کلمه جو
صفحه اصلی

clinging


معنی : چسبیده
معانی دیگر : چسبنده

انگلیسی به فارسی

چسبنده


چسبیده


انگلیسی به انگلیسی

• holding on; sticking, adhering; staying close; remaining faithful
someone who is clinging becomes very attached to people and too dependent on them; used showing disapproval.
clothing that is clinging fits tightly round your body.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] درگیر شدن و گیر کردن نخ به نخ مجاور یا چیز دیگری

مترادف و متضاد

چسبیده (صفت)
sessile, sticking, adhesive, sticky, clinging, clung, coherent

جملات نمونه

1. even though he is thirty years old, he is still clinging to his parents
با آنکه سی سال دارد هنوز به والدینش چسبیده است.

2. We discerned the figure of a man clinging to the mast of the wrecked ship.
[ترجمه ترگمان]ما تشخیص دادیم که مردی است که به دکل کشتی شکسته چسبیده است
[ترجمه گوگل]ما شخصیت مردی را که به دامن کشتی خراب شده چسبیده بود شناختیم

3. The climbers were clinging to a ledge hundreds of feet above the sea.
[ترجمه ترگمان]کوهنوردان به صدها متر بالاتر از دریا چسبیده بودند
[ترجمه گوگل]کوه نوردان به صخره ای بلندتر از دریا نگاه می کردند

4. He is of a clinging sort.
[ترجمه ترگمان]او از یک نوع وابستگی است
[ترجمه گوگل]او یک نوع چسبیده است

5. Some of the hairpin bends had Ruth clinging to her seat.
[ترجمه ترگمان]روت در حالی که روت را روی صندلی اش چسبانده بود اندکی خم شد
[ترجمه گوگل]بعضی از خم های موی سرش روت به صندلی اش چسبیده بود

6. Dewdrops were still clinging on the trees.
[ترجمه ترگمان]dewdrops هنوز به درختان چسبیده بودند
[ترجمه گوگل]قطرات قطرات هنوز بر روی درختان چسبیده بودند

7. There was ivy clinging to the wall.
[ترجمه ترگمان]پیچک به دیوار چسبیده بود
[ترجمه گوگل]جادو به دیوار چسبیده بود

8. Her clothes were clinging wetly to her body.
[ترجمه ترگمان]لباس هایش به تن او چسبیده بود
[ترجمه گوگل]لباس هایش به صورت مرطوب به بدنش چسبیده بود

9. Kate was still clinging to the wreckage of her failed marriage.
[ترجمه ترگمان]کیت هنوز به خرابی ازدواج شکست خورده او چسبیده بود
[ترجمه گوگل]کیت هنوز به خرابکاری ازدواج ناکام ماند

10. I was very frightened and clinging on like mad.
[ترجمه ترگمان]من خیلی ترسیده بودم و مثل دیوانه ها چسبیده بودم
[ترجمه گوگل]من خیلی ترسیدم و مانند آن دیوانه شدم

11. I cleaned off the earth clinging to my boots.
[ترجمه ترگمان]زمین را تمیز کردم و به چکمه هایش تکیه دادم
[ترجمه گوگل]من زمین را به چکمه هایم پاک کردم

12. She's clinging on to the past.
[ترجمه ترگمان]او به گذشته چسبیده
[ترجمه گوگل]او به گذشته چسبیده است

13. She was desperately clinging on to life.
[ترجمه ترگمان]او با ناامیدی به زندگی چسبیده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت به زندگی چسبیده بود

14. They hugged each other, clinging together under the lights.
[ترجمه ترگمان]یکدیگر را در آغوش گرفتند و زیر نور چراغ ها به هم چسبیده بودند
[ترجمه گوگل]آنها یکدیگر را میپیوندند، زیر چشمهها هم چسبیدهاند

15. Her grey and white striped silk blouse was clinging damply against her skin in the sudden rush of heat.
[ترجمه ترگمان]بلوز ابریشمی سفید و سفید رنگش با هجوم ناگهانی گرما به پوستش چسبیده بود
[ترجمه گوگل]بلوز ابریشمی خاکستری و سفید او در ناگهانی گرما در برابر پوست او چسبیده بود

پیشنهاد کاربران

محکم گرفتن

چسبندگی ( روانشناسی ) به همراه توجه طلبی بعنوان نشانه ای از اختلال شخصیت مرزی توصیف میشود.

التزام - پایبندی

سمج


کلمات دیگر: