کلمه جو
صفحه اصلی

muzzle


معنی : صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سرلولهبخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن
معانی دیگر : (هر چیزی که جلو آزادی سخن و بحث را بگیرد) محدودیت، دهان بند زدن، آزادی سخن و بیان را محدود کردن، (سلاح آتشین) دهانه ی لوله، دهانه، (به جانور) پوزه بند زدن، (بخش پیش آمده ی صورت سگ و اسب و غیره که شامل دهان و فک ها و بینی می شود) پوز

انگلیسی به فارسی

پوزه، پوزه بند، دهان بند، دهنه، سرلوله هفت تیریاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن


پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، صورت، دهنه، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن


انگلیسی به انگلیسی

• snout of an animal; cover for the nose and mouth of an animal to prevent it from biting or harming itself or others; barrel end of a firearm
bind (an animal) with a muzzle; prevent from talking, restrain
the muzzle of an animal such as a dog or a wolf is its nose and mouth.
a muzzle is also a device that is put over a dog's nose and mouth so that it cannot bite people or bark.
if you muzzle a dog, you put a muzzle over its nose and mouth.
if someone muzzles another person or group of people, they stop them expressing their views.
the muzzle of a gun is the end where the bullets come out when it is fired.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گریز

مترادف و متضاد

صورت (اسم)
face, invoice, figure, physiognomy, sign, aspect, form, visage, picture, shape, hue, file, roll, muzzle, list, schedule, effigy, roster, phase, facies

پوزه بند (اسم)
barnacle, muzzle, nosepiece

پوزه (اسم)
beak, muzzle, neb, rostrum, snout, nozzle, mug

دهنه (اسم)
bit, gap, line, muzzle, harness, jet

دهان بند (اسم)
muzzle

سر لوله بخاری (اسم)
muzzle

سرلوله هفت تیر یاتفنگ (اسم)
muzzle

پوزه بندزدن (فعل)
muzzle

مانع فعالیت شدن (فعل)
muzzle

covering for control


Synonyms: cage, cover, envelope, gag, guard, sheath, wrap


gag, quiet


Synonyms: bottle up, censor, check, choke, clamp down on, cork, crack down on, curb, dry up, dummy up, hush, ice, muffle, prevent, quieten, repress, restrain, restrict, shush, shut down, silence, squash, squelch, stifle, still, stop, suppress, tongue-tie, trammel


Antonyms: free, let go, liberate


جملات نمونه

1. the government's muzzle on the press
جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات

2. mortars that load at the muzzle
خمپاره هایی که از سر لوله ی خمپاره انداز پر می شوند

3. they have been asked to muzzle their vicious dog
از آنها خواسته شده که سگ هار خود را پوزه بند بزنند.

4. He was convicted of failing to muzzle a pit bull.
[ترجمه ترگمان]او متهم به شکست دادن پوزه گاو در گودال بود
[ترجمه گوگل]او به دلیل ناتوانی در گاو نر محکوم شد

5. The soldier depressed the muzzle of a gun.
[ترجمه ترگمان]سرباز پوزه تفنگ را فشار می دهد
[ترجمه گوگل]سرباز افسرده خزه اسلحه

6. You should muzzle your dog.
[ترجمه ترگمان]باید به سگت پوزه بند بزنی
[ترجمه گوگل]شما باید سگ خود را پاره کنید

7. She was opposed to new laws to muzzle the press.
[ترجمه ترگمان]او مخالف قوانین جدیدی بود که به مطبوعات پوزه بند بزند
[ترجمه گوگل]او با قوانین جدید مخالفت کرد تا جلوی مطبوعات را بگیرد

8. The new Secrecy Act will muzzle the media and the opposition.
[ترجمه ترگمان]قانون رازداری جدید رسانه ها و اپوزیسیون را تحت فشار قرار خواهد داد
[ترجمه گوگل]قانون اسرار جدید، رسانه ها و مخالفان را خفه خواهد کرد

9. It was pointed downwards, the jaws grinning, the muzzle close to the ground.
[ترجمه ترگمان]جانور به سمت پایین اشاره می کرد آرواره به پهنای صورتش به پهنای زمین بود
[ترجمه گوگل]این به سمت پایین بود، فک ها زد، پوزه نزدیک به زمین

10. That is why the politicians want to muzzle us and control what we write and you read.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که سیاستمداران می خواهند به ما پوزه بند بزنند و آنچه را که می نویسیم کنترل کنیم
[ترجمه گوگل]به همین دلیل است که سیاستمداران میخواهند ما را سرزنش کنند و آنچه را که میخواهیم بنویسیم و بخوانیم کنترل کن

11. Panting increases the flow of air through the muzzle and enhances evaporation.
[ترجمه ترگمان]نفس نفس زنان جریان هوا را از طریق لوله افزایش می دهد و تبخیر را افزایش می دهد
[ترجمه گوگل]پانتینگ جریان هوا را از طریق پوزه افزایش می دهد و تبخیر را افزایش می دهد

12. I could see the muzzle flashes in the tree line fifty yards away, which blocked our take-off path.
[ترجمه ترگمان]می توانستم پوزه اش را در فاصله پنجاه متری ببینم که سد راهمان را مسدود کرده بود
[ترجمه گوگل]من می توانستم چشمک بزنم که در خط درخت پنجاه متری چشمک زده بود، که مسیر ما را مسدود کرد

13. Tracking the swiftly moving oriental with the muzzle, Jube worked the action and fired twice more in rapid succession.
[ترجمه ترگمان]ردیابی حرکت سریع شرقی با پوزه، Jube عمل را انجام داد و دو بار پیاپی تیراندازی کرد
[ترجمه گوگل]پیگیری سریع و متحرک با خلال شرقی، جوبا این کار را انجام داد و دوبار دیگر در سرعتی سریع شلیک کرد

14. The silencer jammed into the muzzle of the. 45 made the weapon look enormous.
[ترجمه ترگمان]صدا خفه کن در دهانه لوله گیر کرد کالیبر ۴۵، اسلحه را خیلی بزرگ کرده
[ترجمه گوگل]ژنراتور خاموش شد به پاهایش 45 سلاح به نظر می رسد بسیار بزرگ است

15. But when her muzzle was dunked in the water almost over her nostrils, the temptation became too much.
[ترجمه ترگمان]اما وقتی پوزه او داخل آب فرورفته بود، وسوسه بیش از حد فرو رفت
[ترجمه گوگل]اما زمانی که خلط او در آب تقریبا بیش از سوراخهای بینی او بود، وسوسه بیش از حد شدید شد

the government's muzzle on the press

جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات


The dictator imprisoned opponents and muzzled the newspapers.

دیکتاتور مخالفان را به زندان افکند و جراید را محدود کرد.


The smoke coming out of the muzzles of their cannons.

دودی که از دهانه‌ی لوله‌ی توپ‌های آن‌ها خارج می‌شد.


They have been asked to muzzle their vicious dog.

از آن‌ها خواسته شده که سگ هار خود را پوزه‌بند بزنند.


پیشنهاد کاربران

به زیر کشاندن
خراب کردن
they try to muzzle me
اونا سعی دارن منو خراب کنند

nozzle

پوزه

لگام زدن، تخریب کردن، سرکوب کردن، به بند کشیدن

ممنوع التصویر
جلوی کار و حضور کسی رو گرفتن

بایکوت شدن

معنی توهین آمیز هم داردمثل لب گرفتن، معاشقه کردن
دهن تو دهن شدن یک زن و مرد


کلمات دیگر: