کلمه جو
صفحه اصلی

worried


معنی : مضطرب، اندیشناک
معانی دیگر : ناراحت، پریشان

انگلیسی به فارسی

ناراحت،پریشان


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: feeling trouble or anxiety about something that might happen.

- He was very worried about the test because he had not studied enough.
[ترجمه oxford] او برای امتحان خیلی نگران بود چون تمرین کافی نکرده بود.
[ترجمه Asa] أو خیلی مضطرب بود درباره امتحان چراکه أو به اندازه کافی نخوانده بود
[ترجمه Elnaz] او خیلی برای برای آزمون نگران بود چون او به اندازه کافی مطالعه نکرده بود
[ترجمه Melika] اون برای امتحان خیلی نگران بود چون که تمرین کافی نداشت .
[ترجمه Afsaneh] او خیلی برای امتحان نگران بود چون به اندازه کافی درس نخونده بود.
[ترجمه DM] او بسیار نگران این تست بود زیرا درس کافی نخوانده بود.
[ترجمه A🖤M] او برای امتحان خیلی نگران بود چرا که اون به اندازه ی کافی تمرین نکرده بود.
[ترجمه Zeynab] او در مورد امتحان خیلی نگران بود چون مطالعه ی کافی نداشت
[ترجمه ترگمان] او در مورد آزمایش خیلی نگران بود چون به اندازه کافی مطالعه نکرده بود
[ترجمه گوگل] او در مورد آزمون بسیار نگران بود چرا که او به اندازه کافی مطالعه نکرده بود

• anxious; concerned
if you are worried, you are unhappy because you keep thinking about a problem or something unpleasant that might happen.

مترادف و متضاد

مضطرب (صفت)
uneasy, confounded, agitated, fretted, disturbed, alarmed, worried, restless, care-worn, harassed, vexatious, pothered

اندیشناک (صفت)
anxious, mindful, worried, thoughtful, pensive, self-absorbed

anxious, troubled


Synonyms: afraid, apprehensive, beside oneself, bothered, clutched, concerned, distracted, distraught, distressed, disturbed, fearful, fretful, frightened, hung up, ill at ease, nervous, on edge, on pins and needles, overwrought, perturbed, solicitous, tense, tormented, uneasy, upset, uptight, worried stiff


Antonyms: calm, untroubled, unworried


جملات نمونه

1. worried about another earthquake, people started stocking up on food and water
مردم چون نگران یک زلزله ی دیگر بودند شروع کردند به اندوختن خوراک و آب.

2. she worried robert until he agreed to marry her
آن قدر پاپی روبرت شد تا موافقت کرد که با او زناشویی کند.

3. wolves worried the sheep
گرگ ها گوسفند را پاره پاره کردند.

4. i am worried
دلهره دارم،نگرانم.

5. the boy worried the loose tooth with his tongue
پسر با زبانش دندان لق را تکان می داد.

6. he was unduly worried
او بی اندازه دلواپس بود.

7. the enemy command was worried about the troop's morale
فرماندهی ارتش دشمن نگران روحیه ی افراد بود.

8. he sat up all night worried about his son
همه ی شب بیدار نشست و دلواپس پسرش بود.

9. now i can see why she was worried
حالا می فهمم چرا نگران بود.

10. You look worried. What's the matter?
[ترجمه ترگمان]به نظر نگران میای موضوع چیه؟
[ترجمه گوگل]شما نگران هستید موضوع چیه؟

11. Doctors are worried about the possible spread of the disease.
[ترجمه ترگمان]پزشکان نگران گسترش احتمالی این بیماری هستند
[ترجمه گوگل]پزشکان نگران گسترش احتمال بیماری هستند

12. I told him I was worried but he laughed scornfully.
[ترجمه FM] به او گفتم که �من نگرانم� اما او با نادانی به من خندید
[ترجمه ترگمان]به او گفتم که نگرانم، اما مسخره خندید
[ترجمه گوگل]من به او گفتم من نگران بودم اما با نادانی خندیدم

13. She gave me a worried look.
[ترجمه ترگمان]نگاهی نگران به من انداخت
[ترجمه گوگل]او به من نگاه نگران کننده ای داد

14. After twenty minutes I started to get worried.
[ترجمه ترگمان]بعد از بیست دقیقه نگران شدم
[ترجمه گوگل]بعد از بیست دقیقه من نگران شدم

15. Children are worried about failing in front of their peers.
[ترجمه ترگمان]کودکان نگران شکست در مقابل همسالان خود هستند
[ترجمه گوگل]کودکان در مورد شکست در برابر همسالان خود نگران هستند

16. I was worried I wouldn't be able to hang my washing out.
[ترجمه ترگمان]نگران بودم که نتوانم washing را نگه دارم
[ترجمه گوگل]من نگران بودم که نمی توانستم شستن را قطع کنم

17. George worried along six months trying to support a large family.
[ترجمه ترگمان]جورج در طول شش ماه نگران بود که یک خانواده بزرگ را حمایت کند
[ترجمه گوگل]جورج نگران شش ماه تلاش برای حمایت از یک خانواده بزرگ بود

پیشنهاد کاربران

نگران

نگران . مضطرب

استرس

اندیشناک

مضطرب. ناراحت

ناراحت بودن بخاطر نگرانی از اتفاق افتادن موضوعی در حال یا آینده

کسی که مضطرب است ، استرس داشتن برای انجام یا روبه رویی با کاری ، احساس خطر کردن، ترس از روبه رویی با چیزی یا برای هشدار دادن در جمله استفاده می شود

Not able to relax

استرس داشتن ، پریشان ، ناراحت ، نگران

آشفته /شوریده

مضطرب

نگران و مضطرب

نگران_ scared


کلمات دیگر: