کلمه جو
صفحه اصلی

swim


معنی : شناوری، شنا، شنا کردن، شناور شدن
معانی دیگر : شناوری کردن، شناور بودن، روی آب ماندن، (از آبگونه) پوشیده بودن، (کاملا) خیس بودن، اشباع بودن، لبریز بودن، پربودن، مملو بودن، فاصله ی شناوری یا شنا، وابسته به شنا، چرخ زدن یا خوردن، (مخفف) swim bladder، گیج خوردن یا رفتن، سرگیجه

انگلیسی به فارسی

شنا کردن، شناور شدن، شنا، شناوری


شنا کردن، شنا، شناوری، شناور شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: swims, swimming, swam, swum
(1) تعریف: to move through water by means of bodily motions.
مشابه: bathe

(2) تعریف: to float on water or other liquid.

(3) تعریف: to glide or flow as though moving through water.

(4) تعریف: to be immersed.
مشابه: bathe

- peaches that are swimming in cream
[ترجمه مهدی] کرم که در هلو حرکت میکند
[ترجمه محدثه] هلوها که در کرم شناور هستند
[ترجمه ترگمان] هلو که در کرم شنا می کنند
[ترجمه گوگل] هلو که در کرم شنا می کنند

(5) تعریف: to seem to spin or move crazily.

- Strange objects swam before my eyes.
[ترجمه ترگمان] اشیای عجیب در مقابل چشمانم شنا می کردند
[ترجمه گوگل] اشیاء عجیب پیش از چشم من شنا می کردند

(6) تعریف: to feel dizzy or faint.

- My head was swimming.
[ترجمه ترگمان] سرم داشت شنا می کرد
[ترجمه گوگل] سر من شنا کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cross or move through (an expanse of water) by means of bodily motions.

(2) تعریف: to cause to move through or float on water.

(3) تعریف: to use (a specific stroke or style) in swimming.

- He swims the crawl and the breaststroke.
[ترجمه ترگمان] او شنا کنان و کرال پشت شنا می کند
[ترجمه گوگل] او غواصی و سینه بند را می پوشد
اسم ( noun )
مشتقات: swimmable (adj.), swimmer (n.)
• : تعریف: the act or a period of swimming.
مشابه: dip

• instance of swimming; period of time spent swimming
propel oneself through water using the arms and legs; float on the surface of a liquid; be flooded with, be immersed in; appear to spin or whirl; feel dizzy; cause to move through the water
when you swim, or swim a particular stretch of water, you move through water by making movements with your arms and legs. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. let's go for a swim.
if objects seem to you to swim, they seem to be moving backwards and forwards, usually because you are ill.
if your head is swimming, you feel dizzy.
see also swam, swimming, swum.

Simple Past: swam, Past Participle: swum


دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] لرزیدن .

مترادف و متضاد

شناوری (اسم)
floating, levitation, buoyancy, flotation, floatation, swim, floatage, natation

شنا (اسم)
swim

شنا کردن (فعل)
swim

شناور شدن (فعل)
levitate, float, swim

make way through water using arms, legs


Synonyms: bathe, breast-stroke, crawl, dive, dog-paddle, float, freestyle, glide, go for a swim, go swimming, go wading, high-dive, move, paddle, practice, race, skinny-dip, slip, stroke, submerge, take a dip, wade


جملات نمونه

I learned to swim when I was five.

پنج‌ساله بودم که شنا کردن را آموختم.


1. swim a race
در مسابقه ی شنا شرکت کردن

2. swim against the stream
خلاف جهت رودخانه حرکت کردن،خلاف رسم یا خواسته ی مردم و غیره عمل کردن

3. swim with (or against) stream
در جهت موافق (یا مخالف) جریان رود حرکت کردن

4. to swim
شنا کردن

5. can you swim underwater?
می توانی زیرآبی شنا کنی ؟

6. i can't swim that far
به آن دوری نمی توانم شنا کنم.

7. in the swim
طبق مد امروز،متداول

8. sink or swim
(ضرب المثل) حیات یا ممات (به عهده ی خودشان است)

9. sink or swim
تباهی یا بقا

10. a two mile swim
شنا به فاصله ی دو مایل

11. he tried to swim faster
او کوشید تندتر شنا کند.

12. i learned to swim when i was five
پنج ساله بودم که شنا کردن را آموختم.

13. it's idiocy to swim in these flood waters
شنا در این سیلاب ها خریت است.

14. no,i cannot (can't) swim
نه شنا بلد نیستم.

15. to learn to swim
شنا بلد شدن

16. he dared me to swim across the river
به من گفت اگر راست میگی تا آن طرف رودخانه شنا کن.

17. he is afraid to swim
از شنا کردن می ترسد.

18. is it safe to swim in this river?
آیا شنا کردن در این رودخانه بی خطر است ؟

19. to go for a short swim
برای شنای مختصر رفتن

20. after the sea calms, you can swim again
پس از آرام شدن دریا می توانید دوباره شنا کنید.

21. as a child i used to swim in the raw
بچه که بودم لخت و پتی شنا می کردم.

22. to teach a child (how) to swim
به کودک شنا کردن یاد دادن

23. boys were taught to fence and to swim
به پسرها شمشیربازی و شنا کردن می آموختند.

24. you'll be more in shape if you swim more
اگر بیشتر شنا کنی ورزیده تر می شوی.

25. she is having her period and she doesn't want to swim
او قاعده است و نمی خواهد شنا کند.

26. Sal suggested that we should go for a swim.
[ترجمه ترگمان] سل \"پیشنهاد کرد که بریم شنا\"
[ترجمه گوگل]سال پیشنهاد کرد که ما باید برای شنا برویم

27. There'll be time for a swim if you feel so inclined.
[ترجمه ترگمان]اگر احساس بهتری داشته باشید، برای شنا وقت خواهیم داشت
[ترجمه گوگل]اگر احساس می کنید که تمایل دارید، زمان برای شنا خواهید بود

28. She can swim two lengths of the pool.
[ترجمه ترگمان]او می تواند دو طول استخر شنا کند
[ترجمه گوگل]او می تواند دو طول استخر شنا کند

29. He shouted that he couldn't swim.
[ترجمه ترگمان]فریاد زد که نمی تواند شنا کند
[ترجمه گوگل]او فریاد کشید که نمیتوانست شنا کند

30. How about a quick swim before breakfast?
[ترجمه ترگمان]چطوره یه شنا سریع قبل از صبحونه؟
[ترجمه گوگل]در مورد یک شنا سریع قبل از صبحانه چطور؟

I love swimming.

من عاشق شنا هستم.


Iraj swims five miles.

ایرج پنج مایل شنا می‌کند.


Oil swims on water.

روغن بر آب شناور می‌ماند.


She swims in money.

خیلی پولدار است.


vegetables swimming in a thick sauce

سبزیجات آغشته به سس غلیظ


eyes swimming with tears

چشمان اشک‌آلود


to go for a short swim

برای شنای مختصر رفتن


a two mile swim

شنا به فاصله‌ی دو مایل


swimsuit

لباس شنا


She felt the room was swimming around her.

احساس می‌کرد که اتاق دورسرش چرخ می‌خورد.


My head is swimming.

سرم دارد گیج می‌رود.


اصطلاحات

in the swim

طبق مد امروز، متداول


swim against the stream

خلاف جهت رودخانه حرکت کردن، خلاف رسم یا خواسته‌ی مردم و غیره عمل کردن


swim a race

در مسابقه‌ی شنا شرکت کردن


sink or swim

تباهی یا بقا


پیشنهاد کاربران

شناییدن.

شنا


شنا کردن

شان کردن

شنا کردن 💹
She can swim well
او میتواند شنا کند

تو آب

شنا کردن ، شناور بودن.
Swim:Move in water.

فعل swim به معنای شنا کردن
معادل فعل swim در فارسی شنا کردن است. فعل swim یا شنا کردن هم برای حیوانات و هم برای انسان ها بکار می رود. به عمل حرکت افقی در آب توسط حرکت دادن پا ها و دست ها ( البته برای انسان ها بدین شکل است ) شنا کردن گفته می شود. مثال:
. i swam two miles this morning ( من امروز صبح دو مایل شنا کردم. )
. we spent the day on the beach but it was too cold to swim ( ما تمام روز را در ساحل گذراندیم اما ( هوا ) برای شنا کردن زیادی سرد بود. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: