فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: regards, regarding, regarded
• (1) تعریف: to consider with a particular attitude or feeling.
• مترادف: esteem, look on, view
• مشابه: account, appraise, consider, count, deem, judge, rate, think, understand
- He regards her as one of the best American playwrights.
[ترجمه گلی افجه ] او ان زن را یکی از بهترین نمایشنامه نویسان امریکا بشمار می اورد
[ترجمه ترگمان] او را به عنوان یکی از بهترین playwrights آمریکایی در نظر می گیرد
[ترجمه گوگل] او او را یکی از بهترین نمایشنامه نویسان آمریکایی می داند
- I regard your opinion highly.
[ترجمه پریسا] من نظر شما را محترم می شمارم
[ترجمه یاسمن] من به نظر شما بسیار توجه دارم
[ترجمه داریوش] نظر شما برای من بسیار قابل احترام است.
[ترجمه ترگمان] نظر شما را بسیار خوب می دانم
[ترجمه گوگل] من نظر شما را خیلی بالا میبینم
• (2) تعریف: to look at.
• مترادف: eye, gaze at, look at
• مشابه: behold, contemplate, glimpse, observe, see, view, watch
- She regarded me suspiciously from across the room.
[ترجمه داریوش] از وسط اطاق مشکوکا نه مرا تحت نظر داشت.
[ترجمه ترگمان] با شک و تردید از آن طرف اتاق به من نگاه کرد
[ترجمه گوگل] او مرا به طور مشکوکی در سراسر اتاق نگاه کرد
• (3) تعریف: to take into account; pay attention to.
• مترادف: allow for, consider, heed, mark, take into account
• متضاد: disregard, neglect
• مشابه: balance, consult, make allowance for, mind, note, observe, ponder, take note of, view, weigh
- It generally pays to regard your doctor's advice.
[ترجمه داریوش] معمولا توجه به توصیه پزشک تان به صرفه می باشد.
[ترجمه ترگمان] معمولا توصیه دکتر شما را قبول می کند
[ترجمه گوگل] این به طور کلی مشوق مشاوره دکتر شما است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: as regards
• (1) تعریف: to pay heed.
• مترادف: attend, heed, mind
• (2) تعریف: to gaze or stare.
• مترادف: gaze, stare
• مشابه: look, ogle, see, watch
اسم ( noun )
• (1) تعریف: particular aspect; specified point.
• مترادف: aspect, respect, way
• مشابه: consideration, relation
- In that regard, the job was poorly done.
[ترجمه گلی افجه ] از این نظر کار بخوبی انجام نشد
[ترجمه ترگمان] در این رابطه، کار به خوبی انجام شد
[ترجمه گوگل] به این ترتیب، کار انجام شد ضعیف است
• (2) تعریف: (pl.) expressions of respect or esteem.
• مترادف: compliments, felicitations, greetings, respects
- Please give your family my regards.
[ترجمه سردار وایقان نژاد] لطفا سلامم را به خانواده برسون/برسونید.
[ترجمه یاسمن] لطفا احترامم را به خانوادت برسون
[ترجمه ترگمان] خواهش می کنم به خونوادت سلام کن
[ترجمه گوگل] لطفا خانواده خود را با احترام بگذارید
• (3) تعریف: reputation; esteem.
• مترادف: opinion, repute
• مشابه: account, admiration, esteem, estimation, favor, respect
- She holds him in high regard.
[ترجمه گلی افجه ] زن احترام آن مرد را نگه می دارد
[ترجمه ترگمان] اون با احترام بهش احترام میذاره
[ترجمه گوگل] او او را در توجه بالا نگه می دارد