کلمه جو
صفحه اصلی

without


معنی : برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی
معانی دیگر : (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

انگلیسی به فارسی

برون، بیرون، بیرون از، از بیرون، بطرف خارج، انطرف، فاقد، بدون


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: having none of or no; lacking.
متضاد: with

- without money
[ترجمه امیرعلی] بدون پول
[ترجمه مانیا] بی پولی
[ترجمه T.N] بی پول
[ترجمه Joker] فاقد پول
[ترجمه ترگمان] بدون پول
[ترجمه گوگل] بی پول
- without her concern
[ترجمه ترگمان] بدون نگرانی او،
[ترجمه گوگل] بدون نگرانی او

(2) تعریف: free of.

- a person without any worries
[ترجمه یگانه] شخصی بدون استرس یا نگرانی
[ترجمه الهام] بک شخص بدون نگرانی
[ترجمه پریسا پورجعفری] یک شخص بدون هیچ نگرانی
[ترجمه ترگمان] شخصی بدون هیچ نگرانی
[ترجمه گوگل] شخصی بدون هیچ نگرانی

(3) تعریف: at, toward, or on the exterior of; outside of.
متضاد: within

- silence within and without the room
[ترجمه گلی افجه ] سکوت در داخل و بیرون از اتاق
[ترجمه ترگمان] پس از آن سکوت و بدون اتاق،
[ترجمه گوگل] سکوت در داخل و بدون اتاق
قید ( adverb )
(1) تعریف: in or into an outer place; outside.
متضاد: within

(2) تعریف: with something (understood or implied) lacking.

- We'll have to go without this year.
[ترجمه T.N] - امسال مجبوریم بدون این بریم.
[ترجمه ترگمان] باید بدون امسال بریم
[ترجمه گوگل] ما باید بدون این سال

• outside, out of doors, outer part or section
outside; to the outside; outside of; lacking; externally
with none; lacking; in the absence of; besides; outside of the framework of
unless
if a person or thing is without something, they do not have it.
if you do one thing without doing another, you do not do the second thing.
if you do something without a particular feeling, you do not have that feeling when you do it.
if one thing happens without another thing happening, the other thing does not happen.
if you do something without someone, you are not in their company or you do not have their help when you do it.

مترادف و متضاد

برون (قید)
outside, without

بطرف خارج (قید)
without, outward, outwards

انطرف (قید)
without, yonder, there

بیرون (قید)
abroad, out, outside, away, outdoors, without

بیرون از (قید)
out, away, without, forth

از بیرون (قید)
without

بدون (حرف اضافه)
without, but, sans

بی (حرف اضافه)
without

outside


Synonyms: after, beyond, externally, left out, on the outside, out, outdoors, out-of-doors, outwardly, past


Antonyms: inside


جملات نمونه

1. without a moment's pause
بدون لحظه ای درنگ

2. without a shred of truth
بدون ذره ای حقیقت

3. without a single word he parted from the world
بدون یک کلمه حرف از دنیا رفت.

4. without air, breathing is impossible
بدون هوا تنفس غیرممکن است.

5. without any assist from her brother
بدون هرگونه کمک از برادرش

6. without any hindrance
بدون هیچگونه بازداری

7. without any purpose, immediate or ulterior
بدون هیچ هدف فعلی یا بعدی

8. without collaboration this task will not be fulfilled
بدون همکاری این کار انجام پذیر نیست.

9. without delay
بدون تاخیر،بی درنگ

10. without derogation to his high rank
بدون تنزل رتبه ی عالی او

11. without end
بی پایان

12. without fertilizers this soil will not yield
بدون کود این خاک حاصل نخواهد داد.

13. without grass roots support, reform is impossible
بدون پشتیبانی توده ی مردم اصلاحات غیر ممکن است.

14. without her, life is unbearable
زندگی بدون او،تحمل ناپذیر است.

15. without interruption
بی وقفه

16. without just cause
بدون علت منطقی

17. without makeup, her face is a sight
بدون بزک صورتش افتضاح است.

18. without my children, the house seems lonesome, silent, and almost dead
بدون بچه ها،خانه خلوت و بی سر و صدا و تقریبا مرده به نظر می رسد.

19. without prior warning
بدون اخطار قبلی

20. without qualification
بدون قید و شرط

21. without recourse to outside help
بدون دستیازی به کمک خارجی

22. without refrigeration milk spoils soon
شیر را اگر در یخچال نگذارند در مدت کوتاهی فاسد می شود.

23. without regard to race or religion
بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب

24. without remorse
بدون ترحم،بی رحم

25. without robab, life was hellish for him
بدون رباب،زندگی برایش بسیار ناگوار بود.

26. without stint
بی مضایقه

27. without that red feather, your hat will be less obtrusive
بدون آن پر قرمز،کلاه تو کمتر توی چشم می زند.

28. without the parent's concurrence, this marriage will be impossible
بدون موافقت والدین این ازدواج غیرممکن خواهد بود.

29. without the people's support, my government will be impotent
بدون حمایت مردم،دولت اینجانب ناتوان خواهد بود.

30. without the slightest scruple, he ordered their execution
بدون کمترین تردید دستور اعدام آنها را داد.

31. without you, life will be empty indeed
بی تو راستی زندگی بی معنی خواهد بود.

32. without your signature the document is invalid
بدون امضای شما سند ارزش قانونی ندارد.

33. without a hitch
بدون اشکال،بی دردسر،بدون گرفتاری

34. without cease
بدون وقفه،بی مکث،پی در پی

35. without ceremony
بی دنگ و فنگ،بی معطلی،بدون تشریفات

36. without demur
بی چون و چرا

37. without detriment to
بدون آسیب به،بی زیان برای

38. without fail
بدون تردید،حتما،البته،بی ناکامی

39. without further ado
بدون درد سر بیشتر،بدون بگو مگوی دیگر

40. without number
بی شمار،بسیار زیاد،بی حد و حصر

41. without parallel
بی همتا،بی نظیر،بی همانند

42. without prejudice (to)
1- بی آسیب،بدون صدمه 2- (حقوق) بدون نفی کردن (حقی دیگر)

43. without question
بی چون و چرا،بی معطلی،مطیعانه

44. without regard to
بدون در نظر گرفتن

45. without reserve
1- (به طور) نامحدود 2- بی تردید،بدون دودلی 3- (حراج) بدون بهای حداقل

46. without respect to
بدون در نظر گرفتن

47. discipline without love rarely straightens out anyone
انضباط بدون محبت به ندرت کسی را اصلاح می کند.

48. done without muss or fuss
انجام شده بدون هیاهو و سروصدا

49. gifts without end which were showered on the newcomers
هدایای بی حدی که به تازه واردان ارزانی شد.

50. justice without freedom is meaningless
عدالت بدون آزادی بی معنی است.

51. lost without any hope of retrieval
گمشده بدون امید بازیابی

52. marriage without benefit of clergy
ازدواج بدون مراسم مذهبی

53. sit without moving!
بدون حرکت بنشین !

54. work without respite
کار بدون وقفه

55. do without
بی نیاز بودن از،(بدون چیزی) توانستن

56. escape without a scratch
اصلا صدمه نخوردن،بی آسیب جان به در بردن

57. go without
(بدون چیزی) گذران کردن

58. go without saying
اظهر من الشمس بودن،واضح بودن،نیاز به گفتن نداشتن

59. reckon without something
حساب چیزی را نکردن،متوجه چیزی نبودن

60. world without end
تا ابد،جاودانی،ابدی،برای همیشه

61. a claim without even a modicum of truth in it
ادعایی که حتی یک ذره واقعیت نداشت

62. a disease without remedy
یک بیماری لاعلاج

63. a fire without smoke
آتش بی دود

64. an engine without any flaw
موتوری بدون هیچگونه عیب

65. don't enter without permission!
بدون اجازه تو نیا!

66. he came without his wife and so turned out to be the odd guest at the party
او بدون زنش آمد و لذا در مهمانی وصله ی ناجوری شده بود.

67. he died without a will
او بدون وصیتنامه مرد.

68. he died without issue
او بدون اولاد مرد.

69. he left without telling us
بدون اینکه به ما بگوید رفت.

70. i was without a job and willing to take a fling at anything
بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.

We had to stand without the door.

مجبور شدیم بیرون در بایستیم.


good will within and without the clan

حسن نیت در داخل و خارج قبیله


The danger does not come from within the country but from without.

خطر از داخل کشور نیست بلکه از خارج است.


It is difficult to live without electricity.

زندگی بدون برق دشوار است.


to drive without a licence

بدون گواهینامه رانندگی کردن


a disease without remedy

یک بیماری لاعلاج


a fire without smoke

آتش بی‌دود


without end

بی‌پایان


He left without telling us.

بدون اینکه به ما بگوید رفت.


پیشنهاد کاربران

not having

Not having, showing or using somthing

بدون - بدون نیاز


بدون نیاز

بدون نیاز پس بزن لایکو


بدون


بیرون
بدون

without means not having, showing or using something
without به معنای نداشتن ( بدون ) ، نشان ندادن یا استفاده نکردن است.

means not having, showing or using something. بزن لایکو.

Means not having , showing , or using somethings

Without Means not having showing or using something


یعنی بدون استفاده از یه چیزی.

عاری، محروم

Camels can live without water for a long time.
بدون نیاز

بغیر از

بدونِ
he did it without my knowledge
او آن کار را بدون اطلاع من انجام داد🎚

بدون، بدون اینکه

بدونِ ( هر چیزی که ممکنه )

I can not breath without you
بدون تو نمیتونم نفس بکشم

بدون هیچ حسی

بدون دارا نبودن

بیرون

هیچ

Without a telescope =بدون تلسکوپ

بی آن که

بدون
در نبودن یا در غیاب

بدون. . .
E. g. without a lot of decoration: بدون تزئینات زیاد

We can see planets near to us without a telescope
ما می توانیم سیاره هایی را که نزدیک به ما هستند را بدونه تلسکوپ ببینیم

Without یعنی without چقدر اصرار داری

خارج از

? Do you work Without speaking

بیرون، به طرف خارج، آن طرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بیرون، بی
معانی دیگر: ( در ) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد
لطفا واقعا درست علامت بزنید، الکی نه خواهش می کنم از شماها. I love you برای کسی که این برنامه رو گذاشته. من دخترم، اگه می خوای منو ببینی بیا به این شماره ۰۹۱۴۶۱۱۵۹۲۶
با تشکر از شماهایی که نظر مرا می بینید.


بدون، بیرون، محروم کردن، قطع کردن، بطرف بیرون، خارج از

فاقد

بدون , بی . . .

Not having somethings


کلمات دیگر: