کلمه جو
صفحه اصلی

slay


معنی : بقتل رساندن، ذبح کردن، ادمکشی کردن، کشتار کردن، با خشونت کشتن
معانی دیگر : (با خشونت یا در جنگ) کشتن، به قتل رساندن، هلاک کردن، میراندن، (خودمانی) کشته ی چیزی شدن یا کردن، کاملا تحت تاثیر قرار دادن

انگلیسی به فارسی

با خشونت کشتن، بقتل رساندن، کشتار کردن، ذبح کردن


ذبح کردن، ادمکشی کردن، با خشونت کشتن، بقتل رساندن، کشتار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: slays, slaying, slain, slew
(1) تعریف: to kill or murder deliberately and usu. violently.
مترادف: murder, waste
مشابه: assassinate, butcher, destroy, dispatch, execute, kill, slaughter

- The villagers were slain by a marauding band of soldiers.
[ترجمه ترگمان] روستاییان توسط یک گروه سرباز کشته شدند
[ترجمه گوگل] روستاییان توسط گروهی از سربازان مخرب کشته شدند
- He held up his sword and slew the dragon.
[ترجمه ترگمان] شمشیرش را بالا گرفت و اژدها را کشت
[ترجمه گوگل] او شمشیر خود را نگه داشت و اژدها را کشت

(2) تعریف: (informal) to overcome or amaze, usu. by being humorous or hard to believe.
مترادف: amaze, captivate, charm
مشابه: impress, influence, move, overcome, overwhelm

- Her comedy act slays audiences coast to coast.
[ترجمه ترگمان] نمایش کمدی او ساحل مخاطبین را به سمت ساحل می کشد
[ترجمه گوگل] اقدام کمدی او مخاطبان را از ساحل به ساحل می کشد
- These cartoons just slay me.
[ترجمه ترگمان] این کارتون منو بکش
[ترجمه گوگل] این کارتون ها فقط من را می کشند
- It always slays me how politicians get away with things.
[ترجمه ترگمان] همیشه مرا می کشد که چگونه سیاستمداران با چیزها کنار می آیند
[ترجمه گوگل] این همیشه باعث می شود که سیاستمداران با چیزها فرار کنند

• kill, murder, slaughter; destroy, exterminate; overwhelm, captivate (slang)
to slay someone means to kill them; a literary word.

Simple Past: slew, Past Participle: slain


دیکشنری تخصصی

[نساجی] شانه پود گذار- پمشیر نخ کشی شانه ماشین بافندگی - نبشی آهنی دفتین

مترادف و متضاد

Synonyms: annihilate, assassinate, butcher, cut off, destroy, dispatch, do, do away with, do in, down, eliminate, erase, execute, exterminate, finish, hit, knock off, liquidate, massacre, murder, neutralize, put away, rub out, slaughter, snuff, waste


Antonyms: bear, create, give birth


بقتل رساندن (فعل)
brain, kill, murder, assassinate, slay

ذبح کردن (فعل)
kill, slay, sacrifice

ادمکشی کردن (فعل)
kill, slay

کشتار کردن (فعل)
shamble, slay, slaughter

با خشونت کشتن (فعل)
slay

kill


جملات نمونه

Sohrab was slain by his own father, Rustam.

سهراب به دست پدرش رستم کشته شد.


Either die or slay.

یا بمیر یا بمیران.


1. either die or slay
یا بمیر یا بمیران.

2. he was unwilling to slay the naked soldier
او نمی خواست سرباز غیر مسلح را بکشد.

3. Those old movies still slay me!
[ترجمه ترگمان]اون فیلم های قدیمی هنوز منو میکشه
[ترجمه گوگل]این فیلم های قدیمی هنوز من را می کشند!

4. No, I suppose not. Slay the dragons, feed the poor.
[ترجمه ترگمان]نه، گمان نمی کنم و اژدهاها رو بکش، به فقرا غذا بده
[ترجمه گوگل]نه، فکر نمی کنم اژدها را به قتل برسانید، فقرا را تغذیه کنید

5. The intense cold radiating from the weapon will slay anyone it cuts.
[ترجمه ترگمان]سرمای شدیدی که از اسلحه ساطع می شود کسی را از بین می برد
[ترجمه گوگل]سرماخوردگی شدید از سلاح باعث کشتن هر کسی خواهد شد

6. Homer says that he felt awe to slay a man who had been taught his divine art by the gods.
[ترجمه ترگمان]هومر می گوید که او از کشتن مردی که هنر الهی او را توسط خدایان آموخته بود احساس احترام می کرد
[ترجمه گوگل]هومر می گوید که او احساس تاسف می کرد که مردی را که توسط خدایان به هنر الهی تعلیم داده شده، کشته شود

7. You'd slay them you would!
[ترجمه ترگمان]تو آن ها را می کشی!
[ترجمه گوگل]شما آنها را می کشید

8. If the Builder slays thine offspring dost thou slay thyself?
[ترجمه ترگمان]اگر the را کشته باشی، خود را به کشتن می دهی؟
[ترجمه گوگل]اگر سازنده فرزند شما را از بین ببرد، تو خود را می کشی؟

9. What does a dragon slayer do now that there are no dragons left to slay?
[ترجمه ترگمان]حالا یه قاتل اژدها داره چی کار می کنه که هیچ اژدها برای کشتن نمونده؟
[ترجمه گوگل]اکنون قاتل اژدها چه کاری انجام می دهد که هیچ اژدها برای کشتن وجود ندارد؟

10. The wicked watcheth the righteous, and seeketh to slay him.
[ترجمه ترگمان]شریر و شریر و درستکار پی می برد که او را بکشد
[ترجمه گوگل]شریران عادل را می بینند و می خواهند او را بکشند

11. Six, I can slay the Jabberwocky.
[ترجمه ترگمان]شش تا، میتونم the رو بکشم
[ترجمه گوگل]شش، من می توانم Jabberwocky را بکشم

12. The revenger of blood himself shall slay the murderer: when he meeteth him, he shall slay him.
[ترجمه ترگمان]انتقام خود را از قاتل خواهد گرفت؛ وقتی که او را به لاکت خواهد رسانید او را می کشم
[ترجمه گوگل]انتقام خون خود قاتل را هنگامی که او را می بیند قتل می کند، او را به قتل رساند

13. They slay the widow and the stranger And murder the orphans.
[ترجمه ترگمان]آن ها بیوه زن و غریبه را می کشند و یتیم های پرورشگاه را می کشند
[ترجمه گوگل]آنها بیوه و غریبه را می کشند و یتیم را می کشند

14. The government must either slay the living dead or bring them back to health.
[ترجمه ترگمان]دولت باید یا کشته مرده را بکشد یا آن ها را به سلامتی بازگرداند
[ترجمه گوگل]دولت باید یا مرگ مرده ها را بکشد یا آنها را به سلامت بازگرداند

15. They will seize, they will slay me.
[ترجمه ترگمان]آن ها مرا خواهند کشت، مرا خواهند کشت
[ترجمه گوگل]آنها گرفتار خواهند شد، من را خواهند کشت

He slays the girls with his soft songs.

با آوازهای ملایم خود دخترها را می‌کشد.


I am slain by her black eyes.

کشته‌ی چشمان سیاه او هستم.


پیشنهاد کاربران

عالی بودن ( ترکوندن )

از بین بردن

سلاخی کردن

به درک واصل کردن، کار کسی یا چیزی رو ساختن و تموم کردن

زیبا و جذاب ( اصطلاح )

کسی را با یک روش وحشیانه کشتن.

to kill s. o in an violent way

He slayed it
اون ترکوند ( عالی بود )

He slayed it on the test
اون تو امتحان گل کاشت / ترکوند

ur haircut is awesome u slated on it
مدل مو هات عالیه . تو دیگه آخرشی/تهه مدل مویی


کلمات دیگر: