کلمه جو
صفحه اصلی

monotony


معنی : یکنواختی، بی تنوعی، یکاهنگی، بی زیر وبم
معانی دیگر : عدم تنوع، خسته کنندگی، تک نواختی

انگلیسی به فارسی

بی تنوعی، یکاهنگی، بی زیر وبم، یکنواختی


یکنواختی، بی تنوعی، یکاهنگی، بی زیر وبم


انگلیسی به انگلیسی

• something that lacks in variety, something repetitive
the monotony of something is the fact that it never changes and is boring.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] یکنواختی

مترادف و متضاد

یکنواختی (اسم)
tedium, uniformity, monotony

بی تنوعی (اسم)
monotony

یکاهنگی (اسم)
monotony

بی زیر وبم (اسم)
monotony

boredom; sameness


Synonyms: colorlessness, continuance, continuity, dreariness, dryness, dullness, ennui, equability, evenness, flatness, humdrum, identicalness, invariability, levelness, likeness, monotone, monotonousness, oneness, repetitiousness, repetitiveness, routine, same old thing, similarity, tediousness, tedium, tiresomeness, unchangeableness, uniformity, wearisomeness


Antonyms: change, color, excitement, liveliness, variability, versatility


جملات نمونه

1. the monotony of his daily life
یکنواختی ملالت آور زندگی روزانه ی او

2. to break the monotony of his life, he tried to find new friends
برای تغییر یکنواختی زندگی اش کوشید دوستان جدیدی بیابد.

3. She wanted to escape the monotony of her everyday life.
[ترجمه ترگمان]می خواست از یکنواختی زندگی روزمره او بگریزد
[ترجمه گوگل]او می خواست از یکنواختی زندگی روزمره اش فرار کند

4. The monotony of motorway driving causes many accidents.
[ترجمه ترگمان]یکنواختی بزرگراه موجب بروز حوادث بسیاری می شود
[ترجمه گوگل]یکنواختی رانندگی بزرگراه موجب حوادث بسیاری می شود

5. The monotony of his voice sent me to sleep.
[ترجمه ترگمان]یکنواختی صدایش مرا به خواب فرستاد
[ترجمه گوگل]یکنواختی صدای او مرا فرستاد تا به خواب برود

6. She watches television to relieve the monotony of everyday life.
[ترجمه ترگمان]او تلویزیون تماشا می کند تا یکنواختی زندگی روزمره را از بین ببرد
[ترجمه گوگل]او تماشای تلویزیون برای از بین بردن یکنواختی زندگی روزمره است

7. They broke the monotony of the weary journey with songs and jokes.
[ترجمه ترگمان]یکنواختی آن سفر خسته را با آهنگ و شوخی درهم شکست
[ترجمه گوگل]آنها یکنواخت سفر خسته با آهنگ ها و جوک ها را شکستند

8. Want to break up the monotony.
[ترجمه ترگمان] می خوای یکنواختی رو بهم بزنی
[ترجمه گوگل]می خواهی شکستن یکنواختی

9. You can become resigned to the monotony of captivity and give up the struggle to maintain your own interests and identity.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به یکنواختی در اسارت خود تن دهید و تلاش برای حفظ علایق و هویت خود را رها کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید به یکنواختی اسارت برکنار شوید و از مبارزه برای حفظ منافع و هویت خود رها شوید

10. Drudgery, monotony, fatigue, mental frustration, physical discomfort - all are the same in either case.
[ترجمه ترگمان]drudgery، یکنواختی، خستگی، خستگی ذهنی، ناراحتی جسمی - همه در هر دو مورد یک سان هستند
[ترجمه گوگل]خشونت، یکنواختی، خستگی، سرخوردگی روحی، ناراحتی فیزیکی - در هر دو حالت یکسان است

11. Thinking, maybe, that it would break the monotony, the tedious spell of the highway.
[ترجمه ترگمان]فکر کردن، شاید، که این یکنواختی، آن افسون خسته کننده بزرگراه را بشکند
[ترجمه گوگل]فکر می کنم شاید این یکنواختی باشد، طلسم خسته کننده بزرگراه

12. Their original intentions were to break up the monotony of the London dance scene and inject a little humour and imagination.
[ترجمه ترگمان]قصد اصلی آن ها شکستن یکنواختی صحنه رقص لندن و تزریق طنز و تخیل بود
[ترجمه گوگل]نیت اصلی آنها این بود که یکنواختی صحنه رقص لندن را بشکند و شوخ طبعی و تخیل کمی را تزریق کند

13. Monotony was a cardinal sin for Victorian architects, just as it is the predominant defining characteristic of modern architecture.
[ترجمه ترگمان]monotony یک گناه اصلی برای معماران دوره ویکتوریا بود، درست همان طور که مشخصه بارز معماری مدرن است
[ترجمه گوگل]Monotony یک گناه اصلی برای معماران ویکتوریا بود، همانطور که مشخصه تعریف کننده اصلی معماری مدرن است

14. No trees or houses broke the monotony of the deserted fields.
[ترجمه ترگمان]هیچ درختی یا خانه ها یکنواختی آن مزارع متروک را broke
[ترجمه گوگل]بدون درختان و خانه ها یکنواختی زمینه های متروکه را از بین برد

the monotony of his daily life

یکنواختی ملالت‌آور زندگی روزانه‌ی او


پیشنهاد کاربران

یکنواختی

– the monotony of daily routine
– The monotony of motorway driving causes many accidents
– She wanted to escape the monotony of her everyday life

روزمرگی

یکنواختی syn:tedium
I got used to the monotony of my job



کلمات دیگر: