کلمه جو
صفحه اصلی

destine


معنی : مقدر کردن، سرنوشت معین کردن، قبلا انتخاب کردن
معانی دیگر : (معمولا به حالت مجهول) مقدر شدن یا کردن، سرنوشت شدن، تخصیص دادن، (برای منظور خاصی) در نظر گرفتن، کنارگذاشتن، اختصاص دادن

انگلیسی به فارسی

قبلاً انتخاب کردن، مقدر کردن، سرنوشت معین کردن


تعیین کنید، مقدر کردن، سرنوشت معین کردن، قبلا انتخاب کردن


انگلیسی به انگلیسی

• summon; set apart for a particular purpose; predetermine, ordain or assign beforehand

مترادف و متضاد

مقدر کردن (فعل)
ordain, slate, destine, predestinate

سرنوشت معین کردن (فعل)
destine

قبلا انتخاب کردن (فعل)
destine

predetermine, ordain


Synonyms: allot, appoint, assign, consecrate, decide, decree, dedicate, design, determine, devote, doom, doom to, earmark, fate, foreordain, intend, mark out, predestine, preform, preordain, purpose, reserve


جملات نمونه

1. Some people succeed because they are destined to, but most people succeed because they are determined to.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد موفق می شوند زیرا مقدر است که آن ها موفق شوند، اما اغلب مردم به این دلیل موفق می شوند که مصمم هستند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم موفق می شوند، زیرا آنها به مقصد می رسند، اما اکثر مردم موفق می شوند، زیرا آنها مصمم هستند

2. His parents destined him for a career at the Bar.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را برای شغلی در کانون وکلا تعیین کردند
[ترجمه گوگل]پدر و مادر او او را برای حرفه ای در نوار انتخاب کردند

3. His parents destined him for the church.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را به کلیسا کشیده بودند
[ترجمه گوگل]والدین او او را برای کلیسا تعیین کردند

4. London seems destined to lose more than 000 hospital beds.
[ترجمه ترگمان]لندن ظاهرا بیش از ۰۰۰ تخت بیمارستانی از دست می دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد لندن بیش از هزار تخت بیمارستان را از دست داده است

5. She seemed destined for a successful career.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که سرنوشت موفق و موفق به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که برای موفقیت حرفه ای متوسل شده بود

6. The money was destined for the relief of poverty, but was diverted by corrupt officials.
[ترجمه ترگمان]این پول برای رهایی از فقر مقدر شده بود، ولی مقامات فاسد آن را منحرف ساخت
[ترجمه گوگل]این پول برای تسکین فقر تعیین شد، اما توسط مقامات فاسد هدایت شد

7. From childhood, Britney Spears seemed destined for stardom.
[ترجمه ترگمان]از کودکی، بریتنی اسپیرز (Britney Spears)به نظر می رسید که ستاره هاست
[ترجمه گوگل]از دوران کودکی، بریتنی اسپیرز به نظر می رسید که برای ستاره شناخته شده است

8. David was originally destined to the bar.
[ترجمه ترگمان]دیوید در اصل به بار آمده بود
[ترجمه گوگل]دیوید در اصل به نوار به مقصد رسید

9. Everyone knew that Muriel was destined for great things.
[ترجمه ترگمان]همه می دونستند که \"میوریل\" برای چیزهای بزرگ مقدر شده بود
[ترجمه گوگل]همه می دانستند که موریل برای کارهای بزرگی هدایت شده است

10. It was destined that they would marry.
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که ازدواج کنند
[ترجمه گوگل]قرار بود که ازدواج کنند

11. She knew she was destined for a great future.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که او برای یک آینده بزرگ مقدر شده است
[ترجمه گوگل]او می دانست که او برای آینده بزرگی تعیین شده است

12. These cars are destined for the European market.
[ترجمه ترگمان]این خودروها برای بازار اروپا در نظر گرفته می شوند
[ترجمه گوگل]این اتومبیل ها برای بازار اروپا هدایت می شوند

13. She seemed destined to end her days living alone.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که سرنوشت خود را به تنهایی پایان می دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که او برای پایان دادن به روزهای خود به تنهایی زندگی می کرد

14. She was destined for an acting career.
[ترجمه ترگمان]او قرار بود بازیگری پیشه کند
[ترجمه گوگل]او برای یک کار حرفه ای تعیین شده بود

He was destined to die young.

سرنوشت او این بود که در جوانی بمیرد.


funds destined for the construction of the road

بودجه‌ای که برای ساختن راه اختصاص داده شده بود


a letter destined for Yazd

نامه‌ای که به مقصد یزد ارسال شده بود


He was destined for greatness.

مقدرشده بود که آدم بزرگی بشود.


اصطلاحات

destined for

1- عازم، رهسپار، به مقصد


destined for

2- مقدرشده برای


پیشنهاد کاربران

ساخته شدن کسی برای چیزی

از قبل انتخاب کردن


کلمات دیگر: