کلمه جو
صفحه اصلی

invite


معنی : احضار کردن، خواستن، طلبیدن، دعوت کردن، مهمان کردن، خواندن، وعده گرفتن، وعده دادن
معانی دیگر : فراخوان کردن، فراخواندن، برخواندن، برخوان کردن، خواستار شدن، درخواست کردن، منجر شدن به، انگیزاندن، سبب شدن، وسوسه کردن

انگلیسی به فارسی

دعوت کردن، طلبیدن، خواندن، وعده گرفتن، مهمان کردن، وعده دادن


دعوت، دعوت کردن، خواندن، خواستن، طلبیدن، وعده گرفتن، مهمان کردن، وعده دادن، احضار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: invites, inviting, invited
مشتقات: invited (adj.)
(1) تعریف: to politely ask (someone) to attend or come.
مترادف: ask
مشابه: call, summon

- The couple invited one hundred guests to their wedding.
[ترجمه ترگمان] زوجی که یک صد نفر را به عروسی دعوت کرده بودند
[ترجمه گوگل] این زوج 100 مهمان به عروسی خود دعوت کردند
- I see her at work, but she has never invited me to her house before.
[ترجمه ترگمان] من او را سر کار می بینم، اما تا به حال مرا به خانه اش دعوت نکرده است
[ترجمه گوگل] من او را در محل کار می بینم، اما او قبلا من را به خانه اش دعوت نکرده است

(2) تعریف: to kindly or formally ask (someone) to do something.

- Since the roads were icy, the couple invited the guests to stay the night.
[ترجمه ترگمان] از آنجا که جاده ها بسیار سرد بود، دو نفر از مهمانان دعوت کردند که شب را بمانند
[ترجمه گوگل] از آنجا که جاده ها یخ زده بودند، زن و شوهر از مهمان خواست تا شب را بمانند
- She was invited to give the keynote speech at the conference.
[ترجمه A.A] او برای سخنرانی مطلب اصلی کنفرانس دعوت شده بود
[ترجمه ترگمان] از او دعوت شد تا سخنرانی اصلی را در این کنفرانس مطرح کند
[ترجمه گوگل] او برای گفتن سخنرانی در کنفرانس دعوت شد

(3) تعریف: to welcome or encourage.
مترادف: encourage
مشابه: prompt, solicit, tempt, welcome, woo

- The speaker invited questions from the audience.
[ترجمه A.A] گوینده حضار را دعوت به پرسش کرد
[ترجمه ترگمان] سخنران سوالات حضار را دعوت کرد
[ترجمه گوگل] سخنران از مخاطبان دعوت کرد

(4) تعریف: to attract or entice.
مترادف: entice, tempt
مشابه: appeal, attract, beckon, draw, lure

- The alluring advertisement invited interest in the product.
[ترجمه ترگمان] تبلیغ جالب توجه به محصول را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل] تبلیغات جذاب از محصول علاقه مند شده است

(5) تعریف: to provoke by doing or saying.
مترادف: encourage, inspire
مشابه: advance, foster, further, promote, provoke

- His actions invited disaster.
[ترجمه ترگمان] اعمال او فاجعه را دعوت کردند
[ترجمه گوگل] اقدامات او فاجعه را دعوت کرد

• request the presence of; solicit, politely request; attract; encourage, provoke, promote
if you invite someone to a party or a meal, you ask them to come to it.
if you are invited to do something, you are formally asked to do it.
to invite something such as confidence or disbelief means to cause people to have this attitude towards you; a formal use.
to invite danger or trouble means to make it more likely; a formal use.
see also inviting.

مترادف و متضاد

ask to do something socially


Synonyms: allure, appeal to, attract, beg, bid, bring on, call, command, countenance, court, draw, encourage, entice, entreat, give invitation, have in, have over, include as guest, insist, inveigle, invitation, issue, lead, lure, persuade, petition, ply, pray, press, prevail on, propose, provoke, request, send invitation, solicit, suggest, summon, supplicate, tempt, toll, urge, vamp, welcome, woo


Antonyms: reject


احضار کردن (فعل)
adduce, call up, summon, evoke, call, invite, invocate

خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

طلبیدن (فعل)
summon, invite, request, search, ask, seek

دعوت کردن (فعل)
invite, bid, ask

مهمان کردن (فعل)
treat, invite, banquet, guest

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

وعده گرفتن (فعل)
invite

وعده دادن (فعل)
invite

جملات نمونه

The managers were all invited to the meeting.

همه‌ی مدیران را به جلسه دعوت کردند.


1. don't invite theft by leaving your key in the car!
با گذاشتن کلید در ماشین انگیزه ی دزدی به وجود نیاورید!

2. to invite questions and discussion
خواستار پرسش و بحث شدن

3. to invite visitors in
ملاقات کنندگان را به داخل دعوت کردن

4. shall i invite them too?
آنها را هم دعوت کنم ؟

5. actions that may invite scandal
اعمالی که ممکن است به افتضاح بکشد

6. it was not sensible to invite him
دعوت کردن او عاقلانه نبود.

7. it was not deemed advisable to invite him also
صلاح دانسته نشد که از او هم دعوت به عمل آید.

8. it would be bad not to invite him
بد است که او را دعوت نکنیم.

9. she had the sudden notion to invite all her relatives
ناگهان هوس کرد که همه ی خویشاوندان خود را دعوت کند.

10. she implied that even if they invite her, she will not go
منظورش این بود که حتی اگر او را دعوت بکنند نخواهد رفت.

11. She waited for him to invite her to dance, not wishing to seem bold.
[ترجمه ترگمان]منتظر ماند تا او را به رقص دعوت کند، نمی خواست جسارت به خرج دهد
[ترجمه گوگل]او منتظر او بود تا او را به رقص دعوت کند و مایل نبود به نظر برسد

12. I'll invite people if you can organize food and drinks.
[ترجمه ترگمان]اگر می توانید غذا و نوشیدنی را سازمان دهی، از مردم دعوت می کنم
[ترجمه گوگل]من می توانم مردم را دعوت کنم اگر می توانید غذا و نوشیدنی ها را سازماندهی کنید

13. Why don't we invite Caroline and Mark and make up a foursome?
[ترجمه ترگمان]چرا \"کرولاین\" و \"مارک\" رو دعوت نکنیم و چهار نفری تشکیل بدیم؟
[ترجمه گوگل]چرا ما کارولین و مارک را دعوت نمی کنیم؟

14. He seized the occasion to invite her home for.
[ترجمه ترگمان]این فرصت را غنیمت شمرد تا او را به خانه اش دعوت کند
[ترجمه گوگل]او این مناسبت را برای دعوت از خانه اش به دست آورد

15. He seized the occasion to invite her home for dinner.
[ترجمه ترگمان]این فرصت را غنیمت شمرد تا او را برای شام به خانه اش دعوت کند
[ترجمه گوگل]او این فرصت را برای دعوت از خانه اش برای شام گرفت

16. Don't expect that niggard to invite you to dinner.
[ترجمه ترگمان]از تو انتظار ندارم که تو را به شام دعوت کنم
[ترجمه گوگل]انتظار نداشته باشید که شما را به شام ​​دعوت کنید

17. They haven't got an invite to the wedding.
[ترجمه ترگمان]اونا به عروسی دعوت نشدن
[ترجمه گوگل]آنها دعوت به عروسی نکردند

18. Don't forget to invite the Jordans.
[ترجمه ترگمان]یادت نره the دعوت کنی
[ترجمه گوگل]فراموش نکنید که Jordans را دعوت کنید

He invited me to dinner.

مرا به شام دعوت کرد.


We invited all the relatives over for lunch.

همه‌ی خویشاوندان را برای نهار به خانه دعوت کردیم.


to invite questions and discussion

خواستار پرسش و بحث شدن


He invited me to give my views.

از من خواست که نظرم را بگویم.


actions that may invite scandal

اعمالی که ممکن است به افتضاح بکشد


don't invite theft by leaving your key in the car!

با گذاشتن کلید در ماشین انگیزه‌ی دزدی به وجود نیاورید!


پیشنهاد کاربران

مواجه می گردید

دعوت کردن

صدا زدن کسی

به معنی دعوت کردن دوست یا میهمان

وعده گرفتن ، دعوت کردن، مهمان کردن، طلبیدن ، وعده دادن
I won the betting game and you promised to make me a ask barbecue
Now I wish ( feel like ) again
من تو بازی شرط بندی برنده شده بودم و تو بهم قول دادی که منو به کبابی مهمونم کنی
الان دوباره هوس کردم و تو هنوز به قولت عمل نکردی 😋 😍 بقولت مثل مرد عمل کن 😄

دعوت ، کارت دعوت ، دعوت کردن از
he invited a few friends to come over to his house after work
او چند تا از دوست هاشو دعوت کرد تا بعد از کار به خانه اش بیایند🎳🎳

جلب کردن
در را به روی چیزی یا کسی باز کردن

باسلام دوست عزیز.
این کلمه هم مانند کلمه ی invitation است یعنی دعوت کردن کسی یا فراخواندن کسی که به گونه های مختلف مثل زنگ زدن یا کارت دادن.

به امیددیدار مجدد موفق باشید دوستان عزیزم.


The acount has been invited

دوستان محترم کالوکیشن invite را یاد بگیرید و باهاش هزاران جمله بسازید:
( ( Invite s. b to s. th ) )
Or
( ( Invite s. b to do s. th ) )

به شک و وسوسه انداختن

فعل invite به معنای دعوت کردن
فعل invite به معنای دعوت کردن به درخواست کردن از کسی برای حضور در مراسم یا موقعیت خاصی گفته می شود. مثلا:
we're invited to lola's party ( ما به مهمانی لولا دعوت شده ایم. )
فعل invite گاهی اوقات در حالت رسمی از کسی درخواست کردن است. مثلا:
readers are invited to email their comments to us ( از خوانندگان درخواست می شود که نظراتشان را به ما ارائه دهند. )

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: