کلمه جو
صفحه اصلی

lick


معنی : لیسه، لیس، لیسیدن، زبان زدن، مغلوب کردن، زبانه کشیدن، تازیانه زدن
معانی دیگر : لیس زدن، لشتن، (مانند زبان در حال لیسیدن) به نرمی از روی چیزی رد شدن یا تماس حاصل کردن، (عامیانه) شلاق زدن، چوب زدن، کتک زدن، (عامیانه) غلبه کردن بر، پیروز شدن، مهار کردن، فائق آمدن، لیسش، مقدار کم، (عامیانه) ضربه ی شدید، فعالیت شدید و کوته مدت (و معمولا توام با بی دقتی) (lick and promise هم می گویند)، (معمولا جمع - خودمانی) فرصت، نوبت، پستا، رجوع شود به: salt lick، گام سریع، سرعت زیاد (و کوته مدت)، خیزش، (موسیقی جاز) قطعه ی فی البدیهه، فراگرفتن

انگلیسی به فارسی

لیس، لیسه، لیسیدن، زبان زدن، زبانه کشیدن، فراگرفتن، تازیانه زدن، مغلوب کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licks, licking, licked
عبارات: lick into shape
(1) تعریف: to pass the tongue over or along the surface of.
مترادف: tongue
مشابه: lap, moisten, taste, wet

- The dog licked the boy's face.
[ترجمه shiva_sisi‌] سگ صورت پسر را لیسید
[ترجمه مهدیه] سگ صورت پسر را لیس زد.
[ترجمه Paria] سگ صورت پسر را لیس زد ( لیسید )
[ترجمه armin😎] سگ صورت پسر را لیس زده بود
[ترجمه محمدی] سگ صورت پسرک را لیسید.
[ترجمه z...] ( آن ) سگ صورت ان پسر را لیسید. ( لیس زد )
[ترجمه صبا] سگ صورت پسر را لیس زد
[ترجمه F.mohamadiiiii.ip] سگ چهره پسر را لیسید
[ترجمه ترگمان] سگ صورت پسرک را لیسید
[ترجمه گوگل] سگ چهره پسر را لایک کرد

(2) تعریف: to bring to the mouth or eat away at by licking; lap up (often fol. by off or from).
مترادف: lap
مشابه: nibble, sip, slurp, suck, taste, tongue

- She licked her ice cream cone.
[ترجمه shiva_sisi‌] او بستنی خود را لیسید
[ترجمه محمد م] او قیف بستنی خود را لیسید.
[ترجمه محمد علی صادقی] او بستنی قیفی خود را لیسید
[ترجمه R.P] او بستنی قیفی اش را لیسید
[ترجمه A] او بستنی را لیس زد
[ترجمه عرفان] او بستنی قیفی خود را لیس زد
[ترجمه محمدی] او بستنی قیفی خودش را لیسید.
[ترجمه مبینا] او بستی قیفی ی خود را لیس زد.
[ترجمه ترگمان] بستنی قیفی او را لیسید
[ترجمه گوگل] او مخلوط بستنی خود را لیس زده است
- The dog licked up the water.
[ترجمه shiva_sisi‌] سگ آب را لیسید
[ترجمه محمد م] سگ با زبانش آب را خورد ( lick up یعنی با زبان آب خوردن مثل سگ و گربه )
[ترجمه X] سگ آب را با استفاذه از زبانش خورد
[ترجمه محمدی] سگ آب را با کمک زبانش نوشید.
[ترجمه مبینا] سگ آب را با زبانش خورد.
[ترجمه (?・・)σ⟵(o_O)] سگ 🐶 آب را به کمک زبانش لیسید یا نوشید. به زبان ساده تر:"lick up"یعنی لیسیدن با استفاده از زبان 😛😛
[ترجمه ترگمان] سگ آب را لیسید
[ترجمه گوگل] سگ آب را لکه کرد

(3) تعریف: of flames, waves, and the like, to reach toward or pass lightly over.
مترادف: graze, lap
مشابه: brush, caress, nibble, tongue, touch

- The flames licked the edges of the wood.
[ترجمه محمدی] زبانه های آتش دور تا دور جنگل را احاطه کرد.
[ترجمه ترگمان] شعله ها حاشیه جنگل را لیس می زدند
[ترجمه گوگل] شعله ها لبه های چوب را لکه کرد

(4) تعریف: (informal) to beat or thrash in punishment.
مترادف: beat, drub, shellac, tan, thrash, trounce, wallop
مشابه: birch, cane, clobber, flog, hide, hit, smack, spank, switch, whip

- His father licked him for stealing.
[ترجمه Parastoo] پدر او به خاطر دزدی کتکش زد
[ترجمه محمدی] پدرش او را به خاطر دزدی تنبیه کرد
[ترجمه مبینا] پدرش او را به دلیل دزدی تنبیه کرد.
[ترجمه ترگمان] پدرش او را به خاطر دزدی شکست
[ترجمه گوگل] پدرش او را برای دزدی لیس زد

(5) تعریف: (informal) to outdo or defeat, as if in a fight.
مترادف: beat, clobber, conquer, defeat, drub, rout, shellac, thrash, trounce, wallop
مشابه: outdo, overpower, subdue, upset, vanquish, whip

- She licked her opponent easily.
[ترجمه محمدی] او به راحتی بر دشمنان خودفائق آمد.
[ترجمه ترگمان] او به راحتی حریف را لیسید
[ترجمه گوگل] او حریف خود را به آسانی لیس زد
اسم ( noun )
مشتقات: licker (n.)
عبارات: with a lick and a promise
(1) تعریف: the act or process of licking with the tongue.
مترادف: lap
مشابه: taste

- She gave the envelope a lick and sealed it.
[ترجمه محمدی] او لبه ی پاکت نامه را لیسید و چسبآن را محکم کرد.
[ترجمه ترگمان] او پاکت را لیس زد و مهر و موم کرد
[ترجمه گوگل] او پاکت نامه را برداشت و آن را مهر و موم کرد

(2) تعریف: an amount brought to the mouth by the tongue in one pass.
مترادف: lap
مشابه: nibble, taste

- Can I have a lick of your ice cream?
[ترجمه محمدی] می تونم یه لیس از بستنی شما بزنم؟
[ترجمه ترگمان] میتونم یکم بستنی بخورم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانم از بستنی شما لیس بزنم؟

(3) تعریف: an area where salt is exposed and animals come to lick it; salt lick.
مترادف: salt lick

(4) تعریف: (informal) a cuff or slap; blow.
مترادف: blow, cuff, punch, slap, smack, spank, swat, whack
مشابه: buffet, hit, rap, thump, wallop

- Be careful with what you say, or you'll get a lick.
[ترجمه محمدی] مراقب حرف زدنت باش وگرنه ضربه ی شدیدی میخوری.
[ترجمه ترگمان] مواظب حرف زدنت باش وگرنه باید لیس بزنی
[ترجمه گوگل] مراقب باشید با آنچه که می گویید، یا لیک می کنید

(5) تعریف: (informal) even a small amount.
مترادف: bit, dab, iota, modicum, scintilla, shred, smidgen, speck, touch
مشابه: mite, scrap, smack, smattering, soup�on, taste, trace

- He hasn't done a lick of work.
[ترجمه محمدی] او بخش کوچکی از کار را انجام نداده است.
[ترجمه ترگمان] اون هیچ کاری نکرده
[ترجمه گوگل] او کاری را انجام نداده است

(6) تعریف: (usu. pl.) strong criticism.
مترادف: rap, rebuke, slam, slap
مشابه: censure, criticism, denunciation, disapproval

• act of drawing the tongue across a surface; blow, hit; burst of energy; speed; small amount; salt lick
draw tongue across over a surface (to taste, moisten, etc.); pass over lightly; hit, beat (slang); defeat (slang); surpass, excel (slang); hurry
when you lick something, you move your tongue across its surface. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a few licks and nibbles.
when flames lick something, they touch it very lightly and briefly; a literary use.
a lick is a short musical phrase, played on one instrument; an informal use.
see also licking.
if you lick your lips, you move your tongue across your lips, as you think eagerly about something.
if you say that someone is licking their wounds, you mean that they are recovering after being defeated or humiliated.

مترادف و متضاد

لیسه (اسم)
lick, larva, scraper

لیس (اسم)
lick, licking

لیسیدن (فعل)
lick

زبان زدن (فعل)
lick

مغلوب کردن (فعل)
conquer, overbear, lick

زبانه کشیدن (فعل)
fire, flame, lick, flare

تازیانه زدن (فعل)
flog, whip, lambast, lambaste, stripe, lick, flagellate, scourge, knout, rawhide

light touch; little amount


Synonyms: bit, brush, cast, dab, dash, hint, sample, smack, speck, stroke, suggestion, taste, tinge, trace, whiff


touch with tongue


Synonyms: brush, calm, caress, fondle, glance, gloss, graze, lap, lap against, move over, osculate, pass over, play, quiet, ripple, rub, soothe, stroke, sweep, taste, tongue, touch, wash


play over with fire


Synonyms: blaze, burn, dart, flick, flicker, fluctuate, flutter, ignite, kindle, leap, palpitate, quiver, ripple, run over, shoot, touch, tremble, vacillate, vibrate, waver


defeat, sometimes by hitting


Synonyms: beat, best, clobber, conquer, down, excel, flog, hit, hurdle, lambaste, master, outdo, outstrip, overcome, overwhelm, rout, slap, smear, smother, spank, strike, surmount, surpass, thrash, throw, top, trim, trounce, vanquish, wallop, whip


Antonyms: lose


جملات نمونه

1. lick into shape
(عامیانه) با کار و دقت زیاد سرو صورت دادن (به چیزی)

2. lick one's chops
با اشتیاق چشم به راه یا گوش به زنگ بودن

3. lick one's wounds
زخم ها یا آلام خود را التیام دادن،درد یا مسئله ی خود را چاره کردن

4. lick the boots of
خوشخدمتی و چاپلوسی کردن،چکمه لیسی کردن

5. lick the dust
خاک پای کسی را بوسیدن،دست بوسی کردن،تواضع چاپلوسانه کردن

6. lick up
لف لف خوردن،(مثل سگ و گربه) بازبان خوردن

7. he gave a quick lick at his icecream cone
او لیس سریعی به قیف بستنی خود زد.

8. he can't even read a lick of this
او نمی تواند حتی یک ذره از این را بخواند.

9. he gave the board a lick with the hammer
با چکش ضربه ی محکمی به تخته زد.

10. i am down to my last lick of paint
به قطره ی آخر رنگ رسیده ام.

11. The living room could do with a lick of paint.
[ترجمه محمدی] اتاق نشیمن را می توان با مقدار کمی رنگ نقاشی کرد.
[ترجمه ترگمان]اتاق نشیمن می توانست با کمی رنگ نقاشی کند
[ترجمه گوگل]اتاق نشیمن می تواند با یک لیک رنگی انجام دهد

12. He'll lick the shoes of anyone to get what he wants.
[ترجمه Bahar_farzin46613] او کفش همه را لیس میزند تا به آنچه میخواهد برسد
[ترجمه محمدی] او هرکاری میکند تا به چیزی که میخواهد برسد .
[ترجمه ℳ�Ħ�Ї∃Ħ] او کفش های همه را لیس میزند تا به آنچه که دوست دارد برسد
[ترجمه فاطمه عبدی] او چاپلوسی همه را می کند تا به خواسته اش برسد.
[ترجمه ترگمان]اون کفش های هر کسی رو که بخواد بدست بیاره
[ترجمه گوگل]او کفش های هر کسی را برای گرفتن آنچه او می خواهد لیزا کند

13. Ann won't do a lick of work around the house.
[ترجمه محمدی] خانم ان کار زیادی داخل خانه انجام نداده است .
[ترجمه ترگمان]ان در خانه هیچ اثری از کار در خانه نخواهد داشت
[ترجمه گوگل]ان کار کردن در اطراف خانه انجام نمی دهد

14. The boat would look better with a lick of paint.
[ترجمه محمدی] قایق با کمی رنگ کردن زیباتر به نظر میرسد.
[ترجمه ترگمان]قایق با یک تکه نقاشی بهتر به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]قایق با لیسیدن رنگ بهتر است

15. I bet we could lick the best teams in Georgia.
[ترجمه محمدی] قول میدم که بتونیم بهترین تیم گرجستان رو درست کنیم.
[ترجمه ترگمان]شرط می بندم می تونیم بهترین تیم های \"جورجیا\" رو لیس بزنیم
[ترجمه گوگل]من شرط می بندم که بتوانیم بهترین تیم های گرجستان را انتخاب کنیم

16. My room needed a lick of paint to freshen it up.
[ترجمه محمدی] لازمه اتاقم رنگ شه تا کاملا نو به نظر بیاد.
[ترجمه ℳ�Ħ�Ї∃Ħ] اتاق من به نقاشی نیاز دارد تا نو شود
[ترجمه ترگمان]اتاق من برای تمیز کردن آن نیاز داشت
[ترجمه گوگل]اتاق من نیاز به ریختن رنگ برای روشن شدن آن

17. You'll have four months in which to lick the recruits into shape.
[ترجمه محمدی] چهار ماه وقت داری به این آدم تازه کار رو یاد بدی.
[ترجمه ترگمان]تو چهار ماه وقت داری که the رو به شکل اولش لیس بزنی
[ترجمه گوگل]چهار ماه طول می کشد تا افراد تازه کار را به شکل خود بکشید

18. The disappointed losers crawled home to lick their wounds.
[ترجمه ترگمان]The ناامید به خانه خزیدند تا wounds را لیس بزنند
[ترجمه گوگل]بازنده های ناامید به خانه خود لرزش زخم های خود را

He can't even read a lick of this.

او نمی‌تواند حتی یک ذره از این را بخواند.


I licked my own fingers.

انگشتان خودم را لیسیدم.


The dog licked her face.

سگ صورتش را لیس زد.


Flames were licking the logs.

شعله‌های آتش بر هیزم‌ها زبانه می‌کشیدند.


Waves were licking about her feet.

موج‌ها به آهستگی به پایش می‌خوردند.


Her father gave her a good licking.

پدرش کتک حسابی به او زد.


We have licked most of this project's technical problems.

ما بر بیشتر مشکلات فنی این طرح چیره شده‌ایم.


He licked his rivals in both elections.

او حریفان خود را در هر دو انتخابات شکست داد.


He gave a quick lick at his icecream cone.

او لیس سریعی به قیف بستنی خود زد.


I am down to my last lick of paint.

به قطره‌ی آخر رنگ رسیده‌ام.


He gave the board a lick with the hammer.

با چکش ضربه‌ی محکمی به تخته زد.


to get one's licks in

فرصت به‌دست آوردن


He was ready to take his licks like a man.

او آماده بود که مردانه گوشمالی را تحمل کند.


اصطلاحات

lick into shape

(عامیانه) با کار و دقت زیاد سرو صورت دادن (به چیزی)


lick one's chops

با اشتیاق چشم به‌ راه یا گوش به‌ زنگ بودن


lick one's wounds

زخم‌ها یا آلام خود را التیام دادن، درد یا مسئله‌ی خود را چاره کردن


lick up

لف‌لف خوردن، (مثل سگ و گربه) بازبان خوردن


take one's licks

تنبیه خود را تحمل کردن، سردوگرم روزگار را تحمل کردن


پیشنهاد کاربران

The dog jumped up and licked her facr.

زبان زدن


move your tongue across something in order to eat or clean it

لیس زدن

The child licked the spoon clean

لیس زدن چیزی بران خوردن یا تمیز کردن

تیک زدن. . . .
check

لیسیدن

Suck مکیدن ، لیسیدن ، بیرون اوردن تقریبا هم معنی ان

لیسه زدن. مغلوب کردن. . . . .

lick into shape
my dog loved his bone and it was licking it

move your tongue across something in order to clean ot eat it
لیس زدن
کانون زبان ایران - Reach4

lick = لیس زدن
تو کانون زبان Reach 3 میشه👇
move your tongue across something in order to eat or clean it
راستی لایک فراموش نشه

Move your tongue across something in order to eat or clean it

Reach1 kanoon zaban oian

Please like it


move your tongue across something in order to clean ot eat it
لیس زدن
کانون زبان ایران - Reach3

لیس زدن


move your tongue across something in order to clean ot eat it

توی کانون زبان 👆👆

اگه به ۴۰۰ تا لایک برسه قرعه کشی میکنم جایزه میدم
( ۵۰۰ هزارتومن پول )

《 پارسی را پاس بِداریم》
lick
با سه پَند♤
واژه ای ایرانی - اُروپایی وَ هَم ریشه با :
آلمانی : lecken
پارسی : لِشتَن ، لیسیدَن ، لیس
با سِپاس♡

Lick ( v. ) لیس زدن.

act of drawing the tongue across a surface

یک کالوکیشن مهم از lick :
یک لکه رنگ با یک تکه رنگ=a lick of paint

لیسیدن
Kissing, tongue ، eat
بوسیدن ، زبان بازی ، خوردن

Get your licks in!! موقعی استفاده می شه که میخوای مخ کسی رو بزنی و دوستات بهت اینو می گن یعنی برو مخش رو بزن ببینیم چیکار می کنی
get in a few licks یعنی موفق بودن - ترکوندن


کلمات دیگر: