فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: licks, licking, licked
عبارات: lick into shape
• (1) تعریف: to pass the tongue over or along the surface of.
• مترادف: tongue
• مشابه: lap, moisten, taste, wet
- The dog licked the boy's face.
[ترجمه shiva_sisi] سگ صورت پسر را لیسید
[ترجمه مهدیه] سگ صورت پسر را لیس زد.
[ترجمه Paria] سگ صورت پسر را لیس زد ( لیسید )
[ترجمه armin😎] سگ صورت پسر را لیس زده بود
[ترجمه محمدی] سگ صورت پسرک را لیسید.
[ترجمه z...] ( آن ) سگ صورت ان پسر را لیسید. ( لیس زد )
[ترجمه صبا] سگ صورت پسر را لیس زد
[ترجمه F.mohamadiiiii.ip] سگ چهره پسر را لیسید
[ترجمه ترگمان] سگ صورت پسرک را لیسید
[ترجمه گوگل] سگ چهره پسر را لایک کرد
• (2) تعریف: to bring to the mouth or eat away at by licking; lap up (often fol. by off or from).
• مترادف: lap
• مشابه: nibble, sip, slurp, suck, taste, tongue
- She licked her ice cream cone.
[ترجمه shiva_sisi] او بستنی خود را لیسید
[ترجمه محمد م] او قیف بستنی خود را لیسید.
[ترجمه محمد علی صادقی] او بستنی قیفی خود را لیسید
[ترجمه R.P] او بستنی قیفی اش را لیسید
[ترجمه A] او بستنی را لیس زد
[ترجمه عرفان] او بستنی قیفی خود را لیس زد
[ترجمه محمدی] او بستنی قیفی خودش را لیسید.
[ترجمه مبینا] او بستی قیفی ی خود را لیس زد.
[ترجمه ترگمان] بستنی قیفی او را لیسید
[ترجمه گوگل] او مخلوط بستنی خود را لیس زده است
- The dog licked up the water.
[ترجمه shiva_sisi] سگ آب را لیسید
[ترجمه محمد م] سگ با زبانش آب را خورد ( lick up یعنی با زبان آب خوردن مثل سگ و گربه )
[ترجمه X] سگ آب را با استفاذه از زبانش خورد
[ترجمه محمدی] سگ آب را با کمک زبانش نوشید.
[ترجمه مبینا] سگ آب را با زبانش خورد.
[ترجمه (?・・)σ⟵(o_O)] سگ 🐶 آب را به کمک زبانش لیسید یا نوشید. به زبان ساده تر:"lick up"یعنی لیسیدن با استفاده از زبان 😛😛
[ترجمه ترگمان] سگ آب را لیسید
[ترجمه گوگل] سگ آب را لکه کرد
• (3) تعریف: of flames, waves, and the like, to reach toward or pass lightly over.
• مترادف: graze, lap
• مشابه: brush, caress, nibble, tongue, touch
- The flames licked the edges of the wood.
[ترجمه محمدی] زبانه های آتش دور تا دور جنگل را احاطه کرد.
[ترجمه ترگمان] شعله ها حاشیه جنگل را لیس می زدند
[ترجمه گوگل] شعله ها لبه های چوب را لکه کرد
• (4) تعریف: (informal) to beat or thrash in punishment.
• مترادف: beat, drub, shellac, tan, thrash, trounce, wallop
• مشابه: birch, cane, clobber, flog, hide, hit, smack, spank, switch, whip
- His father licked him for stealing.
[ترجمه Parastoo] پدر او به خاطر دزدی کتکش زد
[ترجمه محمدی] پدرش او را به خاطر دزدی تنبیه کرد
[ترجمه مبینا] پدرش او را به دلیل دزدی تنبیه کرد.
[ترجمه ترگمان] پدرش او را به خاطر دزدی شکست
[ترجمه گوگل] پدرش او را برای دزدی لیس زد
• (5) تعریف: (informal) to outdo or defeat, as if in a fight.
• مترادف: beat, clobber, conquer, defeat, drub, rout, shellac, thrash, trounce, wallop
• مشابه: outdo, overpower, subdue, upset, vanquish, whip
- She licked her opponent easily.
[ترجمه محمدی] او به راحتی بر دشمنان خودفائق آمد.
[ترجمه ترگمان] او به راحتی حریف را لیسید
[ترجمه گوگل] او حریف خود را به آسانی لیس زد
اسم ( noun )
مشتقات: licker (n.)
عبارات: with a lick and a promise
• (1) تعریف: the act or process of licking with the tongue.
• مترادف: lap
• مشابه: taste
- She gave the envelope a lick and sealed it.
[ترجمه محمدی] او لبه ی پاکت نامه را لیسید و چسبآن را محکم کرد.
[ترجمه ترگمان] او پاکت را لیس زد و مهر و موم کرد
[ترجمه گوگل] او پاکت نامه را برداشت و آن را مهر و موم کرد
• (2) تعریف: an amount brought to the mouth by the tongue in one pass.
• مترادف: lap
• مشابه: nibble, taste
- Can I have a lick of your ice cream?
[ترجمه محمدی] می تونم یه لیس از بستنی شما بزنم؟
[ترجمه ترگمان] میتونم یکم بستنی بخورم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانم از بستنی شما لیس بزنم؟
• (3) تعریف: an area where salt is exposed and animals come to lick it; salt lick.
• مترادف: salt lick
• (4) تعریف: (informal) a cuff or slap; blow.
• مترادف: blow, cuff, punch, slap, smack, spank, swat, whack
• مشابه: buffet, hit, rap, thump, wallop
- Be careful with what you say, or you'll get a lick.
[ترجمه محمدی] مراقب حرف زدنت باش وگرنه ضربه ی شدیدی میخوری.
[ترجمه ترگمان] مواظب حرف زدنت باش وگرنه باید لیس بزنی
[ترجمه گوگل] مراقب باشید با آنچه که می گویید، یا لیک می کنید
• (5) تعریف: (informal) even a small amount.
• مترادف: bit, dab, iota, modicum, scintilla, shred, smidgen, speck, touch
• مشابه: mite, scrap, smack, smattering, soup�on, taste, trace
- He hasn't done a lick of work.
[ترجمه محمدی] او بخش کوچکی از کار را انجام نداده است.
[ترجمه ترگمان] اون هیچ کاری نکرده
[ترجمه گوگل] او کاری را انجام نداده است
• (6) تعریف: (usu. pl.) strong criticism.
• مترادف: rap, rebuke, slam, slap
• مشابه: censure, criticism, denunciation, disapproval