کلمه جو
صفحه اصلی

sulk


معنی : اخم، ترشرویی، بد اخمی کردن
معانی دیگر : اخم کردن، عبوس بودن، اخمو بودن، بق کردن، عنق بودن، اوقات تلخی کردن، بدخلقی، بدعنقی، قهر

انگلیسی به فارسی

قهر، اخم، ترشرویی، بد اخمی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sulks, sulking, sulked
• : تعریف: to express resentment or bad humor by remaining sullenly silent or aloof.
مترادف: mope, pout
مشابه: brood, gloom, glower, lower, ponder
اسم ( noun )
(1) تعریف: (sometimes pl.) resentment or ill humor expressed by sulking, or a sullen, aloof state or episode.
مترادف: funk, miff, mood, pet
مشابه: discontent, dudgeon, grouch, huff, petulance, pique, pout, resentment, snit

- She's got the sulks this morning.
[ترجمه ترگمان] امروز حالت قهر است
[ترجمه گوگل] او صبح بخیر شده است

(2) تعریف: someone who sulks; sulker.
مترادف: brooder, mope, pouter, sourpuss
مشابه: crank, crosspatch, curmudgeon, griper, grouch

• pout, maintain a sullen silence, express anger or resentment by refusing to speak or interact
if you sulk, you are silent and bad-tempered for a while because you are annoyed. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i thought you were in one of your sulks.

مترادف و متضاد

اخم (اسم)
fret, glower, lower, frown, scowl, sulk, lour

ترشرویی (اسم)
fret, lower, scowl, sulk, lour

بد اخمی کردن (فعل)
sulk

pout


Synonyms: be down in the mouth, be in a huff, be morose, be out of sorts, be silent, brood, frown, gloom, glower, gripe, grouse, grump, look sullen, lower, moon, mope, scowl, take on


Antonyms: be happy, grin, smile


جملات نمونه

1. You must promise me that you won't sulk if I tell you all about it.
[ترجمه Ali.S] شما باید به من قول بدهید که اگر همه چیز را درباره این موضوع به شما بگویم، اوقات تلخی نکنید.
[ترجمه ترگمان]باید به من قول بدهید که اگر همه چیز را به شما بگویم ناراحت نخواهید شد
[ترجمه گوگل]شما باید به من قول بدهید که اگر به شما در مورد این موضوع بگویم، نمیخوابید

2. He went off in a sulk.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی از اتاق بیرون رفت
[ترجمه گوگل]او در خلال خیمه زد

3. Jo was in a sulk upstairs.
[ترجمه ترگمان]جو با اوقات تلخی از پله ها بالا رفت
[ترجمه گوگل]جی در بالای طبقه بالا بود

4. He went off to sulk in his room.
[ترجمه ترگمان]با اوقات تلخی به اتاق خود رفت
[ترجمه گوگل]او در اتاق خود سوت زد

5. The firm lips pouted in a sulk.
[ترجمه ترگمان]لبان استوار اخم کرد و اخم کرد
[ترجمه گوگل]لب های شرکت در یک سوزن کشیدند

6. Mike could go into a sulk that would last for days.
[ترجمه ترگمان]مایک به سختی می توانست چند روز دوام بیاورد
[ترجمه گوگل]مایک می تواند به یک کوچه تبدیل شود که روزها ادامه پیدا کند

7. Madeleine, however, did not sulk for long.
[ترجمه ترگمان]اما مسی و مادلن مدت مدیدی قهر نکرده بود
[ترجمه گوگل]مادلین، با این حال، برای مدت طولانی سقوط نکرد

8. The attendant, now adding a sulk to his sullenness, had shuffled off to the kitchen area.
[ترجمه ترگمان]متصدی، که اکنون با ترشرویی به برادر خود اخم کرده بود، به سرعت به طرف محوطه آشپزخانه رفت
[ترجمه گوگل]این شرکت کننده، اکنون یک ساندویچ به سولنسا اضافه کرده است، به منطقه آشپزخانه زده است

9. I am in a sulk, a stormy silence, I hardly know why.
[ترجمه ترگمان]من با اوقات تلخی، سکوتی توفانی و silence دارم، نمی دانم چرا
[ترجمه گوگل]من در خلوت، سکوت طوفانی هستم، به سختی می فهمم چرا

10. She's having a sulk .
[ترجمه ترگمان]اخم می کند
[ترجمه گوگل]او داره خفه میشه

11. I sulk, I ask him why, but he simply ignores me.
[ترجمه ترگمان]من اخم می کنم و از او می پرسم چرا، اما او به سادگی مرا نادیده می گیرد
[ترجمه گوگل]من خجالتی هستم، از او می پرسم چرا، اما او به سادگی من را نادیده می گیرد

12. Do not sit in the corner and sulk.
[ترجمه فاطمه عبدی] یک گوشه نشین قهر کن.
[ترجمه ترگمان]در گوشه ای می نشینم و اخم می کنم
[ترجمه گوگل]در گوشه نشسته نشوید و سیب نزنید

13. Does this guy still sulk in the middle of a meeting?
[ترجمه ترگمان]این یارو هنوز هم وسط یه جلسه داره قهر می کنه؟
[ترجمه گوگل]آیا این مرد هنوز در وسط یک جلسه افتاده است؟

14. She'd either sulk or raise a stink if she did not get her own way.
[ترجمه ترگمان]یا اخم می کند یا بوی گندی بالا می اورد اگر خودش راه خود را باز نکند
[ترجمه گوگل]اگر او راه خود را از دست ندهد، می ترسد یا بلند می شود

15. If you have any complaint, don't just sulk ; speak up.
[ترجمه ترگمان]اگر شکایتی دارید، قهر نکنید، بلند حرف بزنید
[ترجمه گوگل]اگر شکایتی دارید، نه فقط سکته کنید صحبت کن

He has been sulking for hours about having failed the exam.

او ساعت‌ها است که به‌خاطر رد شدن در امتحان خلقش توهم رفته است.


پیشنهاد کاربران

نشان دادن اینکه از موضوعی ناراضی هستی

قهر کردن، اخم کردن

صم بکم، بدعنق

قهر کردن. غمگین شدن و با کسی حرف نزدن
She’s having a sulk because her request to take an extra
day off was turned down.

We are in sulk
ما با هم قهریم

قهر کردن به نشانه نارضایتی

عنق کردن، قیافه گرفتن ( وقتی از دست کسی عصبانی هستیم و ساکت یه جا می شینیم و اخم می کنیم )
He's sulking in his room because I wouldn't let him have any more chocolate.

اخم کردن ، ناراضی بودن.
Fret.

قهر بودن

اخم و تخم/بداخلاقی کردن

She sat there sulking and picking the pills off her sweater


کلمات دیگر: