کلمه جو
صفحه اصلی

flinch


معنی : عدول کردن، لرزیدن، شانه خالی کردن، بخود پیچیدن، دریع داشتن
معانی دیگر : (از شدت درد یا ترس) خود را عقب کشیدن، به خود لرزیدن، (از ترس) عضلات خود را منقبض کردن، جا خوردن، یکه خوردن، چندش، (از کار خطرناک یا مشکل و غیره) روی گرداندن، مضایقه کردن، امساک

انگلیسی به فارسی

شانه خالی کردن، به‌خود پیچیدن، دریغ داشتن، بر کسی تنگ گرفتن کردن، فروگذاری، خوداری


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flinches, flinching, flinched
(1) تعریف: to draw away suddenly, as in pain or fear; wince.
مشابه: quail

- The wound was painful, and he flinched as the doctor attempted to examine it.
[ترجمه ترگمان] زخم دردناک بود و همان طور که دکتر سعی می کرد آن را امتحان کند، بر خود لرزید
[ترجمه گوگل] زخم دردناک بود و او به عنوان دکتر سعی کرد آن را بررسی کند
- His touch on her shoulders made her flinch.
[ترجمه ترگمان] دستش را روی شانه های او گذاشت و به خود لرزید
[ترجمه گوگل] لمسش روی شانه هایش باعث تکان دادن او شد

(2) تعریف: to retreat from or avoid something unpleasant, fearsome, or difficult.
مشابه: quail
اسم ( noun )
مشتقات: flinchingly (adv.), flincher (n.)
• : تعریف: the act of flinching.

• act of wincing or recoiling in fear, show of fear
wince, shrink, recoil, draw back, show fear or pain
if you flinch when you are startled or hurt, you make a small, sudden movement without meaning to.
if you flinch from something unpleasant, you are unwilling to do it or think about it.

مترادف و متضاد

عدول کردن (فعل)
swerve, dodge, obviate, avoid, elude, shirk, back out, backtrack, deviate, weasel, flinch, skive

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

شانه خالی کردن (فعل)
weasel, quail, flinch

بخود پیچیدن (فعل)
writhe, flinch

دریع داشتن (فعل)
flinch

shy away, wince


Synonyms: avoid, balk, blanch, blench, blink, cower, cringe, crouch, draw back, duck, elude, escape, eschew, evade, flee, quail, recede, recoil, retire, retreat, shirk, shrink, shun, start, swerve, withdraw


Antonyms: confront, face, meet


جملات نمونه

1. flinch from doing something
از انجام کار (ناخوشایند و غیره) سرباز زدن

2. i flinch every time i hear a dentist's drill
هروقت صدای مته ی دندان ساز را می شنوم به خود می لرزم.

3. hunger had made them so desperate that they would not flinch at anything
گرسنگی آنقدر جان آنها را به لب آورده بود که از هیچ کاری روگردان نبودند.

4. Jones didn't flinch once when the nurse cleaned the cut in his leg.
[ترجمه ترگمان]وقتی پرستار بریدگی پای او را تمیز کرد، جونز به خود نپیچید
[ترجمه گوگل]جونز هنگامی که پرستار برش را در پای خود را تمیز کرد، یک بار جرقه زده نشد

5. The world community should not flinch in the face of this challenge.
[ترجمه ....] جامعه جهانی نباید در مواجهه با این چالش ، شانه خالی کند.
[ترجمه ترگمان]جامعه جهانی نباید در مواجهه با این چالش بر خود فشار آورد
[ترجمه گوگل]جامعه جهانی نباید در برابر این چالش جرقه بزند

6. She won't flinch from speaking her mind.
[ترجمه ترگمان]او از حرف زدن با ذهن او ناراحت نخواهد شد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند از ذهنش حرف بزند

7. The guests were frightened to flinch when the dog was barking at them in front of the fence door.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که سگ ها جلوی در پرچین پارس می کردند، میهمانان از ترس می لرزیدند
[ترجمه گوگل]مهمانان وقتی که سگ در جلوی درب حصار در حال لرزیدن بودند، به تلخی زدند

8. He didn't even flinch when the nurse cleaned the wound.
[ترجمه ترگمان]وقتی پرستار زخم را پاک کرد حتی به خودش نپیچید
[ترجمه گوگل]او حتی زمانی که پرستار زخم را تمیز کرد حتی جرقه زد

9. Tatli's movies never flinch from dealing with controversial subjects-divorce, abortion, virginity.
[ترجمه ترگمان]فیلم های Tatli هرگز از برخورد با موضوعات بحث برانگیز - طلاق، سقط جنین و بکارت دفاع نمی کنند
[ترجمه گوگل]فیلم های تتللی هرگز از برخورد با موضوعات بحث برانگیز - طلاق، سقط جنین، بکارت نیستند

10. Stephen did not flinch at the noise, he did not seem to hear it.
[ترجمه ترگمان]استفان از این صدا شانه خالی نکرد، به نظر نمی رسید که این صدا را بشنود
[ترجمه گوگل]استفان با صدای تلخی نشسته بود، به نظر نمی رسید آن را بشنود

11. Sabine did her best not to flinch from the contempt in madame's voice as well as the implications of what she was saying.
[ترجمه ترگمان]ساب ین نهایت تلاشش را به کار برد که از تحقیری که در صدای مادام وی ایجاد کرده بود خودداری کند
[ترجمه گوگل]سابین تمام تلاشش را کرد تا از نگرانی در صدای مادام و همچنین پیامدهای آنچه که او گفته بود، فریاد زد

12. I don't flinch from facing trouble.
[ترجمه ترگمان]از روبرو شدن به دردسر شانه خالی نمی کنم
[ترجمه گوگل]من از مشکل مواجه نمی شوم

13. I flinch, and Rachel starts up from the floor as I begin stumbling through some kind of introduction.
[ترجمه ترگمان]به خودم پیچیدم، و ریچل از روی زمین شروع به بالا رفتن کرد
[ترجمه گوگل]من جیغ کشیدم، و راشل از طبقه شروع به کار می کند، چون شروع به سر و صدا از طریق نوعی مقدمه می کنم

14. Though he quailed inwardly, he managed not to flinch.
[ترجمه ترگمان]با اینکه خود را باخت، سعی کرد که خود را تکان ندهد
[ترجمه گوگل]اگرچه او به داخل رفت، او موفق نشد که سرش را تکان دهد

I flinch every time I hear a dentist's drill.

هروقت صدای مته‌ی دندان‌ساز را می‌شنوم به خود می‌لرزم.


When I touched his sore, he flinched.

تا دست به زخمش زدم به خود لرزید.


He pulled the trigger without flinching.

او بی‌پروا ماشه را کشید.


اصطلاحات

flinch from doing something

از انجام کار (ناخوشایند و غیره) سرباز زدن


پیشنهاد کاربران

flinch ::: جا خوردن ( از روی ترس یا تعجب )

unflinching ::: مصمم ( determined )

سیخ شدن موی تن ( از ترس )

یکه خوردن

verb
🔴make a quick, nervous movement as an instinctive reaction to fear, pain, or surprise.
🔵"she flinched at the acidity in his voice"
🔵I literally flinched and then almost threw up
I coughed till my eyes were watery
!What evil have i seen
Likewise. This is one of the first videos, in a long time to cause a physical reaction, accompanied by an "uuaaahhg"

شوکه شدن - جا خوردن - از تعجب و ترس و درد شوکه شدن و پشم ریزون شدن

از جا پریدن

زه زدن

انصراف وترک گفتن و گریختن از سنگینی کاری که قبلاً آن را به چیزی نمی شمرد و مدعی توانستن آن بود. از میدان بدر رفتن. از دعوی خود بازآمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . از میدان دررفتن. از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.

خم به ابرو آوردن

زل زدن


کلمات دیگر: