کلمه جو
صفحه اصلی

sew


معنی : دوختن، خیاطی کردن، دوزندگی کردن
معانی دیگر : کوک زدن، بخیه زدن

انگلیسی به فارسی

دوختن، دو زندگی کردن، خیاطی کردن


دوختن، خیاطی کردن، دوزندگی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• join or fasten with stitches, repair with stitches; close with stitches
when you sew things together, you join them using a needle and thread.
if you sew up a piece of cloth, you join two parts of it together using a needle and thread.
if something such as a deal is sewn up, you have arranged things so that you are certain to be successful; an informal use.

Simple Past: sewed, Past Participle: sewn


مترادف و متضاد

دوختن (فعل)
scallop, seam, sew up, suture, sew

خیاطی کردن (فعل)
sew, tailor

دوزندگی کردن (فعل)
sew, tailor

prepare fabric for clothing, covering


Synonyms: baste, bind, embroider, fasten, piece, seam, stitch, tack, tailor, work


Antonyms: rip, tear


جملات نمونه

1. sew up
1- دوختن و بستن،دوختن و پوشاندن 2- (عامیانه) حتما برنده بودن،با موفقیت به انجام رساندن 3- منحصر کردن

2. when he sew the ladies, he greeted them and tipped his hat
وقتی که خانم ها را دید سلام کرد و دست به کلاهش زد.

3. since he couldn't sew all the clothes which had been ordered, he farmed them out to smaller shops
چون توانایی دوختن همه ی لباس های سفارش شده را نداشت دوخت آنها را به دکان های کوچک تر مقاطعه داد.

4. Next day, Miss Stone decided to sew up the rip.
[ترجمه زباری] روز بعد، خانم استون تصمیم گرفت تا پارگی را بدوزد.
[ترجمه ترگمان]روز بعد، میس استون تصمیم گرفت the رو بخیه بزنه
[ترجمه گوگل]روز بعد، خانم سنگ تصمیم گرفت تا دوش بگیرد

5. My mother taught me how to sew.
[ترجمه زباری] مادرم به من دوختن را آموزش داد.
[ترجمه ترگمان] مادرم بهم یاد داد که چطور بدوزم
[ترجمه گوگل]مادرم به من آموخت که چطور می توان دوخت

6. My grandmother taught me to sew.
[ترجمه رضا] مادربزرگ ام به من خیاطی کردن را آموخت.
[ترجمه ترگمان]مادربزرگم به من یاد داد که خیاطی کنم
[ترجمه گوگل]مادربزرگم به من آموخت که بهم بخورد

7. I had endless hours to knit and sew.
[ترجمه ترگمان]ساعت های بی پایان برای دوختن و دوختن داشتم
[ترجمه گوگل]من ساعتهای بی انتها را به گره و دوختم

8. Sew the two pieces of knitting together.
[ترجمه ترگمان]و دو تکه بافتنی را به هم Sew
[ترجمه گوگل]دوخت دوخت بافت را دوخت

9. Can you sew a button on for me?
[ترجمه زباری] آیا می توانی که این دکمه را برای من بدوزی
[ترجمه ترگمان]میشه یه دکمه رو برای من بخیه بزنی؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک دکمه را برای من بچسبانید؟

10. Stuff the cushion and then sew up the final seam.
[ترجمه ترگمان]همه جا بالش را مرتب کن و بعد the را مرتب کن
[ترجمه گوگل]سپس کوسن را داخل آن قرار دهید و سپس بند ناف را بچرخانید

11. She used a needle to sew the button onto the shirt.
[ترجمه سعید] او از یک سوزن برای دوختن دکمه بر روی پیراهن استفاده کرد.
[ترجمه ترگمان]او از یک سوزن برای دوختن دکمه روی پیراهن استفاده می کرد
[ترجمه گوگل]او با استفاده از یک سوزن به دوختن دکمه بر روی پیراهن

12. Surgeons were able to sew the finger back on.
[ترجمه ترگمان]جراحان توانستند انگشتش را به روی آن ها بدوزد
[ترجمه گوگل]جراحان توانستند انگشت خود را به هم بزنند

13. I had plenty of space to write and sew.
[ترجمه ترگمان]کلی جا داشتم که بنویسم و بدوزم
[ترجمه گوگل]من فضای زیادی برای نوشتن و دوختن داشتم

14. A sewing machine helps us to sew things quickly.
[ترجمه ترگمان]یک ماشین خیاطی به ما کمک می کند تا به سرعت به دوخت و دوز مشغول شویم
[ترجمه گوگل]یک ماشین دوخت به ما کمک می کند تا همه چیز را به سرعت بچرخانیم

15. I'll have to sew a patch onto these jeans - they're ripped at the knee.
[ترجمه ترگمان]باید یک وصله به این شلوار بدوزم
[ترجمه گوگل]من باید پچ را روی این شلوار جین بپوشم - آنها در زانو پاره شده اند

She sews her own clothes.

او لباس‌هایش را خودش می‌دوزد.


Javad sews for a living.

جواد با خیاطی امرار معاش می‌کند.


اصطلاحات

sew up

1- دوختن و بستن، دوختن و پوشاندن 2- (عامیانه) حتماً برنده بودن، با موفقیت به انجام رساندن 3- منحصر کردن


پیشنهاد کاربران

دوخت و دوز

دزدیدن

دوخت دوز


دوختن

بخیه زدن

کادو کردن

دوختن و وصله کردن

دوختن با چرخ خیاطی

به هم پیوستن ، پیوند زدن


کلمات دیگر: