فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wins, winning, won
• (1) تعریف: to be victorious in a competition.
• مترادف: conquer, prevail, triumph
• متضاد: lose
• مشابه: overcome
- The football fans were ecstatic when their team won.
[ترجمه Rahil hooshiyar] هواداران فوتبال زمانی که تیم منتخبشان برنده شد، خوشحال شدند.
[ترجمه ترگمان] هواداران فوتبال زمانی که تیم آن ها برنده شد، به وجد آمدند
[ترجمه گوگل] طرفداران فوتبال هنگامی که تیمشان برنده شد، به زحمت افتادند
- I enjoy playing chess with my uncle except that he always wins.
[ترجمه سعید] من از شطرنج بازی کردن با عمویم لذت می برم، فازغ از اینکه او همیشه می برد.
[ترجمه Hasti] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم با این تفاوت که او همیشه برنده است.
[ترجمه ترگمان] از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم به جز اینکه همیشه برنده است
[ترجمه گوگل] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم، مگر آنکه همیشه برنده شود
• (2) تعریف: to gain success through effort or struggle.
• مترادف: overcome, succeed, triumph
• مشابه: conquer, make the grade, prevail
- The rebel side won, and the old government was toppled.
[ترجمه ترگمان] جبهه شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
[ترجمه گوگل] طرف شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to gain victory in.
• مترادف: gain
• متضاد: lose
• مشابه: notch, sweep, take
- She won the race.
[ترجمه ترگمان] اون مسابقه رو برنده شد
[ترجمه گوگل] او مسابقه را به دست آورد
• (2) تعریف: to obtain by being the victor in a competition.
• مشابه: attain, earn, procure
- She won the silver medal at the Olympics.
[ترجمه ترگمان] او مدال نقره المپیک را برد
[ترجمه گوگل] او مدال نقره را در المپیک به دست آورد
- He won first prize for his pig at the fair.
[ترجمه ترگمان] اون اولین جایزه خوک رو تو بازار برنده شد
[ترجمه گوگل] او جایزه اول برای خوک خود را در نمایشگاه به دست آورد
- They won two million dollars in the lottery.
[ترجمه ترگمان] آن ها در لاتاری دو میلیون دلار برنده شدند
[ترجمه گوگل] آنها در قرعه کشی دو میلیون دلار کسب کردند
• (3) تعریف: to obtain through effort.
• مترادف: achieve, acquire, attain, earn, get, procure
• مشابه: effect, gain, obtain, realize, secure
- It took years to win his freedom.
[ترجمه ترگمان] سال ها طول کشید تا آزادی خود را به دست آورد
[ترجمه گوگل] سالها طول کشید تا آزادی او را به دست آورد
• (4) تعریف: to capture in battle.
• مترادف: capture, conquer, vanquish
• متضاد: lose
• مشابه: overcome, overpower, overwhelm, seize, subdue, take
- The army won the town.
[ترجمه گلی افجه] ارتش شهر را تسخیر کرد
[ترجمه ترگمان] ارتش شهر رو برده
[ترجمه گوگل] ارتش شهر را به دست آورد
• (5) تعریف: to gain (loyalty, sympathy, affection, or the like).
• مترادف: acquire, gain
• متضاد: lose
• مشابه: attain, earn, get, obtain, procure, secure
- He won her love.
[ترجمه ترگمان] اون عشقش رو برنده شد
[ترجمه گوگل] او عشق خود را به دست آورد
• (6) تعریف: to succeed in obtaining the support of.
• مترادف: bring around
• مشابه: convert, convince, drum up, gain, garner, induce, influence, persuade, sell, sway
- His speech won many voters.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی وی بسیاری از رای دهندگان را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل] سخنرانی او بسیاری از رای دهندگان را به دست آورد
اسم ( noun )
مشتقات: winnable (adj.)
• : تعریف: a victory, esp. in a race, contest, or other competition.
• مترادف: triumph, victory
• متضاد: defeat, loss
• مشابه: besting, conquest, success, sweep