کلمه جو
صفحه اصلی

win


معنی : پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن
معانی دیگر : چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیره ی خود) در آوردن، متقاعد کردن، (به دین و مسلک بخصوصی) گرواندن، گرویدن، گرایش دادن، دل (کسی را) به دست آوردن، عشق (یا محبت کسی را) جلب کردن، به ازدواج راضی کردن، (از سنگ معدن) فلز گرفتن، (از معدن) زغالسنگ درآوردن، استخراج کردن، (رگه ی معدن را برای بهره برداری) آماده کردن، (مسابقه ی دو و غیره) مقام اول، برندگی

انگلیسی به فارسی

بردن، پیروز شدن، فاتح شدن، غلبه یافتن بر، بدست آوردن، تحصیل کردن، فتح، پیروزی، برد


پیروزی، برد، فتح، غلبه، پیروز شدن، بردن، غلبه کردن، فتح کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، بدست اوردن، تحصیل کردن، تسخیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wins, winning, won
(1) تعریف: to be victorious in a competition.
مترادف: conquer, prevail, triumph
متضاد: lose
مشابه: overcome

- The football fans were ecstatic when their team won.
[ترجمه Rahil hooshiyar] هواداران فوتبال زمانی که تیم منتخبشان برنده شد، خوشحال شدند.
[ترجمه ترگمان] هواداران فوتبال زمانی که تیم آن ها برنده شد، به وجد آمدند
[ترجمه گوگل] طرفداران فوتبال هنگامی که تیمشان برنده شد، به زحمت افتادند
- I enjoy playing chess with my uncle except that he always wins.
[ترجمه سعید] من از شطرنج بازی کردن با عمویم لذت می برم، فازغ از اینکه او همیشه می برد.
[ترجمه Hasti] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم با این تفاوت که او همیشه برنده است.
[ترجمه ترگمان] از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم به جز اینکه همیشه برنده است
[ترجمه گوگل] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم، مگر آنکه همیشه برنده شود

(2) تعریف: to gain success through effort or struggle.
مترادف: overcome, succeed, triumph
مشابه: conquer, make the grade, prevail

- The rebel side won, and the old government was toppled.
[ترجمه ترگمان] جبهه شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
[ترجمه گوگل] طرف شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to gain victory in.
مترادف: gain
متضاد: lose
مشابه: notch, sweep, take

- She won the race.
[ترجمه ترگمان] اون مسابقه رو برنده شد
[ترجمه گوگل] او مسابقه را به دست آورد

(2) تعریف: to obtain by being the victor in a competition.
مشابه: attain, earn, procure

- She won the silver medal at the Olympics.
[ترجمه ترگمان] او مدال نقره المپیک را برد
[ترجمه گوگل] او مدال نقره را در المپیک به دست آورد
- He won first prize for his pig at the fair.
[ترجمه ترگمان] اون اولین جایزه خوک رو تو بازار برنده شد
[ترجمه گوگل] او جایزه اول برای خوک خود را در نمایشگاه به دست آورد
- They won two million dollars in the lottery.
[ترجمه ترگمان] آن ها در لاتاری دو میلیون دلار برنده شدند
[ترجمه گوگل] آنها در قرعه کشی دو میلیون دلار کسب کردند

(3) تعریف: to obtain through effort.
مترادف: achieve, acquire, attain, earn, get, procure
مشابه: effect, gain, obtain, realize, secure

- It took years to win his freedom.
[ترجمه ترگمان] سال ها طول کشید تا آزادی خود را به دست آورد
[ترجمه گوگل] سالها طول کشید تا آزادی او را به دست آورد

(4) تعریف: to capture in battle.
مترادف: capture, conquer, vanquish
متضاد: lose
مشابه: overcome, overpower, overwhelm, seize, subdue, take

- The army won the town.
[ترجمه گلی افجه] ارتش شهر را تسخیر کرد
[ترجمه ترگمان] ارتش شهر رو برده
[ترجمه گوگل] ارتش شهر را به دست آورد

(5) تعریف: to gain (loyalty, sympathy, affection, or the like).
مترادف: acquire, gain
متضاد: lose
مشابه: attain, earn, get, obtain, procure, secure

- He won her love.
[ترجمه ترگمان] اون عشقش رو برنده شد
[ترجمه گوگل] او عشق خود را به دست آورد

(6) تعریف: to succeed in obtaining the support of.
مترادف: bring around
مشابه: convert, convince, drum up, gain, garner, induce, influence, persuade, sell, sway

- His speech won many voters.
[ترجمه ترگمان] سخنرانی وی بسیاری از رای دهندگان را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل] سخنرانی او بسیاری از رای دهندگان را به دست آورد
اسم ( noun )
مشتقات: winnable (adj.)
• : تعریف: a victory, esp. in a race, contest, or other competition.
مترادف: triumph, victory
متضاد: defeat, loss
مشابه: besting, conquest, success, sweep

• victory, success, triumph; position of first place; amount won, winnings
be victorious; gain; obtain; arrive with great effort; succeed; acquire; convince; gain trust (or approval, favor, etc.)

Simple Past: won, Past Participle: won


مترادف و متضاد

Antonyms: fail, forfeit, lose


achieve, obtain


پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

غلبه (اسم)
win, prevalence, victory, conquest, predominance, domination, winning, dominance, prepotency

برد (اسم)
win, reach, range, winning

فتح (اسم)
win, victory, triumph

غلبه کردن (فعل)
win

فاتح شدن (فعل)
win

غلبه یافتن بر (فعل)
win

پیروز شدن (فعل)
win, triumph, defeat, gain victory, outfight

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

تحصیل کردن (فعل)
win, achieve, get, study, earn, procure

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

تسخیر کردن (فعل)
win, gain, import, conquer

فتح کردن (فعل)
win, conquer

victory


Synonyms: accomplishment, achievement, conquest, gain, gold, gold star, kill, killing, pay dirt, score, slam, success, sweep, triumph


Antonyms: failure, forfeit, loss


finish first; succeed


Synonyms: achieve, beat, be first, be victorious, carry the day, come in first, conquer, edge, finish in front, finish off, gain, gain victory, overcome, overwhelm, prevail, run circles around, shut out, sink, take the prize, triumph, upset, walk away with, walk off with


Synonyms: accomplish, acquire, annex, approach, attain, bag, bring in, catch, collect, come away with, derive, earn, effect, gain, get, harvest, have, make, net, pick up, procure, rack up, reach, realize, receive, score, secure


Antonyms: fail


influence, persuade


Synonyms: allure, argue into, attract, bring around, carry, charm, convert, convince, disarm, draw, get, induce, overcome, prevail upon, prompt, slay, sway, talk into, wow


Antonyms: disenchant, turn off


جملات نمونه

to win a prize

جایزه گرفتن


Namjoo won several medals.

نامجو چندین مدال برد.


He won two doctorates.

او دو درجه‌ی دکترا گرفت.


1. win hearts as much as you can . . .
تا توانی دلی به دست آور . . .

2. win or lose, i will give a party after the game
چه ببریم چه ببازیم بعد از مسابقه سور خواهم داد.

3. win (or lose) by a neck
1- (اسبدوانی) مسابقه را با یک سر و گردن بردن (یا باختن) 2- با اختلاف کم بردن (یا باختن)

4. win (something or someone) back
(چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)،دوباره به دست آوردن،باز یافتن

5. win (something) hands down
به آسانی پیروز شدن،مثل آب خوردن برنده شدن

6. win free
(با تلاش) خود را از تنگنا یا گرفتاری خلاص کردن،رهایی یافتن

7. win one's spurs
به مقام و شهرت رسیدن،مقام خود را تحکیم کردن

8. win one's spurs
به شهرت یا کامیابی رسیدن،موفق شدن،به مقام بلند رسیدن

9. win or lose
چه برنده چه بازنده

10. win the day (lose the day)
(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن،چیره شدن (باختن،مغلوب شدن)

11. to win a boat race by two lengths
مسابقه ی قایق رانی را به طول دو درازای قایق بردن

12. to win a distinction for bravery
به خاطر شجاعت نشان گرفتن

13. to win a prize
جایزه گرفتن

14. to win fame and glory
به شهرت و افتخار رسیدن

15. to win handily
به آسانی برنده شدن

16. to win someone over to islam
کسی را مسلمان کردن

17. "did you win the game?" "yes, naturally!"
((مسابقه را بردی ؟)) ((بله،البته که بردم !))

18. a big win
پیروزی (برد) بزرگ

19. her recent win increased her self-confidence
برد اخیر او اعتماد به نفس وی را زیادتر کرد.

20. he struggled to win fame and power
او تلاش کرد تا شهرت و قدرت به دست آورد.

21. we aim to win in this race
ما می خواهیم در این مسابقه برنده شویم.

22. he is favored to win
پیش بینی می شود که او برنده خواهد بود.

23. he is going to win in the next elections
در انتخابات بعدی پیروز خواهد شد.

24. one percent of the win goes to the house
یک درصد بردها به قمارخانه می رسد.

25. she is sure to win
بی گمان برنده خواهد شد.

26. the party hopes to win back the people's support
حزب امیدوار است که دوباره از پشتیبانی مردم برخوردار شود.

27. we have yet to win
هنوز برنده نشده ایم.

28. he has confidence he will win
او به برنده شدن خود اطمینان دارد.

29. he is not likely to win
احتمال برنده شدن او کم است.

30. i can't prophesy who will win the election
نمی توانم پیش بینی کنم چه کسی در انتخابات پیروز خواهد شد.

31. it will be a snap to win that game
بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.

32. she was the first woman to win a senate seat
او اولین زنی بود که در مجلس سنا جا گرفت (بر مسند سناتوری نشست).

33. three teams are in contention to win the medal
سه تیم برای بردن مدال در ستیز (رقابت) هستند.

34. i have a feeling that he will win
به من الهام شده (یا احساس می کنم) که او خواهد برد.

35. there is not an earthly chance to win
اصلا امکان برنده شدن وجود ندارد.

36. there's no question about it, we are going to win
در اینکه ما برنده خواهیم شد شکی وجود ندارد.

37. he believed with a kind of celestial trust, that we would win
او با اعتمادی ملکوتی اعتقاد داشت که ما پیروز خواهیم شد.

England and America won the war.

انگلیس و امریکا جنگ را بردند.


He is going to win in the next elections.

در انتخابات بعدی پیروز خواهد شد.


In the end, the right always wins out.

بالأخره حق همیشه پیروز می‌شود.


He easily won over his opponent.

به‌آسانی بر رقیب خود فایق شد.


He won the running race.

او در مسابقه‌ی دو اول شد.


He struggled to win fame and power.

او تلاش کرد تا شهرت و قدرت به‌دست آورد.


The new president won the support of the army.

رئیس‌جمهور جدید حمایت ارتش را جلب کرد.


She was the first woman to win a senate seat.

او اولین زنی بود که در مجلس سنا جا گرفت (بر مسند سناتوری نشست).


Alexander's courage and military skill won the admiration of his soldiers.

شجاعت و مهارت نظامی اسکندر تحسین سربازانش را جلب کرد.


Parvin's love and care won her mother back to health.

عشق و توجه پروین موجب بازگشت سلامتی مادرش شد.


to win fame and glory

به شهرت و افتخار رسیدن


They won the top of the hill by noon.

تا ظهر به سر تپه دست یافتند.


to win someone over to Islam

کسی را مسلمان کردن


They won over many simple young men to communism.

آنان جوانان ساده‌دل فراوانی را به آغوش کمونیسم کشاندند.


He finally won the woman he loves.

بالأخره زنی را که دوست دارد راضی به ازدواج کرد.


win hearts as much as you can ...

تا توانی دلی به‌دست آور ...


Our team has had three wins and two losses.

تیم ما سه پیروزی و دو باخت داشته است.


Her recent win increased her self-confidence.

برد اخیر او اعتماد به نفس وی را زیادتر کرد.


Win or lose, I will give a party after the game.

چه ببریم چه ببازیم بعد از مسابقه سور خواهم داد.


The party hopes to win back the people's support.

حزب امیدوار است که دوباره از پشتیبانی مردم برخوردار شود.


اصطلاحات

win free

(با تلاش) خود را از تنگنا یا گرفتاری خلاص کردن، رهایی یافتن


win (something) hands down

به‌آسانی پیروز شدن، مثل آب خوردن برنده شدن


win one's spurs

به شهرت یا کامیابی رسیدن، موفق شدن، به مقام بلند رسیدن


win or lose

چه برنده چه بازنده


win (something or someone) back

(چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)، دوباره به‌دست آوردن، باز یافتن


پیشنهاد کاربران

برد پیروز بودن

win over
بدست آوردن حمایت یا رضایت از کسی

. It was still tough to win over friends and family


بدست اوردن جایزه گرفتن

برنده شدن

پیروزے**

برنده شدن
I enjoy playing chess with my uncle except that he always wins
من همیشه از بازی با عمویم لذت می برم ولی همیشه او برنده میشود 😑😑😑

will they win this game ⚜️
آیا اونها این بازی را برنده خواهند شد ؟

به معنی برد


در مسابقه بردن

( You don't win without losing ( Russian proverb

⁦✔️⁩جلب کردن، بدست آوردن
He succeeded in winning their confidence
موفق شد اعتماد اونا رو جلب کنه

در بازی فوتبال یعنی توپ را به چنگ گرفتن.

if something, usually something that you do, wins you something, you win it or get it because of that thing
به بار آوردن

پیروزیدن.
بَرَندهیدن.


کلمات دیگر: