کلمه جو
صفحه اصلی

told


معنی : گفته شده
معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: tell، زمان ماضی واسم مفعول فعل tell

انگلیسی به فارسی

زمان گذشته ساده فعل Tell


قسمت سوم فعل Tell


گفت، گفته شده


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
عبارات: all told
• : تعریف: past tense and past participle of tell.

• told is the past tense and past participle of tell.

Infinitive: tell, Past Participle: told


مترادف و متضاد

گفته شده (صفت)
said, told, spoken

جملات نمونه

1. . . . they told a story and sank into sleep
. . . گفتند فسانه ای و در خواب شدند

2. he told many falsehoods about me
او دروغ های زیادی درباره ی من گفت.

3. he told me all
همه چیز را به من گفت.

4. he told me why he resigned
به من گفت که چرا استعفا داده است.

5. he told the news to ali and ali laughed
خبر را به علی گفت و علی خندید.

6. he told the police and now the mob is after him
او به پلیس گفت و اکنون دسته ی دزدان می خواهند به حسابش برسند.

7. he told them bluntly that they are not welcome
رک به آنها گفت که مقدمشان خوشایند نیست.

8. he told us expressly to refrain from smoking
او صریحا از ما خواست که از سیگار کشیدن خودداری کنیم.

9. he told us in english . . .
او به انگلیسی به ما گفت . . .

10. he told us that he was sick
به ما گفت که مریض است.

11. i told him
به او گفتم.

12. i told him not to go, but he went anyway
به او گفتم نرود ولی با این وجود رفت.

13. i told him not to smoke, but he shrugged and lighted another cigarette
به او گفتم که سیگار نکشد ولی او شانه بالا انداخت و یک سیگار دیگر روشن کرد.

14. i told him point-blank, "get out!"
رک و راست به او گفتم ((برو بیرون !))

15. i told him to watch outside and see that no one entered
به او گفتم که در خارج مراقب باشد و نگذارد کسی داخل شود.

16. i told you the truth and homa can bear witness
راستش را به شما گفتم و هما می تواند شهادت بدهد (هما شاهد است).

17. pari told a tale, whereupon mina laughed heartily
پری داستانی گفت و در آن لحظه مینا از ته دل خندید.

18. they told a legend and went to sleep
گفتند فسانه ای و در خواب شدند

19. they told us of their plans
آنان نقشه های خود را به ما اطلاع دادند.

20. we told him not to resign, but he remained adamant
به او گفتیم استعفا ندهد ولی سماجت نشان داد.

21. whoever told you such things?
آخر کی چنین حرف هایی را به تو زد؟

22. all told
جمعا،روی هم رفته،جملگی

23. all told
جمعا،روی هم رفته

24. . . . they told a fable and fell asleep
. . . گفتند فسانه ای و در خواب شدند

25. his conscience told him not to do anything wrong
وجدان به او ندا داد که هیچ کار خلافی نکند.

26. i've always told you the truth and have never been dishonest with you
همیشه به تو راست گفته و هرگز به تو نارو نزده ام.

27. like i told you, i have no money
همانطور که گفتم پول ندارم.

28. the teacher told a student, "you must amend your ways!"
معلم به شاگردی گفت ((باید رفتار خود را اصلاح کنی !))

29. whatever man told you that, it is not true
راوی هر کس که می خواهد باشد،این حرف صحت ندارد.

30. just as i told you
درست همان طور که به شما عرض کردم.

31. the children were told to cover their private parts
به کودکان گفته شد که پایین تنه ی خود را بپوشانند.

32. the old man told yarns about his own exploits during the war
پیرمرد درباره ی شاهکارهای خود در زمان جنگ داستان پردازی می کرد.

33. he should have been told notwithstanding
با این حال بایستی به او اطلاع داده می شد.

34. her words and smiles told her evident delight in ballet
سخنان و لبخندهایش،شیفتگی بارز او را نسبت به رقص باله آشکار می کرد.

35. many colorful stories are told about him
داستان های بسیار زیاد و جالبی درباره ی او می گویند.

36. the greatest story ever told
عالی ترین داستانی که تاکنون بیان شده است

37. the two brothers never told on each other
آن دو برادر هرگز بر علیه همدیگر سخن چینی نمی کردند.

38. "clean your own rifles", i told the soldiers
به سربازان گفتم ((تفنگ های خودتان را تمیز کنید. ))

39. it is embarrassing to be told that one's pants need to be buttoned
آدم خجالت می کشد که به او بگویند دکمه ی شلوارش باز است.

40. she owned up to having told a lie
او اعتراف کرد که دروغ گفته است.

41. there were forty students all told
رویهم رفته چهل دانشجو آنجا بودند.

42. he didn't like the reception and told them so candidly
او از پذیرایی خوشش نیامد و بدون پرده پوشی به آنها گفت.

43. he wanted more money but i told him to get stuffed
او پول بیشتری می خواست ولی به او گفتم خدا روزیت را جای دیگری بدهد.

44. in a calm, clinical tone, he told me i have cancer
او با آرامی و بی تفاوتی به من گفت که سرطان دارم.

45. ahmad walked around the city walls and told the towers
احمد اطراف دیوارهای شهر را پیمود و برج ها را شمرد.

46. his explanation conflicted with what he had told me before
توضیح او با آنچه قبلا به من گفته بود مغایرت داشت.

47. it is a shame that he wasn't told
تاسف آور است که به او گفته نشده بود.

48. he spilled some of the things i had told him
برخی از چیزهایی را که به او گفته بودم افشا کرد.

There were forty students all told.

روی‌هم‌رفته چهل دانشجو آنجا بودند.


اصطلاحات

all told

جمعاً، روی‌هم‌رفته


پیشنهاد کاربران

rose just told
mystery of love, salt to old wounds. rose wounds. rose
گفته شده
just told you at
to sweet love self herat
رز فقط گفت
رمز وراز عشق ، نمک به زخم های قدیمی .
رز فقط به شما گفت:
به عشق شیرین قلب خود


I told you a long time ago that you should be according to your wishes, but you are interested in falling into the traps of rats.
من خیلی وقت پیش گفتم که باید طبق خواسته های من باشی اما شما به تله موشی های کثیف افتادن علاقه دارید


The same one you told him about as a teenager
The one you loved from the beginning
همانی که از نوجوانی بهش ، تصمیم آیندتو ( به گوشش ) گفته بودی
همان کسی را که از اول دوست داشتی

I wish we were married when your father told you

گفت
It was in August
He told me that a tall woman intervened and ruined the work and the man, that is, your father, listens to that tall woman.
I want to separate
I said in my heart who
I was scared and said that this man is not one of those men, so mother's mother
I said just tell me . .
He said that his mother was completely satisfied
A bit of a man is kind of but satisfied for you
I was very upset, he was calming me down and told me to relax
Sooner or later it has but no fuel
Your marriage with him is certain, but I can not say the time
It is not possible to intervene. It is on the right path. In September, they should solve the problem among themselves, and after Muharram, it is appropriate for them to come and be calm
در مرداد ماه بود
بخدا بمن گفت یک زن قد بلند دخالت کرده و کار را خراب کرده و مرد یعنی پدر شما به حرف اون زن قد بلند گوش میکند
میخواید جدا کنم
تو دلم گفتم کیه
ترسیدم و گفتم این مرد از اون مردا نیست پس مادر مادر
گفتم فقط به من بگو . .
گفت مادر کاملا راضی هست
یک ذره مرد یک جوریه اما برای شما راضی هست
خیلی آشفته بودم داشت آرومم می کرد و گفت آسوده باش
دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره
ازدواج شما با او حتمی هست اما زمان را نمیتونم بگم
نمیتوان دخالت کرد در راه درست قرار دارد در شهریور باید مشکل را میان خود حل کنند و بعد از محرم مناسب است که بیایند تو آروم باش

PP and PT of tell

Your friend told you the problem

گفته شده

told
گفته بود
گفت
برای زمان گذشته ب کار میره
مثلا
i told you
من بهت گفتم. . .


کلمات دیگر: