فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: explains, explaining, explained
• (1) تعریف: to make clear in speech or writing; make plain or understandable by analysis or description.
• مترادف: elucidate, explicate, show, spell out
• متضاد: obfuscate
• مشابه: account, amplify, clarify, define, delineate, demonstrate, exhibit, get across, interpret, simplify, translate, unravel, untangle
- The instructor explained the operation of the engine to the students.
[ترجمه ترگمان] مربی عملیات موتور را برای دانش آموزان توضیح داد
[ترجمه گوگل] این معلم عملیات موتور را برای دانش آموزان توضیح داد
- Your supervisor will explain to you what the job involves.
[ترجمه ترگمان] سرپرست شما برای شما توضیح خواهد داد که کار چه چیزی را در بر دارد
[ترجمه گوگل] سرپرست شما به شما توضیح می دهد که این کار شامل چه چیزی است
- The flight attendant explained how the exit doors can be opened.
[ترجمه ترگمان] مهماندار هواپیما توضیح داد که چگونه در خروجی می تواند باز شود
[ترجمه گوگل] خدمه پرواز توضیح داد که چگونه درب های خروجی را می توان باز کرد
- She finally explained why she could not marry him.
[ترجمه ترگمان] بالاخره توضیح داد که چرا نمی تواند با او ازدواج کند
[ترجمه گوگل] او در نهایت توضیح داد که چرا او نمی تواند با او ازدواج کند
- The instructions explain how to combine the ingredients.
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل نحوه ترکیب مواد را توضیح می دهد
[ترجمه گوگل] دستورالعمل ها توضیح می دهند که چگونه مواد تشکیل دهنده را ترکیب کنید
• (2) تعریف: to give reasons for.
• مترادف: account for, rationalize
• مشابه: account, amplify, defend, justify, vindicate, warrant
- Please explain your absence from the meeting this morning.
[ترجمه ترگمان] لطفا غیبت شما رو از جلسه امروز صبح توضیح بده
[ترجمه گوگل] لطفا این جلسه را امروز از صبح بخواهید
- He could not explain his wife's leaving--hadn't he always been a good husband to her?
[ترجمه ترگمان] نمی توانست توضیح بدهد که همسرش رفته است - او همیشه شوهر خوبی برای او نبود؟
[ترجمه گوگل] او نمی تواند توضیح بدهد که همسرش ترک کرده است - آیا او همواره شوهر خوبی برای او نبود؟
• (3) تعریف: to say as a reason.
- She wondered why he was late, and he explained that he missed the bus.
[ترجمه ترگمان] در این فکر بود که چرا دیر کرده است، و توضیح داد که اتوبوس را از دست داده است
[ترجمه گوگل] او تعجب کرد که چرا دیر کرد، و او توضیح داد که او اتوبوس را از دست داده است
- I have already explained that we are not equipped to handle such large orders.
[ترجمه ترگمان] من قبلا توضیح دادم که ما برای رسیدگی به چنین دستور بزرگ تجهیز نشده ایم
[ترجمه گوگل] من قبلا توضیح دادم که ما برای رسیدگی به چنین سفارشات بزرگ مجهز نیستیم
- The manager explained to them that the large table was reserved.
[ترجمه ترگمان] مدیر به آن ها توضیح داد که میز بزرگ رزرو شده است
[ترجمه گوگل] مدیر به آنها توضیح داد که میز بزرگ رزرو شده است
• (4) تعریف: to tell the meaning or significance of.
• مترادف: account for
• مشابه: account, interpret
- The student understood the paragraph after the teacher explained the idioms.
[ترجمه ترگمان] دانش آموز این پاراگراف را بعد از توضیح اصطلاحات معلم دریافت کرد
[ترجمه گوگل] دانش آموز این بند را پس از معلم توضیحات اصطلاحات را درک کرد
- Scientists have often observed this phenomenon, but they cannot explain it yet.
[ترجمه ترگمان] دانشمندان اغلب این پدیده را مشاهده کرده اند، اما هنوز نمی توانند آن را توضیح دهند
[ترجمه گوگل] دانشمندان اغلب این پدیده را مشاهده می کنند، اما هنوز نمی توانند توضیح دهند
- I liked the poem once it was explained to me.
[ترجمه ترگمان] زمانی که برایم توضیح داده شد، شعر را دوست داشتم
[ترجمه گوگل] پس از آنکه من برایش توضیح دادم، شعر را دوست داشتم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: explainable (adj.)
عبارات: explain away
• : تعریف: to make a clarification or give an explanation.
• مترادف: elucidate
• مشابه: amplify, decipher, demonstrate, expound, interpret
- She knew her parents were puzzled, but she did not explain.
[ترجمه ترگمان] او می دانست که پدر و مادرش گیج شده اند، اما او توضیح نداد
[ترجمه گوگل] او می دانست که والدینش گیج شده اند، اما او توضیح نمی دهد
- Could you explain again about the stock market crash?
[ترجمه ترگمان] میتونی دوباره در مورد سقوط بازار بورس توضیح بدی؟
[ترجمه گوگل] می توانید دوباره در مورد سقوط بازار سهام توضیح دهید؟