کلمه جو
صفحه اصلی

wriggle


معنی : طفره زدن، لولیدن، لول خوردن، جنبانیدن، کرموار تکان دادن، حرکت کرموار کردن
معانی دیگر : (مثل مار یا کرم) حرکت کردن، مارپیچ رفتن، لول خوردن یا زدن، وول زدن، (کاشانی) لوشیدن، (با حیله گری یا بهانه) شانه خالی کردن، گریختن، جنباندن، تکان دادن، وول خوری، حرکت مارمانند، جنبش، حرکت مارپیچ

انگلیسی به فارسی

لولیدن، طفره زدن، جنبانیدن، کرموار تکان دادن، لول خوردن، حرکت کرم وار کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wriggles, wriggling, wriggled
(1) تعریف: to twist and turn one's body with squirming movements; wiggle.

(2) تعریف: to advance or proceed by such movements.
مشابه: writhe

(3) تعریف: to extricate or insinuate oneself by subtle or sly means (usu. fol. by into or out of).

- He wriggles out of every difficult job.
[ترجمه ترگمان] او در هر کار دشوار وول می خورد
[ترجمه گوگل] او از هر کاری دشوار بیرون می آید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to move, or cause to move, with a wriggle.

- He wriggled the key out of the lock.
[ترجمه ترگمان] کلید را از قفل بیرون آورد
[ترجمه گوگل] او کلید را از قفل خارج کرد
- All she has to do is wriggle her finger and everyone comes running.
[ترجمه ترگمان] تنها کاری که باید بکنه اینه که انگشتت رو تکون بده و همه دارن فرار میکنن
[ترجمه گوگل] همه او باید انجام شود انگشت خود را لمس کنید و هر کس در حال اجرا است

(2) تعریف: to make (one's way) slyly or subtly (usu. fol. by into or out of).

- He wriggled his way into the boss's confidence.
[ترجمه ترگمان] او خودش را به داخل اعتماد رئیس نشان داد
[ترجمه گوگل] او راه خود را به اعتماد به رئیس تبدیل کرد
اسم ( noun )
مشتقات: wriggly (adj.), wrigglingly (adv.)
• : تعریف: the act or motion of wriggling.
مشابه: squirm

• act of wriggling, instance of moving back and forth as a worm or snake, writhing, squirming; evasion or escape (e.g. from a difficulty)
twist to and fro, squirm, wiggle, worm; evade (something unpleasant); make wriggle
if you wriggle a part of your body, you twist and turn it with quick movements.
if you wriggle somewhere, you move there by twisting and turning your body.
if you wriggle out of doing something that you do not want to do, you manage to avoid doing it; an informal expression.

مترادف و متضاد

طفره زدن (فعل)
swerve, dodge, elude, evade, shirk, stall, hedge, dally, wriggle

لولیدن (فعل)
wiggle, worm, squirm, wriggle, hotch, sniggle, squiggle

لول خوردن (فعل)
wriggle

جنبانیدن (فعل)
wriggle

کرموار تکان دادن (فعل)
wriggle

حرکت کرموار کردن (فعل)
wriggle

maneuver out of; wiggle


Synonyms: convulse, crawl, dodge, extricate oneself, glide, jerk, jiggle, ooze, skew, slink, slip, snake, sneak, squirm, turn, twist, twitch, wag, waggle, worm, writhe, zigzag


جملات نمونه

1. to wriggle out of a difficulty
با زرنگی مشکلی را پشت سر گذاشتن

2. How did he wriggle out of the awkward situation?
[ترجمه ترگمان]چطوری از این وضعیت ناجور فرار کرده؟
[ترجمه گوگل]چگونه او از وضعیت بی دست و پا چلچراغ کرد؟

3. To wriggle is to wrest about like a worm.
[ترجمه ترگمان] به خاطر این که مثل یه کرم ازت دور بشم
[ترجمه گوگل]برای کشیدن این است که در مورد مانند یک کرم گول زدن

4. Don't try to wriggle out of your responsibilities.
[ترجمه لی‌لی78] سعی نکن از مسئولیت های خودت فرار کنی ( شونه خالی کنی )
[ترجمه ترگمان]سعی نکن از responsibilities فرار کنی
[ترجمه گوگل]سعی نکنید مسئولیت های خود را از بین ببرید

5. Don't let Tom wriggle out of helping you.
[ترجمه ترگمان]به تام اجازه نده که از کمکت بیرون بیاد
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید تام از کمک شما کمک کند

6. She managed to wriggle out of answering all the questions.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد از جواب دادن به پرسش های او طفره برود
[ترجمه گوگل]او توانست از پاسخ دادن به تمام سوالات بی خبر باشد

7. I've got an appointment I can't wriggle out of.
[ترجمه ترگمان]من یک قرار ملاقات دارم که نمی توانم از آن فرار کنم
[ترجمه گوگل]من یک قرار ملاقات دارم که نمی توانم از آن خارج شوم

8. He tried desperately to wriggle out of giving a clear answer.
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی سعی کرد که از دادن پاسخ صریح به بیرون برود
[ترجمه گوگل]او به شدت سعی کرد از پاسخ دادن به یک واضح بیرون بیاید

9. He tried to wriggle round the man with money,but he failed.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با پول خود را به آن مرد برساند، اما موفق نشد
[ترجمه گوگل]او سعی کرد پول مرد را دور کند، اما او شکست خورد

10. They managed to wriggle through the thick hedge.
[ترجمه ترگمان]آن ها توانستند از حصار ضخیم عبور کنند
[ترجمه گوگل]آنها توانستند از طریق حصار ضخیم از بین بروند

11. With a wriggle, she managed to crawl through the gap.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خودش را از شکاف در بیاورد
[ترجمه گوگل]با یک لقمه، او موفق شد از طریق شکاف خزیدن

12. He is trying to wriggle out of his various domestic commitments.
[ترجمه ترگمان]او سعی دارد به تعهدات داخلی خود عمل کند
[ترجمه گوگل]او در تلاش است تا از تعهدات مختلف داخلی اش پرهیز کند

13. He had to wriggle his way out.
[ترجمه ترگمان]ناچار بود خود را از این مخمصه بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]او مجبور شد راه خود را بیرون بکشد

14. The snake makes it wriggle so that the apparently disembodied filament appears to be some kind of succulent worm.
[ترجمه ترگمان]مار به این شکل پیچ وتاب می خورد و به نظر می رسد که رشته بدون شی نوعی کرم آبدار باشد
[ترجمه گوگل]مار آن را لرزاند، به نظر میرسد که رشتههای ظاهرا ناپدید شده، نوعی کرم شاداب است

15. Why bother to wriggle out of accepting that Ecclestone was a fat donor?
[ترجمه ترگمان]چرا خودت رو به زحمت انداختی که قبول کنی که اون Ecclestone یه اهدا کننده چاقه؟
[ترجمه گوگل]چرا مضطربانه از پذیرفتن اینکه اککلستون اهدا کننده چربی بود؟

a river wriggling down the hill

رودخانه‌ای که در سرازیری تپه مسیر مارپیچ داشت


The snake wriggled out of its hole.

مار لول خورد و از سوراخ خود بیرون آمد.


stop wriggling about!

اینقدر وول نخور!


He wriggled out of answering the question.

از پاسخ دادن به پرسش‌ها شانه خالی کرد.


to wriggle out of a difficulty

با زرنگی مشکلی را پشت سر گذاشتن


The baby wriggles its toes.

کودک انگشتان پای خود را تکان می‌دهد.


پیشنهاد کاربران

روی شکم راه رفتن
خزیدن
مثل مار و مانند آن حرکت کردن
and wriggled along like a serpent
https://worldfolklore. net/index. php/2020/09/24/pegasus - and - the - chimaera/

تکان خوردن، جابجا شدن، بالا و پایین رفتن

پیچ و تاب دادن/ خوردن، با پیچ و تاب تکان یا حرکت دادن به طرفین، وول خوردن
A man who passed Tom's house wriggling his jaw from side to side
Wriggle and wiggle have nearly similar meaning with a subtle difference
When you wriggle you twist, turn or bend as you move
When you wiggle you do back and forth movements


کلمات دیگر: