کلمه جو
صفحه اصلی

blazing


معنی : مشتعل
معانی دیگر : مشتعل

انگلیسی به فارسی

مشتعل


سقوط، مشتعل


انگلیسی به انگلیسی

• burning, flaming; prominent; rude, vulgar
you use blazing to describe the weather or a place when it is very hot and sunny.
when people have a blazing row, they quarrel in a noisy and excited way.
see also blaze.

مترادف و متضاد

مشتعل (صفت)
ablaze, blazing, kindled, inflamed, excited, sulphurous, conflagrant

جملات نمونه

1. her blazing eyes!
چشمان شراره بارش !

2. the blazing sun
خورشید داغ و تابناک

3. his eyes were blazing with passion as he spoke of freedom
درباره ی آزادی که حرف می زد چشمانش از شدت احساسات شعله ور بود.

4. the car's headlights were blazing
چراغ های جلو اتومبیل خیره کننده بود.

5. the fire is still blazing
آتش هنوز زبانه می کشد.

6. Within minutes the whole building was blazing.
[ترجمه ترگمان]در عرض چند دقیقه تمام ساختمان مشتعل بود
[ترجمه گوگل]در عرض چند دقیقه کل ساختمان فرو می ریزد

7. He rushed back into the blazing house.
[ترجمه ترگمان]به سوی خانه سوزان دوید
[ترجمه گوگل]او به خانه فرو می ریزد

8. At the beginning blazing heart Long silence.
[ترجمه ترگمان]در آغاز خاموشی سوزان سکوت
[ترجمه گوگل]در آغاز شکوه قلب سکوت طولانی

9. The guns kept blazing away at the enemy.
[ترجمه ترگمان]اسلحه ها در حال سوختن به دشمن خیره شده بودند
[ترجمه گوگل]اسلحه به دشمن خیره شد

10. She left him after a blazing row.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک ردیف آتش، او را ترک کرد
[ترجمه گوگل]او پس از یک ردیف فروزان، او را ترک کرد

11. We had a blazing row over who should do the cooking.
[ترجمه ترگمان]ما یه دعوای حسابی داشتیم که کی باید آشپزی می کرد
[ترجمه گوگل]ما یک ردیف درخشان داشتیم که باید آشپزی انجام دهد

12. Brian's bald head glistened in the blazing sun.
[ترجمه ترگمان]سر طاس برایان در آفتاب سوزان می درخشید
[ترجمه گوگل]سر طاس Brian در خورشید درخشان خیره شد

13. We quickly grew tired in the blazing sunshine.
[ترجمه ترگمان]به سرعت در آفتاب سوزان خسته شدیم
[ترجمه گوگل]ما به سرعت در خورشید درخشان خیره شدیم

14. When the firemen arrived the whole building was blazing.
[ترجمه ترگمان]وقتی آتش نشانی تمام ساختمان را روشن کرد، آتش بخاری روشن شد
[ترجمه گوگل]هنگامی که آتش نشانان تمام ساختمان را گرفتند، سقوط کرد

پیشنهاد کاربران

روشن. فروزان. شعله ور

سوزان، سوزنده، سوزاننده - در حال سوختن

blazing
درخشنده , بسیار روشن , شعله ور

● خیلی گرم، داغ
● پر تنش، پر از احساسات ( معمولا از روی عصبانیت )

۱ - درخشان، تابان، براق، نورانی shining intensly
Blazing sun
Blazing wreath of hibiscus on his black hair

۲ - واضح obvious

۳ - شعله ور، فروزان flaming


کلمات دیگر: