کلمه جو
صفحه اصلی

consecutive


معنی : متوالی، پشت سرهم، مسلسل، پی در پی، پیاپی، نتیجهای
معانی دیگر : بی وقفه، یکسره، (دارای ترتیب) منطقی

انگلیسی به فارسی

پی‌درپی، متوالی، پشت سرهم، (دستور زبان) نتیجه‌ای


پیاپی، متوالی


متوالی، پی در پی، پیاپی، پشت سرهم، مسلسل، نتیجهای


انگلیسی به انگلیسی

• sequential, following one after another
consecutive periods of time or events happen one after the other without interruption.

صفت ( adjective )
مشتقات: consecutively (adv.), consecutiveness (n.)
(1) تعریف: following one after another without interruption; in unbroken order.
متضاد: alternate
مشابه: chronological, successive

- I worked for twenty consecutive days to make the deadline.
[ترجمه ترگمان] برای بیست روز متوالی کار کردم تا مهلت تعیین کنم
[ترجمه گوگل] من برای بیست روز متوالی برای تعیین مهلت کار می کردم
- This channel runs consecutive comedy shows on Tuesday nights.
[ترجمه ود] سه شنبه شب ها، این کانال پشت سر هم برنامه های کمدی پخش می کند.
[ترجمه ترگمان] این کانال نمایش تلویزیونی متوالی را در شب های سه شنبه اجرا می کند
[ترجمه گوگل] این کانال در روزهای سه شنبه، کمدی های متوالی را اجرا می کند

(2) تعریف: having a logical sequence.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] متوالی؛ پیاپی
[برق و الکترونیک] متوالی، پشت سر هم
[ریاضیات] متوالی، پی در پی، پیاپی، دنبال هم

مترادف و متضاد

متوالی (صفت)
adjacent, following, consecutive, successive, continuous, sequential, long, uninterrupted, succedent

پشت سرهم (صفت)
consecutive, blow-by-blow, seriate

مسلسل (صفت)
consecutive, successive, connected, linked, catenary, continued, uninterrupted, concatenated, continuing, continuos, unceasing

پی در پی (صفت)
incessant, consecutive, successive, sequential, continual, steady, repeated, sequent

پیاپی (صفت)
consecutive, successive, serial

نتیجهای (صفت)
consecutive, consequential

in sequence


Synonyms: after, chronological, connected, constant, continuing, continuous, ensuing, following, going on, increasing, in order, in turn, later, logical, numerical, one after another, progressive, running, sequent, sequential, serial, serialized, seriate, seriatim, succedent, succeeding, successional, successive, understandable, uninterrupted


Antonyms: broken, discontinuous, infrequent, intermittent, interrupted, unconsecutive


جملات نمونه

1. consecutive reasoning
استدلال منطقی

2. a consecutive conversation
مکالمه ی بلاانقطاع

3. four consecutive hours
چهار ساعت متوالی

4. They won 1?0 for the fourth consecutive week.
[ترجمه ترگمان]آن ها ۱ برنده شدند؟ برای چهارمین هفته متوالی ۰
[ترجمه گوگل]آنها برای چهارمین بار متوالی پیروز شدند

5. This is the fifth consecutive weekend that I've spent working, and I'm a bit fed up with it.
[ترجمه ترگمان]این پنجمین هفته متوالی است که من صرف کار کردن کرده ام، و کمی هم از آن تغذیه می کنم
[ترجمه گوگل]این پنجمین آخر هفته متوالی است که من صرف کار کرده ام و کمی از آن خسته شده ام

6. It had rained for four consecutive days.
[ترجمه ترگمان]چهار روز متوالی باران باریده بود
[ترجمه گوگل]این روزها چهار روز متوالی پیش رفته بود

7. He was reelected for four consecutive terms.
[ترجمه ترگمان]او برای چهار دوره متوالی انتخاب شد
[ترجمه گوگل]او برای چهار دوره متوالی انتخاب شد

8. She was absent for nine consecutive days.
[ترجمه ترگمان]اون ۹ روز متوالی غایب بود
[ترجمه گوگل]او برای نه روز متوالی غایب بود

9. The Cup was won for the third consecutive year by the Toronto Maple Leafs.
[ترجمه ترگمان]این جام برای سومین سال متوالی توسط می پل Leafs در تورنتو برنده شد
[ترجمه گوگل]این جام برای سومین سال متوالی توسط برگهای افریقای تورنتو برنده شد

10. Can they win the title for the third consecutive season?
[ترجمه ترگمان]آیا آن ها می توانند برای سومین فصل متوالی این عنوان را کسب کنند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها می توانند در فصل سوم متوالی برنده شوند؟

11. The team went down to their fifth consecutive defeat.
[ترجمه ترگمان]این تیم به پنجمین شکست متوالی خود ادامه داد
[ترجمه گوگل]این تیم به پنجمین بار متوالی پیوست

12. He is beginning his fourth consecutive term of office.
[ترجمه ترگمان]او چهارمین دوره متوالی ریاست جمهوری خود را آغاز می کند
[ترجمه گوگل]او چهارمین دوره متوالی پست خود را آغاز می کند

13. He was chosen to represent Scotland in three consecutive World Cup Finals.
[ترجمه ترگمان]او در سه دور پایانی جام جهانی به نمایندگی از اسکاتلند انتخاب شد
[ترجمه گوگل]او در سه دوره متوالی جام جهانی انتخاب شد تا اسکاتلند را نمایندگی کند

14. Manufacturing employment fell for the third consecutive month.
[ترجمه ترگمان]استخدام تولید برای سومین ماه متوالی کاهش یافت
[ترجمه گوگل]اشتغال زایی برای سومین ماه متوالی کاهش یافت

15. They also earned their second consecutive victory for the first time since last November.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین دومین پیروزی پیاپی خود را از نوامبر گذشته به دست آوردند
[ترجمه گوگل]آنها همچنین دومین پیروزی متوالی خود را برای اولین بار از ماه نوامبر به دست آوردند

four consecutive hours

چهار ساعت متوالی


a consecutive conversation

مکالمه‌ی پی‌درپی


consecutive reasoning

استدلال منطقی


پیشنهاد کاربران

زنجیروار، متسلسل

مستمر ( مراجعه ی مستمر )

پی در پی، پیاپی، متوالی

متوالی - پی در پی ( adj )
. Uk reports over 50000 new covid cases for fourth consecutive day
.
Consecution : توالی
Consecutively : بطور متوالی - بطور پی در پی ( adj )

Rouhani is set to step down after serving the maximum two consecutive terms, and a more hardline figure may replace him
ALJAZEERA. com@

Back - to - back


کلمات دیگر: