کلمه جو
صفحه اصلی

gaily


معنی : با روح، پر زرق و برق، با خوشحالی، با سرور و نشاط
معانی دیگر : با شاد دلی، شوخ و شنگانه، مسرورانه، با سبکدلی، شو  وشنگ، پر جلوه

انگلیسی به فارسی

شوخ وشنگ، پر جلوه، پر زرق و برق، با روح


( gayly ) با خوشحالی ز با سرور و نشاط


جالب، پر زرق و برق، با روح، با خوشحالی، با سرور و نشاط


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a cheerful or merry manner.
متضاد: sadly

(2) تعریف: flashily; showily.

- gaily dressed
[ترجمه ترگمان] با نشاط تمام لباس پوشید
[ترجمه گوگل] جالب لباس پوشیدن

• happily, joyfully, cheerfully; with bright colors or decorations; flamboyantly (also gayly)
if you do something gaily, you do it in a lively, happy way.
something that is gaily decorated is decorated in a bright, pretty way.

مترادف و متضاد

با روح (قید)
gaily

پر زرق و برق (قید)
gaily, splendidly

با خوشحالی، با سرور و نشاط (قید)
gaily, gayly

happily, brightly


Synonyms: blithely, brilliantly, cheerfully, colorfully, flamboyantly, flashily, gleefully, glowingly, joyfully, laughingly, lightheartedly, merrily, showily, sparklingly, spiritedly, splendidly, vivaciously, with élan, with spirit


Antonyms: sadly, solemnly, unhappily


جملات نمونه

1. 'Morning, Albert,' she called gaily.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی گفت: صبح به خیر آلبر
[ترجمه گوگل]'صبح، آلبرت،' او به آرامی گفت

2. I could hear her gaily singing in her bedroom.
[ترجمه ترگمان]می توانستم صدای شاد او را در اتاق خواب او بشنوم
[ترجمه گوگل]من می توانستم آواز خوشی اش را در اتاق خوابش بشنوم

3. She waved gaily to the little crowd.
[ترجمه ترگمان]او شادمانه برای جمعیت دست تکان داد
[ترجمه گوگل]او به آرامی به جمعیت کوچکی حرکت کرد

4. The gaily striped awnings of the little shops and market stalls made an attractive scene.
[ترجمه ترگمان]The رنگارنگ مغازه ها و مغازه های بازار، صحنه جذابی ایجاد می کردند
[ترجمه گوگل]سایبان های خیره کننده ای از فروشگاه های کوچک و اصطبل های بازار، یک صحنه جذاب ساخته اند

5. They gaily went on talking after the film had started.
[ترجمه ترگمان]بعد از شروع فیلم با خوشحالی شروع به صحبت کردن کردند
[ترجمه گوگل]بعد از اینکه فیلم شروع به صحبت کرد، آنها با صدای بلند صحبت کردند

6. He put on a gaily coloured shirt.
[ترجمه ترگمان]پیراهن سفیدی به تن کرد
[ترجمه گوگل]او بر روی یک پیراهن رنگارنگ رنگی قرار داده است

7. The children sing gaily.
[ترجمه ترگمان]بچه ها شادمانه آواز می خوانند
[ترجمه گوگل]بچه ها به آرامی خوابیده

8. The tree lights twinkled gaily across the lake.
[ترجمه ترگمان]نوره ای درخت شادمانه در میان دریاچه می درخشید
[ترجمه گوگل]چراغ های درختی به آرامی در سرتاسر دریاچه گشودند

9. Off we set, with Pam chattering gaily all the way.
[ترجمه ترگمان] بعد از شام، پم و \"پم\" با نشاط و شادی حرف می زدند
[ترجمه گوگل]خاموش ما مجموعه، با پام chattering آرام تمام راه

10. She gaily announced that she was leaving the next day.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی اعلام کرد که روز بعد می رود
[ترجمه گوگل]او خوش تیپ اعلام کرد که او روز بعد را ترک می کند

11. He dived gaily at my legs, like a football player.
[ترجمه ترگمان]او با خوشحالی روی پاهایم شیرجه زد، مثل یک بازیکن فوتبال
[ترجمه گوگل]او مانند یک بازیکن فوتبال به آرامی در پاهایم غرق شد

12. Gaily dared not bend to retrieve it.
[ترجمه ترگمان]Gaily جرات نداشت خم شود و آن را بردارد
[ترجمه گوگل]جیلی جرأت نمیکند تا آن را بازیابی کند

13. Ada Gaily complained, had always complained, loud and long and bitterly, against the tenor of her life.
[ترجمه ترگمان]آدا گله می کرد، همیشه شکوه می کرد، همیشه شکوه می کرد، بلند بلند، بلند و تلخ، بر خلاف روال زندگی او
[ترجمه گوگل]آدا جلیلی شکایت کرد، همیشه شکایت کرد، بلند و بلند و تلخی، در برابر تنور زندگی اش

14. Master Benjamin joined me, gaily prophesying that the mist would soon lift and it would be another splendid day.
[ترجمه ترگمان]آقای بنجامین به من ملحق شد و شادمانه گفت که مه به زودی بلند خواهد شد و روز خوبی خواهد بود
[ترجمه گوگل]استاد بنجامین به من ملحق شد، پیشگویی خوبی کرد که غبار به زودی بلند می شود و روز دیگری پر زرق و برق خواهد بود

پیشنهاد کاربران

با خوشحالی، با سرور و نشاط

با شادمانی و خوشحالی
In a cheerful and lighthearted way


کلمات دیگر: