کلمه جو
صفحه اصلی

saddle


معنی : گوشت گرده، زین، پالان زدن، زین کردن، تحمیل کردن
معانی دیگر : (اسب یا دوچرخه وغیره ) زین، سرج، پالان، (معمولا با: up) زین کردن، زین کردن و سوار شدن، وابسته به زین، زینی، وابسته به سواری، مناسب برای سواری با زین، (مسئولیت و غیره) بار کسی کردن، بر دوش کسی گذاشتن، به گردن کسی گذاشتن، پشت اسب (جایی که زین قرار می گیرد)، گرده، کمر، (از نظر شکل یا عمل یا محل قرار گیری) زین مانند، خط الراس کوه (که میان دو قله قرار داشته باشد)، ستیغ، (به ویژه گوشت گوسفند و آهو) پشت مازو، (به ویژه طیور) پشت و ران، بخش عقب (در برابر بال ها و سینه و گردن)، سواری کردن

انگلیسی به فارسی

زین، پالان زدن، سواری کردن، تحمیل کردن، زین کردن


زین اسب، زین، گوشت گرده، پالان زدن، تحمیل کردن، زین کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: in the saddle
(1) تعریف: a seat, usu. of leather, used on the back of a horse or like animal to carry a rider.

- The bronco was still not accustomed to the saddle.
[ترجمه ترگمان] برانکو هنوز به زین عادت نداشت
[ترجمه گوگل] برنکو هنوز به زین عادت نداشت

(2) تعریف: something resembling a saddle in shape and use, such as a seat on a bicycle.

- The racing bikes have narrow saddles.
[ترجمه Lee shin hye] دوچرخه های مسابقه دارای زنجیر های باریک هستند.
[ترجمه Amir] دوچرخه های مسابقه دارای زین های باریک هستند
[ترجمه ترگمان] دوچرخه racing زین ها را کوتاه کرده بود
[ترجمه گوگل] دوچرخه های مسابقه دارای بند های باریک هستند

(3) تعریف: something resembling a saddle in use or position on an animal's back, such as a harness used to put a load on a pack animal.

(4) تعریف: a cut of poultry that includes the back, or a cut of meat that includes both loins.

- a saddle of pork
[ترجمه ترگمان] یک زین خوک
[ترجمه گوگل] زینتی از گوشت خوک

(5) تعریف: a low ridge connecting two higher peaks.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: saddles, saddling, saddled
(1) تعریف: to secure a saddle on.

- She saddled the horse and mounted it with ease.
[ترجمه Lee shin hye] او اسبش را زین کرد و با اسودگی بر اسب سوار شد.
[ترجمه ترگمان] اسب را زین کرد و با آسودگی بر آن سوار شد
[ترجمه گوگل] او اسب را ناراحت کرد و به راحتی آن را نصب کرد

(2) تعریف: to burden with a load, obligation, or responsibility.
مشابه: burden, encumber

- With the death of her mother, she was saddled with the responsibility of taking care of her younger brothers and sisters.
[ترجمه Lee shin hye] با مرگ مادرش ، وظیفه ی مراقبت از برادر و خواهر های کوچک تر را قبول کرد.
[ترجمه ترگمان] با مرگ مادرش مسئولیت مراقبت از برادر و خواهرهای کوچک تر را به عهده گرفت
[ترجمه گوگل] با مرگ مادرش، مسئولیت مراقبت از برادران و خواهران جوانش را بر عهده داشت
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to put a saddle on a horse or other riding animal (often fol. by up).

- He held the horse by the bridle while the stable boy saddled up.
[ترجمه ترگمان] در حالی که افسار اسب را زین کرده بود افسار اسب را گرفت
[ترجمه گوگل] او اسب را با عصا حفظ کرد در حالی که پسر پایدار او را ناراحت کرد

(2) تعریف: to climb onto a saddled animal; get into the saddle (often fol. by up).

- The sheriff's posse saddled up and rode off.
[ترجمه ترگمان] پلیس کلانتر را زین کردند و رفتند
[ترجمه گوگل] چرت و پرت چرت زدن ناراحت شد و رانندگی کرد

• seat for a rider on the back of an animal
place a seat on the back of an animal; load with a burden or obligation
a saddle is a leather seat that you sit on when you ride a horse or other animal.
a saddle is also a seat on a bicycle.
if you saddle a horse or pony, you put a saddle on it.
in horse racing, you can say that someone saddles a horse when he or she is the trainer of that horse and decides when it should race.
to be in the saddle means to be riding a horse or bicycle, usually in a race.
to be in the saddle also means to be in a position of power or control.
if you saddle up, you put a saddle on a horse or pony.
if you saddle someone with something unpleasant or difficult, you put them in a position where they have to deal with it.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] زین اسبی، فرورفتگی - در زمین شناسی ساختمانی؛ نقطه ای کم ارتفاع، افت یا فرورفتگی در امتداد سطح محوری یا راستای محوری یک تاقدیس. - در کانسارها؛ ریف تاقدیسی، سدل ریف. -
[نساجی] زین - سواری کردن - خرک
[ریاضیات] زین، خرک، مقره، زینی
[] زینْ کوه، گردنه

مترادف و متضاد

گوشت گرده (اسم)
loin, saddle

زین (اسم)
saddle

پالان زدن (فعل)
saddle

زین کردن (فعل)
saddle

تحمیل کردن (فعل)
burden, task, put on, impose, inflict, protrude, constrain, horn in, saddle

جملات نمونه

1. a saddle holster
جلد اسلحه ی متصل به زین (زینی)

2. a saddle often galls the back of a horse
زین اغلب پشت اسب را زخم می کند.

3. a saddle pony
تاتوی سواری

4. a saddle raincoat
کت بارانی ویژه ی اسب سواری

5. in the saddle
1- نشسته برزین 2- در قدرت،صاحب قدرت،مصدر حکومت

6. hold on to the saddle or you'll fall
بچسب به زین و الا خواهی افتاد.

7. rustam vaulted into the saddle
رستم به روی زین جست.

8. to ride tall in the saddle
شق روی زین نشستن

9. A horse that will not carry a saddle must have no oats.
[ترجمه Amin] اسبی که زین نداشته باشد نباید جو داشته باشد ( جو حمل کند )
[ترجمه ترگمان]اسبی که زین نداشته باشد نباید جو باشد
[ترجمه گوگل]اسب که زین را حمل نمی کند باید جوجه داشته باشد

10. Why don't we saddle a couple of horses and go for a ride?
[ترجمه ترگمان]چرا یک جفت اسب زین نکنیم و سواری کنیم؟
[ترجمه گوگل]چرا ما دو اسب را نمی بندیم و سوار می شویم؟

11. We did six or eight hours in the saddle every day.
[ترجمه ترگمان]هر روز شش یا هشت ساعت روی زین کار می کردیم
[ترجمه گوگل]ما هر روز شش یا هشت ساعت در زین می زدیم

12. He swung himself into the saddle and rode off.
[ترجمه ترگمان]خود را روی زین انداخت و به راه افتاد
[ترجمه گوگل]او خود را به زین چرخاند و رفت

13. She swung herself into the saddle.
[ترجمه ترگمان]خود را روی زین خم کرد
[ترجمه گوگل]او خود را به زین چرخاند

14. I put a pillow on the saddle so that I could ride comfortably.
[ترجمه ترگمان]بالش را روی زین گذاشتم تا بتوانم راحت سوار شوم
[ترجمه گوگل]من یک بالش روی زینم گذاشتم تا بتوانم به راحتی سوار شوم

15. The bicycle saddle is too high for this child.
[ترجمه ترگمان]زین دوچرخه برای این بچه خیلی بالا است
[ترجمه گوگل]زین دوچرخه برای این کودک خیلی زیاد است

Hold on to the saddle or you'll fall.

بچسب به زین و الا خواهی افتاد.


The horses were saddled and ready to go.

اسب‌ها زین‌کرده و آماده‌ی رفتن بودند.


a saddle raincoat

کت بارانی ویژه‌ی اسب‌سواری


a saddle holster

جلد اسلحه‌ی متصل به زین (زینی)


a saddle pony

تاتوی سواری


I was saddled with the job of typing all of the letters.

کار ماشین کردن همه‌ی نامه‌ها را به گردن من گذاشته بودند.


He is saddled with heavy responsibilities.

مسئولیت‌های سنگینی را بر دوش دارد.


اصطلاحات

in the saddle

1- نشسته برزین 2- در قدرت، صاحب قدرت، مصدر حکومت


پیشنهاد کاربران

تحمل

زین دوچرخه

تحمل کردن، دست و پنجه نرم کردن

زین پالان

تخصصی ( حقوق )
دست به گریبان بودن، مواجه بودن

زین کردن

زین اسب

) saddle: ( اسم ) زین اسب

جایی برای نشستن روی اسب یا زین اسب

A saddle is a seat on a horse for riding
جایی برای نشستن روی زین اسب

زین

A saddle is a seat on a horse for riding
معنی: زین اسب

Saddle:is a seat on a horse for riding
جمله دیکشنری:a saddle often galls the back of the horse
جمله برای مثال:he take of the saddle

زین اسب
لایک کنین گایز👍🏻👍🏻

A saddle is a seat on a horse for riding

exampel:The horses usually don't like the saddle s.

saddle
این واژه همریشه با :
آلمانی : Sattel به مینه ی زین اسب یا دوچرخه است.
saddle: sadd - le
Sattel: satt - el
sadd و Satt هر دو همریشه با نِشستن پارسی هستند:
نِشَستَن: نِ - شَ - ست - اَن
نِ= پیشوند به مینه به سوی پایین
شَ= میان وند به مینه کامل و آزگار
ست = sadd و Satt و هر دو از کارواژه ی sit و set و آلمانی آن setzen و sitzen که سَتَن پارسی است.
اَن = نشان کَردن و انجام کار
le - و el = پس وند نام ابزارساز ، مانند - آل پارسی در پوشال ، رَوال. . .
گرته برداری : نِشینال ، شینال ، سَتال، سِتال

زین اسب

A saddle is a seat on a horse for riding
کانون زبان ایران

جمله:The rider sat on the saddle of the horse and the race began
معنی:سوارکار بر زین اسب نشست و مسابقه آغاز شد

a saddle is a seat on a horse for riding .

sentebces:The horse does not like the saddle because it bothers the horse's back

لایک کن 😉❤👍

leather seat on a horse:
He swung himself into the saddle and rode off.
That saddle needs a good polish


کلمات دیگر: