کلمه جو
صفحه اصلی

obliged


معنی : مجبور، ممنون

انگلیسی به فارسی

موظف است، مجبور، ممنون


انگلیسی به انگلیسی

• committed, compelled

مترادف و متضاد

مجبور (صفت)
constrained, compeled, forced, compelled, obliged

ممنون (صفت)
grateful, obliged, thankful

جملات نمونه

1. illness obliged him to resign
بیماری او را ناچار کرد که استعفا بدهد.

2. she was obliged to avow openly that she had taken it
او مجبور شد آشکارا اذعان کند که آنرا برداشته است.

3. i am much obliged to you
خیلی مرهون شما هستم.

4. i am much obliged to you
خیلی منت گذاشتید،به شما خیلی مدیون هستم.

5. the soldiers were obliged to retreat
سربازان ناگزیر به عقب نشینی شدند.

6. I was obliged to abandon that idea.
[ترجمه ترگمان]ناچار شدم این فکر را رها کنم
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم این ایده را رها کنم

7. Libel plaintiffs are virtually obliged to go into the witness box.
[ترجمه ترگمان]در واقع در واقع باید در جایگاه شهود شرکت کنید
[ترجمه گوگل]شاکیان Libel عملا مجبور به رفتن به جعبه شاهد هستند

8. People who cannot find time for recreation are obliged sooner or later to find time for illness.
[ترجمه ترگمان]افرادی که نمی توانند وقت خود را برای تفریح پیدا کنند دیر یا زود وقت پیدا می کنند تا برای بیماری وقت پیدا کنند
[ترجمه گوگل]افرادی که نمیتوانند وقت خود را برای تفریح ​​پیدا کنند، زودتر یا بعد مجبور به پیدا کردن زمان برای بیماری هستند

9. When riot broke out, the police were obliged to intervene.
[ترجمه ترگمان]وقتی شورش آغاز شد، پلیس مجبور شد مداخله کند
[ترجمه گوگل]وقتی شورش آغاز شد، پلیس موظف به مداخله بود

10. Parents are obliged by law to send their children to school.
[ترجمه ترگمان]والدین ملزم هستند که فرزندانشان را به مدرسه بفرستند
[ترجمه گوگل]والدین طبق قانون موظف به ارسال فرزندان خود به مدرسه می باشند

11. The principal shall be obliged to pay the wages to the employees.
[ترجمه ترگمان]مدیر باید حقوق کارگران را پرداخت کند
[ترجمه گوگل]مدیر باید موظف به پرداخت دستمزدها به کارکنان باشد

12. I felt obliged to ask them to dinner.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدم از آن ها برای شام دعوت کنم
[ترجمه گوگل]احساس کردم موظفم از آنها بخواهم شام بخورند

13. You are not obliged to acknowledge spent convictions.
[ترجمه ترگمان]شما مجبور نیستید عقاید خود را تصدیق کنید
[ترجمه گوگل]شما ملزم به تایید اعتقادات در دست نیست

14. The minister was obliged to report at least once every six months.
[ترجمه ترگمان]کشیش مجبور شد هر شش ماه یک بار به او گزارش بدهد
[ترجمه گوگل]وزیر موظف بود حداقل یک بار در هر شش ماه گزارش کند

15. I am much obliged to you for the loan of the book.
[ترجمه ترگمان]برای وام گرفتن کتاب خیلی از شما ممنونم
[ترجمه گوگل]من برای شما وام کتاب را ملزم می کنم

16. I would be obliged if you could read it to us.
[ترجمه ترگمان]اگر می توانستید آن را برای ما بخوانید ممنون می شوم
[ترجمه گوگل]من می توانم اگر شما می توانید آن را به ما بخوانید

پیشنهاد کاربران

ملزم

متعهد

ممنون ، مدیون

موظف بودن
مجبور بودن

ناچار

سپاسگزار
Im much obliged to you

ممنون
مدیون
مجبور

I am very much obliged to you
خیلی از شما سپاسگزارم

feeling obliged
احساس اجبار

🔴be indebted or grateful
◀️ "if you can give me a few minutes of your time I'll be much obliged"

Similar :
thankful - grateful - appreciative - beholden - indebted
in someone's debt - under an obligation - obligated - thank you - thanks - many thanks - thanks a lot - thanks very much - thank you kindly - cheers

◀️ Much obliged : واقعا مدیونتم - بشدت سپاسگزارم ازت


کلمات دیگر: