کلمه جو
صفحه اصلی

dally


معنی : تاخیر کردن، وقت را ببازی گذراندن، طفره زدن
معانی دیگر : لاسیدن، لاس زدن، (با: with) به بازی گرفتن، دست انداختن، بازی دادن، جدی نگرفتن، سرسری گرفتن، وقت تلف کردن، به بطالت گذراندن، فس فس کردن، پا به پا کردن

انگلیسی به فارسی

دالی، وقت را ببازی گذراندن، تاخیر کردن، طفره زدن


وقت را به بازی گذراندن، طفره زدن، تأخیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: dallies, dallying, dallied
(1) تعریف: to waste time; be idle.
مترادف: dawdle, dilly-dally, fiddle around, fool around, lollygag, mess around
متضاد: hasten
مشابه: delay, linger, loiter, putter, shilly-shally, tarry

- He dallied while we worked.
[ترجمه ترگمان] در مدتی که ما کار می کردیم، He می کرد
[ترجمه گوگل] او در حالی که ما کار می کرد، متمرکز شد

(2) تعریف: to tease or toy with.
مترادف: flirt, play, toy, trifle
مشابه: sport

- He was merely dallying with her affections.
[ترجمه ترگمان] فقط عاشق affections شده بود
[ترجمه گوگل] او فقط با احساسات خود داری کرد

(3) تعریف: to indulge in amorous play.
مترادف: bill and coo, neck
مشابه: cuddle, kiss, mess around, nuzzle, play, smooch
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: dallyingly (adv.), dallier (n.)
• : تعریف: to waste (time).
مترادف: dawdle away, fiddle away, fool away, trifle away
متضاد: hasten
مشابه: play, trifle, wanton away

- We dallied the hours away at cards.
[ترجمه ترگمان] ساعت ها را پشت سر هم صرف ورق بازی کردیم
[ترجمه گوگل] ما ساعت ها را در کارت ها جمع کردیم

• flirt; trifle; waste time
if you dally, you act or move very slowly, wasting time; an old-fashioned use.
if you dally with an idea or plan, you think about it, but not in a serious way.
if someone dallies with you, they flirt with you; an old-fashioned use.

مترادف و متضاد

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

وقت را ببازی گذراندن (فعل)
dally

طفره زدن (فعل)
swerve, dodge, elude, evade, shirk, stall, hedge, dally, wriggle

dawdle, delay


Synonyms: boondoggle, drag, fool around, fool with, fritter away, hang about, horse around, idle, jerk off, lag, linger, loiter, lollygag, play around, play games with, procrastinate, put off, putter, tarry, trail, trifle with, waste time, while away


Antonyms: hasten, hurry, push, rush


have love affair


Synonyms: be insincere with, carry on, cosset, fool around, frivol, frolic, gambol, have a fling, lead on, play around, rollick, romp, tamper, wanton


جملات نمونه

1. dally away
(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن،حرام کردن

2. he used to dally away his precious time
او وقت گرانبهای خود را تلف می کرد.

3. he used to dally with his secretary
با منشی خود لاس می زد.

4. Don't dally along the way! We haven't got much time.
[ترجمه ترگمان]از این راه با dally نکن! وقت زیادی نداریم
[ترجمه گوگل]در طول مسیر نگذارید! ما وقت زیادی نداشتیم

5. Don't dally over your meal, we don't want to miss our train.
[ترجمه ترگمان]از غذای تو سر در نیار ما نمی خواهیم train از دست بدیم
[ترجمه گوگل]بیش از وعده غذایی خود نگذارید، ما نمی خواهیم قطارمان را از دست بدهیم

6. Don't dally: we must move on.
[ترجمه ترگمان]صبر نکنید، باید حرکت کنیم
[ترجمه گوگل]نگذارید: ما باید حرکت کنیم

7. Don't dally over your work.
[ترجمه ترگمان]از کارت سر در نیار
[ترجمه گوگل]کار خود را انجام ندهید

8. Don't dally your time away.
[ترجمه ترگمان]وقتت رو تلف نکن
[ترجمه گوگل]وقت خود را دور نگذارید

9. Don't dilly - dally ! Make up your mind!
[ترجمه ترگمان]- dally نکن! تصمیمت را بگیر!
[ترجمه گوگل]دلتنگ نباش ذهن خود را تشکیل دهید

10. Come on. Don't dally!
[ترجمه ترگمان] زود باش صبر نکن!
[ترجمه گوگل]بیا دیگه دالایی نکن

11. Social scientists take it as axiomatic that our dally lives are not entirely fortuitous.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان علوم اجتماعی این موضوع را بدیهی تلقی می کنند که زندگی dally به طور کامل اتفاقی نیست
[ترجمه گوگل]دانشمندان علوم اجتماعی آن را عقلانی می دانند که زندگی ما به طور کامل اتفاقی نیست

12. Don't dally about or we'll be late.
[ترجمه ترگمان]معطل نکن وگرنه دیر می کنیم
[ترجمه گوگل]نگران نباشید یا دیر شود

13. You should not dally away your time.
[ترجمه ترگمان]تو نباید وقتت را تلف کنی
[ترجمه گوگل]شما نباید مدت زمان خود را از بین ببرید

14. You mustn't dally away your time.
[ترجمه ترگمان]تو نباید وقت خودت را تلف کنی
[ترجمه گوگل]شما نباید وقت خود را از بین ببرید

15. Dally away, and when Pony promises the girl he won't act like his friend, she smiles.
[ترجمه ترگمان]و وقتی اسب چه به دختر قول می دهد که مثل دوستش رفتار نمی کند، لبخند می زند
[ترجمه گوگل]دالی دور، و وقتی که پونی دختر را وعده می دهد، مانند دوستش عمل نخواهد کرد، او لبخند می زند

He used to dally with his secretary.

با منشی خود لاس می‌زد.


At times he dallied with the idea of getting married.

گاهی اوقات فکر ازدواج به سرش می‌زد.


The students dallied in the alley.

شاگردان در کوچه وقت خود را به بطالت می‌گذراندند.


He used to dally away his precious time.

او وقت گران‌بهای خود را تلف می‌کرد.


اصطلاحات

dally away

(بیشتر در مورد وقت) تلف کردن، حرام کردن



کلمات دیگر: