کلمه جو
صفحه اصلی

abandon


معنی : واگذاری، بیخیالی، رها سازی، رها کردن، تسلیم شدن، ترک گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن
معانی دیگر : دست کشیدن، متوقف کردن، ول کردن، صرفنظر کردن، قال گذاشتن، ترک کردن، خود را تسلیم کردن، اشتیاق، شور و شعف، رهایی، بی بند و باری، ترک گقتن

انگلیسی به فارسی

رها کردن، واگذاری، بیخیالی، رها سازی، تسلیم شدن، ترك گفتن، واگذار کردن، تبعید کردن، دل کندن


رها کردن، دست کشیدن، متوقف کردن، ول کردن، صرف نظر کردن


قال گذاشتن، ترک کردن


خود را تسلیم کردن


رهایی، بی‌بند و باری


اشتیاق، شور و شعف


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: abandons, abandoning, abandoned
(1) تعریف: to leave (someone or something) with no intention of returning or taking up possession again.
مترادف: desert, forsake, reject, turn one's back on
متضاد: keep, re-claim, retain
مشابه: drop, jettison, leave, maroon, repudiate

- They abandoned the old car in the ditch.
[ترجمه f] انها اتومبیل قدیمی ( فرسوده ) را در گودال رها کردند
[ترجمه sina] آنها ماشین قدیمی خود را در گودال انداختند
[ترجمه 🖤MANI🖤] آنها آن اتومبیل فرسوده را در جوی رها کردند.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل قدیمی را در گودال رها کردند
[ترجمه گوگل] آنها ماشین قدیمی را در گودال رها کردند
- He abandoned his family and moved far away.
[ترجمه سارا کاووسی] او خانواده اش را ترک کرد و به جای دوری رفت.
[ترجمه امیررضا باقرزاده] او خانواده ی خود را رها کرد و بسیار دور شد
[ترجمه fate] او ( مذکر ) خانواده اش را رها کرد و به جای دوری رفت
[ترجمه کیانا قربانی] او خانواده اش را رها کرد و به جای دوری نقل مکان کرد
[ترجمه 🐾 مهدی صباغ] او از خانواده اش دل برید و به جای خیلی دوری رفت.
[ترجمه 🖤MANI🖤] او خانواده اش را رها کرد و به جای بسیار دوری نقل مکان کرد.
[ترجمه ترگمان] او خانواده اش را ترک کرد و دور شد
[ترجمه گوگل] او خانواده اش را رها کرد و دور رفت

(2) تعریف: to give up by withdrawing from.
مترادف: forsake
متضاد: re-claim
مشابه: give up, relinquish, scuttle, surrender, turn one's back on

- The families were forced to abandon the village that had been their home.
[ترجمه 🖤MANI🖤] خانواده ها مجبور به رهاکردن روستایی شدند که خانه شان بود.
[ترجمه ترگمان] خانواده ها مجبور شدند روستایی را که خانه آن ها بود رها کنند
[ترجمه گوگل] خانواده ها مجبور به ترک روستا شده بودند که خانه آنها بوده است
- The army abandoned the fort.
[ترجمه 🖤MANI🖤] ارتش دژ را ترک کرد.
[ترجمه ترگمان] ارتش دژ را ترک کرد
[ترجمه گوگل] ارتش قلعه را رها کرد

(3) تعریف: to stop pursuing (an activity, goal, or the like); give up; relinquish.
مترادف: forsake, give up, relinquish
مشابه: renounce

- He abandoned his dream of becoming an actor.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او رویای بازیگر شدن خود را رها کرد.
[ترجمه F.S] او رویای خود را مبنی بر تبدیل شدن به بازیگر را رها کرد کرد ( رها سازی بدون بازگشت ) اگه خوشتون اومد لایک کنید تشکر.
[ترجمه ش.] او از رویای بازیگر شدن خود دست کشید.
[ترجمه 🖤MANI🖤] او بیخیال رویای بازگیر شدنش شد.
[ترجمه ترگمان] او رویای خود مبنی بر تبدیل شدن به یک بازیگر را رها کرد
[ترجمه گوگل] او رویای خود را برای تبدیل شدن به یک بازیگر رها کرد
- They abandoned the project when they realized it was too costly.
[ترجمه سارا کاووسی] آن ها زمانی از پروژه دست کشیدند که متوجه شده بودند بسیار پرهزینه است.
[ترجمه 🖤MANI🖤] آنها وقتی پی بردند بسیار پرهزینه است، پروژه را رها کردند.
[ترجمه ترگمان] آن ها این پروژه را زمانی رها کردند که فهمیدند بیش از حد پر هزینه است
[ترجمه گوگل] آنها زمانی که متوجه شدند هزینه آن بسیار زیاد بود، پروژه را رها کردند

(4) تعریف: to allow (oneself) to be taken over completely by emotions or impulses.
مترادف: surrender
متضاد: compose, recompose

- He abandoned himself to hysteria.
[ترجمه آیدا اسماعیلی] او خود را به جنون ( دیوانگی ) زده بود.
[ترجمه 🖤MANI🖤] او خودش را به هیستری ( هیجان و احساسات غیرقابل کنترل ) زده بود.
[ترجمه ترگمان] او خود را به حالت جنون درآورده بود
[ترجمه گوگل] او خود را به هیستری رها کرد
اسم ( noun )
مشتقات: abandonment (n.)
عبارات: abandon ship
(1) تعریف: freedom from restraint or inhibition.
مترادف: freedom, intemperance, spontaneity, wantonness
متضاد: continence, restraint, self-control, self-restraint
مشابه: �lan, enthusiasm, impetuosity

- The Mardi Gras crowds danced in the streets with abandon.
[ترجمه بابک] گروههای ماردی گرس در خیابانها با شور و شعف رقصیدند
[ترجمه آیدا اسماعیلی] گروه های ماردی گریس با آزادی در خیابان می رقصیدند.
[ترجمه 🖤MANI🖤] توده های مردمی "ماردی گراس" با بی خیالی در خیابان ها رقصیدند.
[ترجمه ترگمان] جمعیت ماردی گرای ماردی گرس در خیابان ها می رقصیدند
[ترجمه گوگل] جمعیت Mardi Gras با رها کردن در خیابان ها رقصیدند
- He rode the horse with reckless abandon.
[ترجمه ریحانه] او سوار اسبی آزاد و بی پروا بود
[ترجمه ترگمان] با بی اعتنایی بی پروا اسب را می راند
[ترجمه گوگل] او سوار اسب با رها بی پروا

(2) تعریف: a state in which emotions or impulses control one completely.
مترادف: surrender
متضاد: composure

- She shrieked and waved her arms in abandon.
[ترجمه بابک] او فریاد زد و دستانش را به علامت تسلیم تکان داد
[ترجمه ترگمان] او جیغ کشید و دست هایش را به آرامی تکان داد
[ترجمه گوگل] او گریه کرد و دستانش را به رها کرد

• impulsiveness, lack of restraint, lack of inhibition
forsake, leave behind, desert; reject, renounce, give up
if you abandon a place, thing, or person, you leave them permanently or for a long time.
to abandon an activity or idea means to stop doing it or thinking about it before it is finished.
when people abandon ship, they leave it because it is sinking.
if you abandon yourself to an emotion, you feel it strongly and do not try to control it; a literary use.
if you do something with abandon, you do it in a carefree way.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] رها کردن .
[مهندسی گاز] متروک گذاشتن، ترک نمودن، رهاکردن
[حقوق] ترک کردن، اعراض کردن، واگذار کردن

مترادف و متضاد

واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance

بیخیالی (اسم)
abandon

رها سازی (اسم)
abandon, triggering, emancipation, abandonment, dereliction, quit

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

تسلیم شدن (فعل)
abandon, surrender, give in, submit, capitulate, succumb, quit, vouchsafe, acquiesce, defer, knuckle, obey

ترک گفتن (فعل)
abandon, abdicate, walk out

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

تبعید کردن (فعل)
abandon, exile, displace, banish, deport, expatriate, proscribe, extrude

دل کندن (فعل)
abandon

careless disregard for consequences


Synonyms: disregard, freedom, impulse, licentiousness, recklessness, spontaneity, thoughtlessness, uninhibitedness, unrestraint, wantonness, wildness


Antonyms: restraint, self-restraint


leave behind, relinquish


Synonyms: abdicate, back out, bail out, bow out, chicken out, cop out, cut loose, desert, discard, discontinue, ditch, drop, drop out, duck, dump, dust, flake out, fly the coop, give up the ship, kiss goodbye, leave, leg it, let go, opt out, pull out, quit, run out on, screw, ship out, stop, storm out, surrender, take a powder, take a walk, throw over, vacate, walk out on, wash hands of, withdraw, yield


Antonyms: cherish, defend, keep, pursue, retain, support


leave in troubled state


Synonyms: back out, desert, disown, forsake, jilt, leave, leave behind, quit, reject, renounce, throw over, walk out on


Antonyms: adopt, assert, favor, uphold


جملات نمونه

1. When Roy abandoned his family, the police went looking for him.
وقتی ” روی ” خانواده اش را ترک کرد پلیس به جستجویش پرداخت.

2. The soldier could not abandon his friends who were hurt in battle.
سرباز نتوانست دوستانش را که در جنگ آسیب دیده بودند ترک کند.

3. Because Rose was poor, she had to abandon her idea of going to college.
چون ” رز ” فقیر بود از فکر رفتن به دانشگاه دست کشید.

4. childish abandon
شور و شعف کودکانه

5. do not abandon hope
امید را از دست نده.

6. the consensus was to abandon the project
عقیده ی همگان این بود که اجرای طرح متوقف شود.

7. There was a general air of festivity and abandon.
[ترجمه ارا] اونجا حال و هوای جشن و بی خیالی بود
[ترجمه ترگمان]یک جشن بزرگ جشن و جشن برپا بود
[ترجمه گوگل]یک هواپیما کلی از جشن و رها بود

8. The captain gave the order to abandon ship.
[ترجمه farbod] کاپیتان دستور داد که کشتی را ترک کنند
[ترجمه ترگمان]ناخدا فرمان داد که کشتی را ترک کنند
[ترجمه گوگل]کاپیتان سفارش داد که کشتی را ترک کند

9. People often simply abandon their pets when they go abroad.
[ترجمه عبدالخالق] مردم حیوونات خانگی شونو ول میکنند وقتی که میرن خارج
[ترجمه F.S] اغلب مردم هنگام ( زمان ) سفر به خارج از کشور به راحتی حیوانات خانگی خود را رها می کنند
[ترجمه ترگمان]مردم اغلب به سادگی حیوانات خانگی خود را زمانی که به خارج می روند ترک می کنند
[ترجمه گوگل]اغلب مردم هنگام سفر به خارج از کشور به راحتی حیوانات خانگی خود را رها می کنند

10. No need to abandon their own people more than tears desperate not born.
[ترجمه ترگمان]نیازی نیست که مردم خودشون رو بیشتر از این که اشک و ناامیدی به دنیا نیاد رها کنم
[ترجمه گوگل]بدون نیاز به رها کردن مردم خود بیش از اشک از جان گذشته متولد نشده است

11. We had to abandon the car.
[ترجمه ترگمان]باید ماشین رو رها می کردیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم ماشین را ترک کنیم

12. Each side declared that it would never abandon its principle.
[ترجمه ترگمان]هر طرف اعلام می داشت که هرگز از اصل خود رها نخواهد شد
[ترجمه گوگل]هر طرف اعلام کرد که هرگز اصل آن را رد نخواهد کرد

13. Dreams don't abandon a painstaking pursuit of the people, as long as you never stop pursuing, you will bathe in the brilliance of the dream.
[ترجمه ترگمان]رویاها، پی گیری دشوار مردم را رها نمی کنند، تا زمانی که هرگز پی گیری را متوقف نکنید، در درخشش این رویا، حمام خواهید داشت
[ترجمه گوگل]رویاها یک پیگیری دقیق از مردم را رها نکنید، تا زمانی که هرگز متوقف نشوید، درخشندگی رویا را می سوزانید

14. One should give up anger; one should abandon pride; one should overcome all fetters. I'll never befall him who clings not to mind and body and is passionless.
[ترجمه ترگمان]یکی باید خشم خود را از دست بدهد؛ آدم باید غرور را رها کند؛ آدم باید همه زنجیرها را مهار کند من هیچ وقت بر سر او نخواهم آمد که به جسم و جسم و زندگی خود اطمینان ندارد
[ترجمه گوگل]باید خشم را رها کرد باید غرور را ترک کرد یکی باید بر همه دروغ ها غلبه کند من هرگز به او نمی رسد که به ذهن و بدن چسبیده است و بی وقفه است

15. Time will abandon those funny oath, until we also agree.
[ترجمه ترگمان]زمان آن سوگندی خنده دار را رها می کند، تا زمانی که ما هم توافق کنیم
[ترجمه گوگل]زمان این سوگند خنده دار را رها می کنیم، تا زمانی که ما نیز موافق باشیم

16. I threw you abandon me regardless.
[ترجمه ترگمان]با وجود این، تو رو به بیرون پرت کردم
[ترجمه گوگل]من تو را رها کرده ام بدون توجه به من

17. We decided to abandon the first draft of the report and start over.
[ترجمه 🦥Moonlight] ما تصمیم گرفتیم که اولین پیش نویس گزارش را رها کنیم و از اول شروع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفتیم که اولین پیش نویس گزارش را رها کنیم و شروع کنیم
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفتیم اولین پیش نویس گزارش را رها کنیم و شروع کنیم

18. How could she abandon her own child?
[ترجمه ترگمان]چطور می توانست بچه خود را رها کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه او می تواند فرزند خود را ترک کند؟

Do not abandon hope.

امید را از دست نده.


They abandoned their attempt to escape.

از کوشش برای فرار دست کشیدند.


he abandoned his companion in the middle of the journey.

در وسط سفر دوست خود را ترک کرد.


he abandoned himself to lechery.

او خود را تسلیم شهوت کرد.


childish abandon

شور و شعف کودکانه


پیشنهاد کاربران

رهایی، بی بند و باری، بی خیالی

واگذار کردن، رها کردن، ترک کردن، صرف نظر کردن
معنای حقوقی: اعراض کردن

رها کردن

ترک کردن

بیخیالی

[مترادف] ترک کردن abdicat

Stop doing something before it is finished

دست کشیدن از، واگذار کردن، انتقال دادن، نیمه تمام گذاشتن

ترک کردن جایی

ترک کردن. رها شدن. رها کردن.

give up on a plan as well as neglect one's post. . . leave without planning

ترک کردن . رها کردن

abandon oneself to
خود را به دست. . . سپردن، تسلیمِ. . . شدن

ناتمام گذاشتن، به نتیجه نرساندن، خاتمه نیافتن

نیمه رهاکردن. . انتقال دادن.

وانهی ، وانهادن

کنار گذاشتن

وانهادن

دست کشیدن ( از تلاش یا ادامه و اتمام کاری ) ، از دست دادن ( امید و . . . )
They abandoned the game because of rain.
She abandoned hope of any reconciliation.
We had to abandon any further attempt at negotiation.

متروک شدن


ترک کردن. فکر چیزی را از سر بیرون کردن

معنایش ترک کردن است ولی برای چیز هایی مانند سیگار میاد. مثلا وقتی ما می خواهیم که بگیم او خانواده اش را ترک کرده باید از کلمه ی leave استفاده کنیم

نادیده گرفتن
رها کردن
ترک کردن

رهاکردن کسی که مسئولیت آن برعهده ی ماست


یله کردن

ترک کردن. رها کردن. دست کشیدن از
Because Rose was poor she had to abandon
. her idea of going to College
چون رز فقیر بود مجبور شد از رفتن به دانشکده دست بکشد

Leave without planning to come back

عطای چیزی را لقایش بخشیدن

Leave without planning to come back/quit

تبعید

ترک کردن ، دست کشیدن، به حال خود رها کردن
the old room had been abandoned years before
اتاق قدیمی سال ها قبل به حال خود رها شده بود

✔️دل کندن، دست کشیدن

It was his instinct for self - preservation that led him to abandon his former friends and transfer his allegiance to the new rulers

ترک کردن و هرگز برنگشتن پیش کسی که نیاز به مراقبت و کمک دارد
رها کردن
ترک کردن و هرگز برنگشتن نزد چیزی
ترک کردن مکانی به دلیل وجود خطر
متوقف کردن کاری : ول کردن چیزی به طور کلی
بی خیال


از کاری/چیزی/کسی دست شستن

With reckless/wild abandon:
بصورت افسارگسیخته/وحشیانه
They drank and smoked with reckless abandon:
اونا بصورت افسارگسیخته مشروب خوردن و سیگار کشیدن.

abandon
ترک کردن، رهاکردن

leave wite out planing to came back


کلمات دیگر: