کلمه جو
صفحه اصلی

back


معنی : پشت، عقب، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان، جبران، مدد، بدهی پس افتاده، عقبی، گذشته، پشت، طرفداری کردن، سوار شدن، پشتی کردن، پشتانداختن، بعقب بردن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن، بر پشت چیزی قرار گرفتن، دور از، به عقب، عقب، در عقب، پس، از عقب
معانی دیگر : کمر، (صندلی و غیره) پشتی، پشت لباس، هر چیزی که بر پشت انسان یا حیوان قرار گیرد، پشتواره، کول باره، کوله بار، کوله پشتی، عقب (در مقابل جلو)، پشت (در مقابل رو)، پشت (در مقابل لبه ی تیز)، پشت کتاب، عطف کتاب، قدرت، پشتکار، درپشت، دوردست، مربوط به زمان گذشته، به سوی عقب، قهقرا، (جزیی از فعل به معنی: عقب، خودداری)، به پشت رفتن یا بردن، عقب رفتن یا بردن، حمایت کردن، تایید کردن، یاری کردن، دارای پشتوانه کردن، جیرو کردن، تضمین کردن، پشت کردن (یا داشتن) به، ستون فقرات، مهره ها، (معدن) تاق تونل، (ورزش) بازیکن عقب، بک، دفاع، (آواشناسی) پسین، پس زبان، خلفی، پس زبانی، آستر کردن، پشتی دار کردن، تشت یا تغار (به ویژه در فرآیندهای صنعتی)، پشت بدن، برگشت، پاداش، پشت سر، بعقب رفتن، برپشت چیزی قرار

انگلیسی به فارسی

عقب، پشت (بدن)، پس، عقبی، گذشته، پشتی، پشتی‌کنندگان، تکیه‌گاه، به عقب، در عقب، برگشت، پاداش، جبران، از عقب، پشت سر، بدهی پس‌افتاده، پشتی کردن، پشت انداختن، بعقب رفتن، به‌ عقب بردن، بر پشت چیزی قرارگرفتن، سوارشدن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن


بازگشت، عقب، پشت، پشتی، تکیه گاه، پشتی کنندگان، جبران، مدد، سوار شدن، پشتی کردن، طرفداری کردن، پشتانداختن، بعقب بردن، پشت چیزی نوشتن، ظهرنویسی کردن، بر پشت چیزی قرار گرفتن، به عقب، از عقب، در عقب، دور از، پس، عقبی، بدهی پس افتاده، گذشته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: behind one's back, turn one's back on
(1) تعریف: the part of a human or other vertebrate that is on the opposite side from the chest and abdomen and between the neck and the tailbone.
مشابه: posterior

(2) تعریف: the backbone; spine.
مترادف: backbone, rachis, spinal column, spine
مشابه: chine, vertebrae

- She felt a shiver down her back.
[ترجمه ترگمان] لرزشی سراپای وجودش را فرا گرفت
[ترجمه گوگل] او احساس خارش به پشت او را احساس کرد

(3) تعریف: the part or side that is opposite the front; reverse; rear.
مترادف: backside, rear, reverse
متضاد: face, front
مشابه: rear end, stern

- She found the blanket in the back of the car.
[ترجمه ترگمان] او پتو را از پشت ماشین پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او پتو را در پشت ماشین پیدا کرد
- Put your name on the back of this paper.
[ترجمه نرگس سلیمی] نام خود را پشت این کاغذ قرار دهید
[ترجمه ترگمان] اسمت رو بذار پشت این کاغذ
[ترجمه گوگل] نام خود را در پشت این مقاله قرار دهید

(4) تعریف: a support at the rear.
مشابه: backing, backrest, support

- the back of the chair
[ترجمه ترگمان] پشت صندلی
[ترجمه گوگل] پشت صندلی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: backs, backing, backed
(1) تعریف: to move (something) in the reverse or opposite direction; cause to go backward.
مترادف: reverse
متضاد: advance

- She carefully backed the car out of the garage.
[ترجمه ترگمان] با احتیاط اتومبیل را از گاراژ بیرون آورد
[ترجمه گوگل] او با دقت اتومبیل را از گاراژ پشت سر گذاشت

(2) تعریف: to formally give support to.
مترادف: endorse
متضاد: oppose
مشابه: advocate, aid, assist, champion, help, patronize, promote, sanction, sponsor, support, sustain, underwrite, uphold

- The President has promised to back the governor in the next election.
[ترجمه ترگمان] رئیس جمهور قول داده است که در انتخابات بعدی به استاندار برگردد
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور قول داده است که در انتخابات آینده فرماندار را بازگرداند

(3) تعریف: to substantiate with facts or logic (often fol. by "up").
مترادف: corroborate, substantiate, validate
مشابه: confirm, establish, justify, sustain, vouch for

- He was not able to back up his claim that the earth is flat.
[ترجمه ترگمان] نمی توانست ادعا کند که زمین مسطح است
[ترجمه گوگل] او نمی توانست ادعا کند که زمین صاف است

(4) تعریف: to bet on the success of.
مترادف: bet on
مشابه: stake

- The horse he backed came in the winner today.
[ترجمه ترگمان] اسب او امروز در برنده برنده شد
[ترجمه گوگل] اسب او حمایت کرد امروز برنده شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: back out of
• : تعریف: to move backward or in the reverse direction (often fol. by "up").
مترادف: retreat, reverse
متضاد: advance
مشابه: back-pedal, backtrack, recede, withdraw

- He'd gone too far into the intersection and had to back up his car.
[ترجمه ترگمان] او بیش از حد به چهارراه رفته بود و مجبور بود ماشینش را باز کند
[ترجمه گوگل] او بیش از حد به تقاطع رفته بود و مجبور بود ماشینش را پشت سر بگذارد
صفت ( adjective )
عبارات: back and forth, back up
(1) تعریف: located in or near the rear of something else.
مترادف: rear
متضاد: front
مشابه: aft, dorsal, hind, posterior, reverse, tail, wrong

- The children always ride in the back seat of the car.
[ترجمه ترگمان] بچه ها همیشه در صندلی عقب ماشین سوار می شوند
[ترجمه گوگل] بچه ها همیشه در صندلی عقب ماشین سوار می شوند

(2) تعریف: owed from an earlier time; overdue.
مترادف: overdue
مشابه: late, tardy

- back pay
[ترجمه ترگمان] پول را پس بدهید
[ترجمه گوگل] عقب پرداخت

(3) تعریف: not current; old.
متضاد: future
مشابه: expired, former, old, out-of-date, past

- back issues of a newspaper
[ترجمه ترگمان] مسائل مربوط به روزنامه
[ترجمه گوگل] مسائل مربوط به روزنامه
قید ( adverb )
مشتقات: backless (adj.)
(1) تعریف: toward the direction that is opposite from forward; backward; away.

- The police ordered the crowd to move back.
[ترجمه ترگمان] پلیس به مردم دستور داد که حرکت کنند
[ترجمه گوگل] پلیس به جمعیت دستور داد تا به عقب برگردند

(2) تعریف: in the direction of an earlier time or a former place or position.

- She thought back to happier times when she was in school.
[ترجمه ترگمان] وقتی در مدرسه بود، به دوران خوشبختی فکر می کرد
[ترجمه گوگل] او زمانی که مدرسه بود، به زمانهای شادتر فکر کرد
- He'd reached the bus stop when he realized he had to go back home for his wallet.
[ترجمه ترگمان] وقتی فهمید که باید به خانه برگردد، به ایستگاه اتوبوس رسیده بود
[ترجمه گوگل] او به ایستگاه اتوبوس رسید و متوجه شد که باید کیف پولش را به خانه بازگرداند
- She put the book back on the shelf.
[ترجمه ترگمان] کتاب را روی قفسه گذاشت
[ترجمه گوگل] او کتاب را روی قفسه گذاشت

(3) تعریف: in return or in reply.

- She left me a message when she phoned, but I forgot to call her back.
[ترجمه ترگمان] وقتی زنگ زد یه پیغام برام گذاشت، ولی یادم رفت بهش زنگ بزنم
[ترجمه گوگل] وقتی او تلفن زد، من پیامی برای من گذاشت، اما فراموش کردم او را صدا بزنم
- He hit me, and I hit him back.
[ترجمه ترگمان] اون منو زد و من هم بهش ضربه زدم
[ترجمه گوگل] او به من ضربه زد و من او را پشت سر گذاشتم

• dorsal area; part of a chair where the back rests; rear part of the human body (from the neck to the end of the spine); end; defense player (basketball)
support; move backwards, move to the rear
behind, after
backward, to the rear; to the past
if someone moves back, they move in the opposite direction to the one in which they are facing.
you use back to say that someone or something returns to a particular place or state.
if you get something back, you get it again after not having it for a while.
if you do something back, you do to someone what they have done to you.
if someone or something is kept or situated back from a place, they are at a distance from it.
you use back to indicate that you are talking or thinking about something that happened in the past.
your back is the part of your body from your neck to your waist that is on the opposite side to your chest, stomach, and face.
the back of something is the part of it that is towards the rear or farthest from the front. count noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g. the back wheels were spinning in the mud.
the back of a chair is the part that you lean against.
a back road is small and narrow with very little traffic on it.
when a motor vehicle backs or when you back it, it moves backwards.
if you back someone, you give them support or money.
if you back a particular person, team, or horse in a competition, you bet money that they will win.
see also backing.
if someone moves back and forth, they repeatedly move in one direction and then in the opposite one.
if you are wearing something back to front, you are wearing it with the back of it on the front of your body.
if you do something back to front, you do it the wrong way round or in the wrong order.
if you do something behind someone's back, you do it without them knowing about it.
if you turn your back on someone or something, you ignore them or refuse to help them.
if you back away, you move away because you are nervous or frightened.
if you back down, you withdraw a claim or demand that you made earlier, or you decide not to do something you had threatened to do.
if you back off, you move away in order to avoid problems or a fight.
to back off also means the same as to back down.
if you back out, you decide not to do something that you had previously agreed to do.
if you back up a statement, you supply evidence to prove that it is true.
if you back someone up, you help and support them.
see also back-up.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] برگشت به عقب - فرمان مرورگر که شما را به آخر صفحه وب قابل مشاهده برمی گرداند
[برق و الکترونیک] پشت، مخالف، برگشت
[فوتبال] عقب
[حقوق] ظهر نویسی کردن (برات)، تقبل کردن مسئولیت مالی، پشتیبانی کردن، (ادعایی را) با ارائه مدارک مستند تایید کردن
[معدن] سقف (معادن زیرزمینی)

مترادف و متضاد

end


پشت (اسم)
back, rear, support, continuation, sequel, backbone, backside, reverse, dorsum, back part, generation, flesh side, wrong side

عقب (اسم)
back, rear, behind, heel, rear part

پشتی (اسم)
back, dorsal, backrest, cushion, backing, pillow, dossal, pad

تکیه گاه (اسم)
back, support, base, backrest, staddle

پشتی کنندگان (اسم)
back

جبران (اسم)
back, recovery, recoupment, relief, rectification, amends, compensation, restitution, recompense, reprisal, atonement, quid pro quo

مدد (اسم)
back, assistance

بدهی پس افتاده (صفت)
back, arrear

عقبی (صفت)
back, rearward, hind, posterior, trailing, hinder, retral

گذشته (صفت)
back, past, old, late, bygone, foretime

پشت (صفت)
back

طرفداری کردن (فعل)
back, support, side, advocate, approve, favor, defend

سوار شدن (فعل)
back, mount, ride, board, straddle, canter

پشتی کردن (فعل)
back, bolster

پشت انداختن (فعل)
back

بعقب بردن (فعل)
back

پشت چیزی نوشتن (فعل)
back

ظهرنویسی کردن (فعل)
back, endorse

بر پشت چیزی قرار گرفتن (فعل)
back

دور از (قید)
far, back, out, away, past, away from

به عقب (قید)
aback, back, backwards

عقب (قید)
back, after, behind

در عقب (قید)
back, after

پس (قید)
back, so, thus, ergo, forth, again, then, afterwards

از عقب (قید)
back

Synonyms: aback, abaft, aft, after, astern, back of, backward, behind, final, following, hind, hindmost, in the wake of, posterior, rear, rearmost, rearward, tail


Antonyms: front


from earlier time


Synonyms: delayed, elapsed, former, overdue, past, previous


Antonyms: future


end part


Synonyms: aft, back end, backside, extremity, far end, hindpart, hindquarters, posterior, rear, reverse, stern, tail, tail end, tailpiece


support


Synonyms: abet, abide by, advocate, ally, angel, assist, bankroll, boost, champion, countenance, encourage, endorse, favor, finance, give a boost, give a leg up, give a lift, go to bat for, grubstake, sanction, second, side with, sponsor, stake, stand behind, stick by, stick up for, subsidize, sustain, underwrite, uphold


Antonyms: discourage, dissuade


put in reverse direction


Synonyms: backtrack, drive back, fall back, recede, regress, repel, repulse, retire, retract, retreat, reverse, turn tail, withdraw


Antonyms: advance, go forward


جملات نمونه

back country

دهات دورافتاده


the back of a knife

پشت چاقو، لبه‌ی کند چاقو


back pay

حقوق عقب‌‌افتاده


put some back side into the work!

پشتکار به خرج بده!


Usually a stool does not have a back.

معمولاً سه‌پایه پشتی ندارد.


in the back of the room

در عقب اتاق


1. back country
دهات دورافتاده

2. back numbers of time magazine
شماره های قدیمی مجله ی تایم

3. back pay
حقوق عقب افتاده

4. back support
نگهدار کمر

5. back and fill
(کشتی بادبانی) ویراژ دادن،به چپ و راست رفتن

6. back and forth
پس و پیش،از یک سو به سوی دیگر،عقب و جلو

7. back down
جا زدن،عدول کردن،عقب زدن،عقب نشینی کردن

8. back off
1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down

9. back out (of)
1- کناره گیری کردن،جا زدن،کنار رفتن 2- عهد شکنی کردن

10. back the wrong horse
1- (در مسابقه ی اسبدوانی) روی اسب بازنده شرط بندی کردن 2- از بازنده حمایت کردن،شریک بد گزیدن

11. back to (or at) square one
از اول،ازخان اول،دوباره از سر

12. back to your seats!
برگردید به جای قبلی خود!،به جای خود برگردید!

13. back up
1- کمک کردن،پشتی کردن،تایید کردن

14. back water
1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه ی موتور قایق را به عقب راندن،در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرفنظر کردن،مجاب شدن،تصدیق کردن،لنگ انداختن

15. a back copy of a newspaper
نسخه ی قدیمی روزنامه

16. a back step
گامی به عقب

17. be back by ten o'clock
پیش از (تا) ساعت ده برگرد.

18. give back my money or i am going to the police, so help me god!
پولم را پس بده والا به خدا قسم به شهربانی مراجعه خواهم کرد!

19. go back to your country and stay there!
به میهن خودت برگرد و آنجا بمان !

20. her back was toward me
پشت او به طرف من بود.

21. lie back and take a rest
لم بده و استراحت کن.

22. my back hurts
پشتم درد می کند.

23. my back is lame
پشتم گرفته و دردناک است.

24. my back is troubling me
پشتم درد می کند.

25. my back itches
پشتم می خارد.

26. my back tickles
پشتم مور مور می شود.

27. the back of a carpet
پشت فرش

28. the back of a knife
پشت چاقو،لبه ی کند چاقو

29. the back of a stamp is pasted
پشت تمبر چسب دارد.

30. the back of a stamp is sticky
پشت تمبر چسب دار است.

31. the back of his leg
پشت ران او

32. the back of the hand
پشت دست

33. the back seat of a car
صندلی عقب اتومبیل

34. the back side of this rug is more beautiful than its right side
پشت این فرش از روی آن زیباتر است.

35. (in) back of
درعقب،در پشت،به سوی پشت

36. answer back
پیش جوابی کردن

37. beat back
پس زدن،عقب نشاندن

38. bite back
جلو دهان خود را گرفتن،از حرف زدن خودداری کردن

39. bounce back
(عامیانه - انرژی یا جرات و غیره) دوباره به دست آوردن،به حال اول بازگشتن

40. bring back
1- باز آوردن 2- به یاد آوردن،به خاطر خطور دادن

41. call back
1- باز خواندن،به مراجعت دعوت کردن 2- تلفنی جواب دادن،متقابلا تلفن زدن

42. cast back
1- به گذشته رجوع کردن،عطف به گذشته کردن 2- به اجداد خود شباهت داشتن

43. choke back
جلو گریه یا احساسات خود را گرفتن

44. claw back (money, etc. )
(انگلیس) به زور یا ترفند پس گرفتن

45. come back
1- بازگشتن،مراجعت کردن 2- (عامیانه) دوباره موفق شدن،قهرمان شدن

46. come back (or down) to earth
واقع بین شدن،از عرش به زیر آمدن

47. cut back
1- کوتاه کردن،(از مدت و غیره) کاستن 2- (تولید و قیمت و مالیات و غیره) کم کردن،زدن از 3- (دویدن و غیره) ناگهان تغییر مسیردادن،جا خالی دادن

48. die back (or die down)
(گیاه) تا ریشه خشکیدن

49. double back
1- تا کردن یا لا زدن 2- (از همان راه آمده) بازگشتن

50. draw back
عقب کشیدن،عقب نشستن،پس کشیدن

51. drop back
به عقب رفتن،به قهقرا رفتن

52. fade back
(فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ،قهقراروی

53. fall back
عقب نشینی کردن،پس کشیدن

54. fall back on (or upon)
1- دوباره پناه بردن،ملتمس شدن به 2- عقب نشینی کردن به

55. fight back
حمله ی متقابل کردن،متقابلا جنگیدن،پاد جنگیدن

56. get back
1- بازگشتن 2- باز یافتن،دوباره به دست آوردن 3- عمل متقابل کردن،تلافی کردن

57. give back
پس دادن،اعاده کردن

58. go back on
(عامیانه) عهد شکنی کردن،بی وفایی کردن،خیانت کردن،عدول کردن،خلف وعده کردن

59. go back on
عدول کردن،قول شکنی کردن،زیر حرف خود زدن

60. hang back (or off)
(مثلا به واسطه ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن،جلو نرفتن

61. hark back (to)
(سخن یا اندیشه) بازگشتن به،عطف کردن به

62. hit back
ضربه ی متقابل زدن،پس زدن،تلافی کردن

63. hold back
1- جلوگیری کردن 2- نگهداشتن،ندادن

64. kick back
(عامیانه) 1- ناگهان پس زدن،وازدن،پس جهیدن 2- بخشی از مزد (یا درآمد یا حق العمل و غیره ی خود را) پس دادن (طبق قرارداد یا به عنوان باج سبیل)،حق و حساب دادن

65. knock back
(عامیانه) سرکشیدن (مشروب الکلی)،لاجرعه خوردن (مشروب الکلی)

66. look back
به گذشته اندیشیدن،به یاد آوردن

67. pay back
1- پس دادن (پول)،بازپرداخت کردن 2- تلافی کردن،جبران کردن

68. plow back
1- (برای تقویت خاک و غیره) زمین دارای علف یا محصول را شخم زدن 2- درآمد سرمایه گذاری یا کسب را به همان کار زدن،سرمایه گذاری مجدد کردن

69. put back
1- جایگزین کردن،سرجای خود گذاشتن،عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن

70. roll back
1- پس رفتن 2- قیمت ها را پایین آوردن

the back of his leg

پشت ران او


the back of the hand

پشت دست


My back hurts.

پشتم درد می‌کند.


the back of a carpet

پشت فرش


a back copy of a newspaper

نسخه‌ی قدیمی روزنامه


a back step

گامی به عقب


to hold back information

از دادن اطلاعات سر باز زدن


to pay one back

پس دادن، تلافی کردن


to lean back

به عقب تکیه دادن


to go back

بازگشتن، به قهقرا رفتن


He backed into the room.

عقب‌عقب وارد اتاق شد.


She backed the car into the garage.

ماشین را عقب‌عقب به داخل گاراژ راند.


He is backed by labor unions.

اتحادیه‌های کارگری او را پشتیبانی می‌کنند.


backed by Bank Melli

تضمین شده از سوی بانک ملی


The house backs up on a lake.

پشت خانه به دریاچه است.


He backed up his brother's statements.

او اظهارات برادرش را تایید کرد.


Traffic backed up for one kilometer.

ترافیک به طول یک کیلومتر انباشته شده بود.


اصطلاحات

back down

جا زدن، عدول کردن، عقب زدن، عقب نشینی کردن


back off

1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down


back and fill

(کشتی بادبانی) ویراژ دادن، به چپ و راست رفتن


back and forth

پس و پیش، از یکسو به سوی دیگر، عقب و جلو


back out (of)

1- کناره‌گیری کردن، جا زدن، کنار رفتن 2- عهدشکنی کردن


back to your seats!

برگردید به جای قبلی خود!، به جای خود برگردید!


back up

1- کمک کردن، پشتی کردن، تأیید کردن


back up

2- عقب عقب رفتن، به قهقرا رفتن (back away و back out هم میگویند) 3- انباشته شدن (در اثر انسداد)


back water

1- (قایقرانی) با پارو یا پروانه‌ی موتور قایق را به عقب راندن، در جهت عکس راندن 2- از ادعای خود صرف‌نظر کردن، مجاب شدن، تصدیق کردن، لنگ انداختن


be (flat) on one's back

بیمار بودن، بستری بودن، بیچاره بودن، به زانو درآمدن


behind someone's back

یواشکی، بدون اطلاع شخص ذینفع، نامردانه


few days back

چند روز پیش


get off someone's back

(عامیانه) دست از سر کسی برداشتن، (کسی را) به حال خود گذاشتن


get (or put) one's back up

(عامیانه) 1- عصبانی کردن یا شدن 2- پافشاری کردن، سماجت کردن


go back on

(عامیانه) عهد شکنی کردن، بی‌وفایی کردن، خیانت کردن، عدول کردن، خلف وعده کردن


(in) back of

درعقب، در پشت، به سوی پشت


to come back

برگشتن، پس آمدن


to give back

پس دادن


turn one's back on

1- پشت کردن (به نشان خشم یا تحقیر و غیره) 2- نادیده گرفتن، بی‌اعتنایی کردن، مأیوس کردن


with one's back to the wall

در تنگنا، در شرایط سخت، در موقعیت خطیر


پیشنهاد کاربران

In, to, or toward a past time
In, to, or toward a former condition
In, to, or toward a former location

صندوق عقب ماشین

طبق گذشته

عقب. . گذشته. . تکیه گاه. . پس. . پشت انداختن. . پشت

پس زَنی

برگشتن

ساپورت کردن یا کمک کردن به چیزی یا کسی با پول یا حرف زدن

حمایت کردن
پشتیبانی کردن
( V. )


be back ( برگشتن )

This show is perfect


در جواب

Put all of your fears back in the shade
ترس هات رو به [دست] سایه بسپار

حمایت مادی یا معنوی کردن از کسی

Give help or support to sb/sth with money or words

حمایت کردن

back یعنی پشت و عقب
talk behind one's back یعنی پشت کسی حرف زدن
you should stop talking behind his back
تو باید دست از پشت سر او حرف زدن برداری 6️⃣

موسیقی پس زمینه ( در موزیک )

درپس زمینه هر چیزی بک تلقی داده میشود باتوجه به آن معنی خاص ایجاد میکند.

تاخیر داشتن

عقب، پشت، دور تر

Exa:her parents backed her in her choice of career

در جمله یا معنی پشت میدهد یا معنی برگشت و برگشتن

برگشت. بازگشت . قبلی. عقب

back
هم ریشه با " پَس " پارسی : pas

پشت خط

عقب افتاده
back taxes مالیات عقب افتاده

back ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: پسین
تعریف: یکی از مشخصه های ممیز برای توصیف آواهایی که پسِ زبان در تولید آنها دخالت دارد


کلمات دیگر: