کلمه جو
صفحه اصلی

nag


معنی : عیب جو، یابو، نق نقو، اسب پیر و وامانده، اسب کوچک سواری، مرتبا گوشزد کردن، ازار دادن، نق زدن، عیب جویی کردن
معانی دیگر : غر زدن، (کاشی) فیومه گرفتن، آزار دادن، رنجه داشتن، (به ویژه زن) غرغرو، جگر خوار، (قدیمی) اسب کوچک سواری، لاشه اسب، کلته، فاحشه

انگلیسی به فارسی

اسب کوچک سواری، اسب پیر و وامانده، یابو، فاحشه،عیبجویی کردن، نق زدن، ازار دادن، مرتبا گوشزد کردن، عیبجو، نق نقو


نق زدن، نق نقو، اسب پیر و وامانده، اسب کوچک سواری، یابو، عیب جو، ازار دادن، مرتبا گوشزد کردن، عیب جویی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nags, nagging, nagged
(1) تعریف: to bother with constant complaints, demands, or instructions; pester.
مترادف: annoy, badger, beset, harass, hound, importune, pester
مشابه: beleaguer, bother, cavil, chide, harp on, harry, henpeck, pick on, plague

- The children nagged me for ice cream all afternoon.
[ترجمه Exo] بچه ها برای بستنی کل روز رو به من نق زدن
[ترجمه ترگمان] بچه ها همه بعد از ظهر برای بستنی به من nagged
[ترجمه گوگل] بچه ها بعد از ظهر من را برای بستنی مینوشند

(2) تعریف: to trouble or make uncomfortable, persistently or recurrently.
مترادف: beset, distress, pain
مشابه: annoy, bother, disturb, perturb, plague, torment, upset, vex

- His arthritis nags him.
[ترجمه ترگمان] arthritis از او نق می زند
[ترجمه گوگل] آرتریت او به او ختم می شود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to make continual complaints or criticisms; relentlessly offer unsolicited advice.
مترادف: annoy, carp, importune, niggle, pick
مشابه: complain, crab, grouse, grumble

(2) تعریف: to cause persistent anxiety, discomfort, or annoyance (often fol. by at).
مشابه: annoy, pick, tease, upset, worry

- The problem nagged at him so much that he couldn't sleep.
[ترجمه ترگمان] مشکل چنان بود که او نمی توانست بخوابد
[ترجمه گوگل] این مشکل او را به هم ریخت که او نمی توانست بخوابد
اسم ( noun )
مشتقات: naggingly (adv.)
(1) تعریف: the act of nagging.
مترادف: annoyance, harassment
مشابه: agitation, disturbance, irritation

(2) تعریف: one who nags.
مترادف: caviler, faultfinder, niggler, pain
مشابه: bother, nuisance, pest, scold, shrew
اسم ( noun )
• : تعریف: a horse that has little value or has outlived its usefulness.
مترادف: jade
مشابه: hack

• remind incessantly (especially of a chore); criticize relentlessly (of a fault or imperfection); pester; bother; be a persistent source of pain or nuisance
one who nags, pest; overworked and worn out horse; pony, small leisure horse
if someone nags you, they keep complaining to you.
if a doubt or suspicion nags at you, it worries you a lot.

مترادف و متضاد

harass, bother


عیب جو (اسم)
nag, caviller, criticizer, faultfinder

یابو (اسم)
tit, nag, draft horse, workhorse, outrunner, packhorse, pony

نق نقو (اسم)
nag

اسب پیر و وامانده (اسم)
nag

اسب کوچک سواری (اسم)
nag

مرتبا گوشزد کردن (فعل)
nag

ازار دادن (فعل)
trouble, tease, dun, nag, imp, excruciate, tantalize

نق زدن (فعل)
nag, mewl

عیب جویی کردن (فعل)
impeach, criticize, carp, cavil, find faults, nag, vituperate

Synonyms: annoy, badger, bait, berate, bug, carp at, dog, eat, egg, find fault, fuss, give a hard time, goad, harry, heckle, hector, hound, importune, irk, irritate, needle, nudge, pester, pick at, plague, prod, provoke, ride, scold, take it out on, tease, torment, upbraid, urge, vex, work on, worry


Antonyms: assuage, please


جملات نمونه

1. he tried to palm off his nag as a racehorse
او کوشید که یابوی خود را به عنوان اسب مسابقه قالب کند.

2. Don't nag me like an old woman.
[ترجمه ندا] مثل یه پیرزن غر نزن
[ترجمه ترگمان]مثل یک پیرزن به من نق نزن
[ترجمه گوگل]مثل من یک پیرمرد ننویسم

3. Aunt Molly is a nag about regular meals.
[ترجمه ترگمان]عمه مالی در مورد غذاهای معمولی غر می زند
[ترجمه گوگل]عمه ملی یک نوشیدنی در مورد غذاهای منظم است

4. The suspicion that she was lying continued to nag at me.
[ترجمه ترگمان]شک داشتم که او دروغ گفته بود و مدام به من نق می زد
[ترجمه گوگل]سوء ظن که او دروغ گفت، همچنان به من زل زده بود

5. His wife's a nag who leads him a dog's life .
[ترجمه ترگمان]همسرش اسبی است که زندگی یک سگ را به او می دهد
[ترجمه گوگل]همسرش یک مگس است که زندگی او را هدایت می کند

6. Don't be such a nag!
[ترجمه Ehsan Hashimi] زیاد غر نزن!!
[ترجمه ترگمان]این قدر نق نزن!
[ترجمه گوگل]چنین انفجاری نکنید

7. Still, one of the assessments continued to nag at me.
[ترجمه ترگمان]با این وجود، یکی از the همچنان به من نق می زد
[ترجمه گوگل]با این حال، یکی از ارزیابی ها به من افتاد

8. For the next race he suggested a nag called My Delight.
[ترجمه ترگمان]برای مسابقه بعدی یک اسب به نام Delight من پیشنهاد کرد
[ترجمه گوگل]برای مسابقه بعدی او پیشنهاد یک ناخن به نام من لذت

9. Now comes a nag to keep it safe.
[ترجمه ترگمان] حالا یه اسب میاد که ازش محافظت کنه
[ترجمه گوگل]در حال حاضر می آید یک ناخن به نگه داشتن آن امن است

10. Imperious, you mount a nag of thirty hands and trample me into the ground.
[ترجمه ترگمان]Imperious، شما اسب کرند را سوار کنید و مرا زیر پا له کنید
[ترجمه گوگل]حقیقتا، شما یک انجیر از سی نفر را به دست می آورید و من را به زمین می اندازید

11. Look out ! The nag will knock the living daylights out of you.
[ترجمه ترگمان]! مراقب باش اسب ازسر تو برق می زند
[ترجمه گوگل]مراقب باش ! انفجار روزهای زندگی روزمره شما را از بین می برد

12. Nobody likes to work with a nag.
[ترجمه ترگمان] هیچ کس دوست نداره با اسب کار کنه
[ترجمه گوگل]هیچ کس دوست ندارد با یک نقاشی کار کند

13. Don't nag me all day long. (You wouldn't want to be nagged for your inquisitiveness. )Treat me as you would like to be treated.
[ترجمه ترگمان]تمام روز را به من نق نزن ((شما نمی خواهید برای رسیدگی و رسیدگی به خودتان تحت کنترل باشید)با من طوری رفتار کنید که دوست دارید تحت درمان قرار بگیرید
[ترجمه گوگل]تمام روز من را نادیده نگیر (شما نمیخواهید به خاطر سوابق ذهنی خود دچار نگرانی شوید ) به من احترام بگذارید، همانطور که دوست دارید رفتار کنید

14. How often do I have to nag at you to tidy your room?
[ترجمه ترگمان]چند دفعه باید به تو نق بزنم که اتاقت رو مرتب کنی؟
[ترجمه گوگل]چگونه باید بارها و بارها به اتاق خود نگاه کرد؟

His wife nags him day and night.

زنش شب‌وروز به او نق می‌زند.


I was nagged by the thought that she would not come.

فکر اینکه ممکن است نیاید، مرا آزار می‌داد.


a nagging toothache

درد دندان رنج‌آور


پیشنهاد کاربران

gripe, complain

نهیب زدن

اسب کوچک سواری، نق زدن، آزار دادن
علوم نظامی:اسب جوان

کلافه کردن

قر زدن

پیله کردن

نِقیدن :
بجای نِقیدن بیا کمک.

نِقنِقیدن :
واییییییی. بسهههه. چقدر می نِقنِقی برای خودت.


کلمات دیگر: