کلمه جو
صفحه اصلی

fade


معنی : خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
معانی دیگر : (در مورد رنگ پارچه و فرش و غیره) پریدن، (کم کم) از بین رفتن، زایل کردن یا شدن، ناپدید شدن، (ترمز اتومبیل و غیره) بریدن، کار نکردن، (صدای رادیو و تصویر تلویزیون و غیره) ضعیف و قوی شدن، نوسان کردن، (رنگ) پریدگی، محو شدگی، کم رنگ شدگی

انگلیسی به فارسی

پژمردن، خشک شدن، کم‌رنگ شدن، بی‌نور شدن، کم‌کم ناپدیدی شدن


محو کردن، محو شدن


محو شدن، کم رنگ شدن، پژمردن، خشک شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن، پژمرده شدن


انگلیسی به انگلیسی

• discolor, lose color; become dim; wilt, wither; die out; bleach
if something fades, it slowly becomes less bright, less loud, or less intense.
when a coloured object fades, it gradually becomes paler in colour.
when something fades away, it slowly becomes less intense or strong until it ends completely.
when something fades out, it slowly becomes less intense, strong, or important, until it disappears.
to fade out a sound or picture on the radio or television means to make it disappear gradually.

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: fades, fading, faded
(1) تعریف: to lose color or brightness gradually; dim.
مترادف: dim
متضاد: brighten
مشابه: bleach, etiolate, gray, pale, whiten

- The black shirt had faded to gray after many washings.
[ترجمه سورو] بعد از شستشوی زیاد، پیراهن مشکی به خاکستری تغییر رنگ داد
[ترجمه ترگمان] پس از چند ثانیه پیراهن سیاه به رنگ خاکستری گرایید
[ترجمه گوگل] بعد از چندین شستشو، پیراهن سیاه و سفید به خاکستری خیره شده بود
- My skin was so tan this summer, but it faded.
[ترجمه سورو] پوستم در این تابستان خیلی به رنگ برنزه درآمد ولی بعدا محو شد
[ترجمه ترگمان] این تابستان پوست من خیلی برنزه بود، اما رنگ از بین رفته بود
[ترجمه گوگل] پوست من خیلی تابستانه خیس بود، اما از بین رفت

(2) تعریف: to lose freshness or strength.
مترادف: decline, flag, languish, wither
متضاد: endure, thrive
مشابه: degenerate, deteriorate, diminish, droop, dwindle, ebb, pale, sag, shrivel, trail, wane, waste, weaken, wilt

- Despite treatment, his health faded over those months.
[ترجمه ترگمان] با وجود درمان، سلامتی او در این ماه ها محو شد
[ترجمه گوگل] علیرغم درمان، سلامتی او در آن ماهها فرو رفته است
- The child's excitement faded when she realized the gift box contained socks.
[ترجمه سورو] هیجان کودک زمانی از بین رفت که فهمید در جعبه هدیه ، جوراب بود
[ترجمه ترگمان] وقتی متوجه جعبه کادو شد، هیجان بچه از بین رفت
[ترجمه گوگل] هیجان کودک وقتی متوجه شد که جعبه هدیه جوراب را در بر دارد متوجه شد

(3) تعریف: to gradually vanish (sometimes fol. by out or away).
مترادف: disappear
مشابه: deliquesce, evanesce, melt, ooze, sink, taper, vanish

- The figure of the man faded into the distance.
[ترجمه ترگمان] پیکر مردی که دور شده بود ناپدید شد
[ترجمه گوگل] شخصیت مرد به فاصله از بین رفته است
- After their defeat, all hope of the championship faded away.
[ترجمه ترگمان] پس از شکست آن ها، همه امیدهای قهرمانی محو شد
[ترجمه گوگل] پس از شکست آنها، تمام امید قهرمانی از بین رفت
- Her memories of the incident have begun to fade.
[ترجمه ترگمان] خاطرات او از این حادثه محو شده بود
[ترجمه گوگل] خاطرات خود را از حادثه شروع به محو شدن کرده است

(4) تعریف: in film and television, to slowly come into view or vanish (usu. fol. by in or out).
مترادف: dissolve
مشابه: segue

- The love scene fades out, and the next scene takes place at the beach.
[ترجمه ترگمان] صحنه عشق محو می شود و صحنه بعدی در ساحل اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل] صحنه عشق از بین می رود و صحنه بعدی در ساحل می گذرد
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to fade.
مترادف: wither
متضاد: brighten
مشابه: blanch, bleach, dim, diminish, gray, pale, waste, whiten

- The bright sun faded the dark curtains.
[ترجمه ترگمان] آفتاب روشن پرده تاریکی را محو کرد
[ترجمه گوگل] نور آفتاب، پرده های تاریک را از بین برد
اسم ( noun )
• : تعریف: the gradual appearance or disappearance of an image or scene in a film.
مترادف: dissolve
مشابه: fade-in, fade-out

- We'll end the scene with a fade.
[ترجمه ترگمان] ما صحنه را با محو شدن پایان خواهیم داد
[ترجمه گوگل] ما صحنه را با محو شدن به پایان خواهیم رساند

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] محو کردن تغییر تدریجی شدت سیگنال .
[ریاضیات] محو شدن
[سینما] محو تدریجی تصویر - ناپدیدی - محو شدن خود به خود فیلم - محو تدریجی صحنه - تاریک شدن دو صحنه در کنار هم - محو تدریجی - محو

مترادف و متضاد

خشک شدن (فعل)
atrophy, become dry, shrivel, fade, wither, parch

پژمردن (فعل)
fade, wither, blight

محو شدن (فعل)
decay, fade

پژمرده شدن (فعل)
fade, wither, droop, quail, languish, miff

کم رنگ شدن (فعل)
fade

بی نور شدن (فعل)
fade

کم کم ناپدیدی شدن (فعل)
fade

lose color


Synonyms: achromatize, become colorless, blanch, bleach, blench, clear, decolorize, dim, disappear, discolor, dissolve, dull, etiolate, evanish, evaporate, grow dim, lose brightness, lose luster, muddy, neutralize, pale, tarnish, tone down, vanish, wash out


Antonyms: brighten, color, sharpen, strengthen


dwindle, die out


Synonyms: abate, attenuate, clear, decline, deliquesce, deteriorate, die away, die on vine, dim, diminish, disappear, disperse, dissolve, droop, ebb, etiolate, evanesce, evanish, evaporate, fag out, fail, fall, flag, fold, hush, languish, lessen, melt, melt away, moderate, perish, peter out, poop out, quiet, rarefy, shrivel, sink, slack off, taper, thin, tire, tucker out, vanish, wane, waste away, weaken, wilt, wither


Antonyms: enhance, improve, recover, strengthen


جملات نمونه

1. fade back
(فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ،قهقراروی

2. fade in
(فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم ظاهر شدن،(صدا) کم کم بلند شدن،به تدریج روشن تر شدن

3. fade out
1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم کم محو شدن،(صدا) کم کم کوتاه شدن،بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن،کم کم ناپدید شدن،کم کم از میان رفتن

4. shadows will fade
سایه ها محو خواهند شد.

5. colors guaranteed not to run or fade
رنگ هایی که تضمین شده است سرایت نمی کنند و نمی پرند

6. if you wash this cloth, its color will fade
اگر این پارچه را بشویی رنگش خواهد رفت.

7. if you leave a carpet in the sun, its colors will fade
اگر فرش را در آفتاب بگذاری رنگش می رود.

8. Feelings fade, people change. You just gotta learn to accept that.
[ترجمه ترگمان]احساسات محو می شوند مردم تغییر می کنند فقط باید یاد بگیری اینو قبول کنی
[ترجمه گوگل]احساسات محو می شوند، مردم تغییر می کنند شما فقط باید یاد بگیرید که قبول کنید

9. We'd fade into someone at least one time in life,not for any result,company,ownership even love,just for meeting you in my most beautiful days.
[ترجمه ترگمان]حداقل یک زمانی در زندگی محو می شویم، نه برای هر نتیجه، شرکت، مالکیت حتی عشق، فقط برای ملاقات با تو در most روز
[ترجمه گوگل]ما حداقل در زمان حیات خود به یک فرد محکم، نه برای نتیجه، شرکت، مالکیت حتی عشق، فقط برای دیدار با شما در روزهای زیبای من

10. Memory will fade, but my heart will go on.
[ترجمه ترگمان]حافظه محو خواهد شد، اما قلب من ادامه خواهد یافت
[ترجمه گوگل]حافظه محو خواهد شد، اما قلب من ادامه خواهد یافت

11. Life can not fade, the multiple spot color can't accommodate oneself to wonderful just now best,alive.
[ترجمه ترگمان]زندگی نمی تواند محو شود، رنگ نقطه ای چندگانه نمی تواند خود را به بهترین شکل، زنده، زنده نگه دارد
[ترجمه گوگل]زندگی نمی تواند محو شود، رنگ چند نقطه ای نمی تواند خود را به زیبایی در حال حاضر بهترین، زنده است

12. Good looks may fade, but a good heart keeps you beautiful forever.
[ترجمه ترگمان]نگاه کردن به زیبایی ممکن است محو شود، اما قلب خوب همیشه تو را تا ابد زیبا نگه می دارد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ممکن است محو شود، اما یک قلب خوب شما را برای همیشه زیبا نگه می دارد

13. Youth will fade away, but my memories of you will not.
[ترجمه ترگمان]جوانی محو خواهد شد، اما خاطرات من از تو نخواهد بود
[ترجمه گوگل]جوانان محو خواهند شد، اما خاطرات من از شما نخواهند بود

14. My childhood will never fade from my memory.
[ترجمه ترگمان]دوران کودکی من هرگز از ذهنم محو نخواهد شد
[ترجمه گوگل]دوران کودکی من از حافظه من محو نخواهد شد

15. He thought her campaign would probably fade out soon in any case.
[ترجمه ترگمان]او فکر می کرد که نبرد او به زودی به هر حال محو خواهد شد
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که احتمالا این کمپین در هر صورت به زودی از بین خواهد رفت

16. All the bright precious things fade so fast. . . and they don't come back.
[ترجمه ترگمان]همه چیز گران بها به سرعت محو می شود و آن ها بر نمی گردند
[ترجمه گوگل]همه چیزهای گرانبهایی روشن خیلی سریع فرو می روند و آنها نمی آیند

17. Love may fade with the season, but some friendships are year round.
[ترجمه ترگمان]عشق ممکن است با این فصل محو شود، اما برخی دوستان نزدیک به سال هستند
[ترجمه گوگل]عشق می تواند با فصل، اما برخی از دوستی ها در طول سال است محو می شود

18. Those who loved, heart, and how it slowly fade.
[ترجمه ترگمان]کسانی که دوست داشتند، قلب داشتند و چگونه آهسته محو می شدند
[ترجمه گوگل]کسانی که دوست داشتند، قلب و چگونگی آن به آرامی محو می شود

19. Hopes of a peace settlement are beginning to fade.
[ترجمه ترگمان]امیدها برای حل و فصل صلح شروع به محو شدن می کند
[ترجمه گوگل]امید به حل و فصل صلح شروع به محو شدن

If you leave a carpet in the sun, its colors will fade.

اگر فرش را در آفتاب بگذاری، رنگش می‌رود.


faded

رنگ‌ورو رفته، رنگ‌رفته


Shadows will fade.

سایه‌ها محو خواهند شد.


The mountains were fading in the evening light.

کوه‌ها در تاریکی غروب از نظر پنهان می‌شدند.


He died and his name faded from memory.

او مرد و نامش از خاطره‌ها محو شد.


Rebellion gradually faded out and once again peace returned.

شورش کم‌کم از میان رفت و دوباره آرامش برقرار شد.


اصطلاحات

fade back

(فوتبال امریکایی) عقب رفتن به منظور پراندن توپ، قهقراروی


fade in

(فیلم و رادیو و تلویزیون) کم‌کم ظاهر شدن، (صدا) کم‌کم بلند شدن، بتدریج روشن‌تر شدن


fade out

1- (فیلم و رادیو و تلویزیون) کم‌کم محو شدن، (صدا) کم‌کم کوتاه شدن، بتدریج تاریک شدن 2- از شدت افتادن، کم‌کم ناپدید شدن، کم‌کم از میان رفتن


پیشنهاد کاربران

به تدریج از بین رفتن

محو شدن کم رنگ شدن

کم رنگ شدن ( لباس )

Not dark
کمرنگ
Mer30

یکی از موارد کاربرد fade: وقتی نور خورشید به برخی وسایل و تجهیزات و اثاثیه می تابه و به مرور زمان باعث رنگ پریدگی و کاهش غلظت رنگ اونها میشه، از fade استفاده میشه.

رنگ باختن

یکی از معنای اون می تونه تقلبی باشه

تغییر تدریجی

فروکش کردن

به عنوان مثال:

Their thrill of winning has faded.

هیجان برنده شدن آنها فروکش کرده است.

در ارایشگری به سایه مو fade می گویند

- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار

ناپدید شدن ( درد )
پژمرده شدن


کلمات دیگر: