کلمه جو
صفحه اصلی

oblique


معنی : گونیا، سطح اریب، منحرف، مورب، غیر مستقیم، مایل، اریب، ضمنی، حاده یا منفرجه، رنده کردن، اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن
معانی دیگر : نا راست، کنایه آمیز، کج، مبهم (مخالف: رک)، یک وری، غیر صریح، تلویحی، نابکار، نابکارانه، بد جنس، بد جنسانه، متقلب، متقلبانه، گریز گر، گریز گرانه، (کالبد شناسی) وابسته به ماهیچه ی اریب، (گیاه شناسی - برگ) نا متقارن (که دو طرف آن هم شکل نیستند)، (دستور زبان) غیر فاعلی، اریب شدن یا بودن، مایل شدن، غیر عمود شدن یا بودن

انگلیسی به فارسی

مایل، مورب


اریب، مایل، غیر مستقیم، منحرف، حاده یا منفرجه


مورب، گونیا، سطح اریب، اریب کردن، رنده کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن، اریب، مایل، غیر مستقیم، ضمنی، حاده یا منفرجه، منحرف


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not parallel or at right angles to a line or plane; slanting or inclined.
مترادف: canted, diagonal, slanting
مشابه: cater-cornered, inclined, kitty-cornered, sloping

(2) تعریف: not direct or straightforward in intent, means, or achievement; indirect or devious.
مترادف: backhanded, indirect, masked, roundabout, veiled
متضاد: direct, straight
مشابه: covert, devious, furtive, sly, surreptitious

- He made an oblique reference to his own accomplishments.
[ترجمه ترگمان] او به دستاوردهای خود اشاره کرد
[ترجمه گوگل] او مرجع تقلیدی برای دستاوردهای خود را ساخته است

(3) تعریف: of a solid geometric figure, having an axis not at right angles to the base.
قید ( adverb )
• : تعریف: of military march, at an angle of forty-five degrees.
اسم ( noun )
مشتقات: obliquely (adv.), obliqueness (n.)
• : تعریف: something in a slanting or inclined direction or position.
مشابه: cant, diagonal, slant

• something diagonal; an angle which is not a right angle (geometry); a leaf not having symmetrical sides (botany); a case which is not nominative or vocative (grammar)
diagonal; inclined, sloping; indirect; of an angle which is not a right angle (geometry); of a leaf not having symmetrical sides (botany); of a case which is not nominative or vocative (grammar)
an oblique statement or comment is indirect and therefore difficult to understand.
an oblique line is a sloping line.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] کج - مایل - اریب
[کامپیوتر] طرح حرف عادی کج .
[زمین شناسی] مایل، کج، اُریب اسم: یک عکس هوایی که عمداً به صورت مایل گرفته شده است و در نتیجه نمایی از زمین را به همراه الگویی که از ارتفاع معین دیده می شود، در خود دارد. نیز ببینید: low oblique , high oblique.
[نساجی] کج - مایل - منحریف - مورب - اریب
[ریاضیات] مورب، مایل، کج

مترادف و متضاد

گونیا (اسم)
rule, oblique, bevel

سطح اریب (اسم)
oblique, bevel, slant

منحرف (صفت)
aberrant, deviant, deviated, perverted, perverse, deviating, devious, amiss, lost, awry, errant, turning, oblique, skew, hell-bent, twisty

مورب (صفت)
awry, askew, diagonal, oblique, bevel, skew, bias, boss-eyed, cross-eyed

غیر مستقیم (صفت)
devious, sinuous, oblique, backstairs, indirect, tortuous, circular, sideway, mediate

مایل (صفت)
disposed, willing, longing, keen, solicitous, wishing, desirous, inclined, fond, hankering, bent, oblique, wanting, craving, sideling, sidling, wishful, yearning

اریب (صفت)
thwart, diagonal, oblique, skew, slant, cater-cornered, skewed, sidled, kitty-cornered

ضمنی (صفت)
incidental, implicit, oblique, circumstantial, implied, tacit

حاده یا منفرجه (صفت)
oblique

رنده کردن (فعل)
plane, grate, oblique, bevel, shave, chip, smoothen

اریب کردن (فعل)
oblique, bevel

اریب وار بریدن یا تراشیدن (فعل)
oblique, bevel

slanting; at an angle


Synonyms: angled, askance, askew, aslant, asymmetrical, awry, bent, cater-cornered, crooked, diagonal, distorted, diverging, inclined, inclining, leaning, on the bias, pitched, pitching, sideways, skew, slanted, sloped, sloping, strained, tilted, tilting, tipped, tipping, turned, twisted


indirect, evasive


Synonyms: backhanded, circuitous, circular, circumlocutory, collateral, devious, implied, obliquitous, obscure, roundabout, sidelong, vague


Antonyms: direct, forthright, straightforward


جملات نمونه

1. oblique coordinants
آراینده های کج

2. oblique glances
نگاه هایی از گوشه ی چشم (کج)

3. oblique results
نتایج غیر مستقیم

4. an oblique line
خط اریب

5. his oblique remarks
اظهارات پر ایما و اشاره ی او

6. Mr Golding delivered an oblique warning, talking of the danger of sudden action.
[ترجمه ترگمان]آقای گلدینگ در مورد خطر اقدام ناگهانی هشدار مورب داد
[ترجمه گوگل]آقای گلدینگ یک هشدار مبهم ارائه داد که از خطر اقدام ناگهانی صحبت می کرد

7. She made several oblique references to the current financial situation.
[ترجمه ترگمان]او چندین بار به وضعیت مالی جاری اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او چندین بار اشاره به وضعیت مالی فعلی کرد

8. He drew an oblique line form one corner of the paper to the other.
[ترجمه ترگمان]در گوشه ای از روزنامه خطی اریب کشید و به طرف دیگر رفت
[ترجمه گوگل]او یک خط مورب را به شکل یک گوشه ای از کاغذ به طرف دیگر کشید

9. He made an oblique reference to his work.
[ترجمه ترگمان]او به کارش اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او یک اشاره مبهم به کار خود گذاشت

10. Through the window came the last few oblique rays of evening sunshine.
[ترجمه ترگمان]از پشت پنجره، آخرین اشعه مورب خورشید غروب می کرد
[ترجمه گوگل]از طریق پنجره، آخرین نورهای تابشی آفتابی شب را به نمایش گذاشت

11. He gave her an oblique glance.
[ترجمه ترگمان]نگاه oblique به او انداخت
[ترجمه گوگل]او نگاهی مبهم به او داد

12. He made oblique references to her lack of experience.
[ترجمه ترگمان]او به عدم تجربه اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او اشاره های مبهم به کمبود تجربه اش کرد

13. Fractions can be written with oblique strokes, for example 2/
[ترجمه ترگمان]Fractions می توانند با ضربه های مورب نوشته شوند، برای مثال ۲ \/
[ترجمه گوگل]فراکسیون ها را می توان با سکته مغلوب نوشته شده، به عنوان مثال 2 /

14. The extension was built at an oblique angle to the house.
[ترجمه ترگمان]این امتداد در یک زاویه مورب به خانه ساخته شده بود
[ترجمه گوگل]این فرمت با یک زاویه مکش به خانه ساخته شد

15. This is an oblique line.
[ترجمه ترگمان]این یک خط مورب است
[ترجمه گوگل]این یک خط مبهم است

16. Factors such as oblique and transverse cuts and cell overlap would affect the accuracy of this estimation.
[ترجمه ترگمان]عواملی از قبیل قطع مورب و عرضی و همپوشانی سلول بر صحت این تخمین تاثیر می گذارند
[ترجمه گوگل]فاکتورهایی مانند برش های مورب و عرضی و همپوشانی سلولی بر دقت این برآورد تاثیر می گذارد

17. Such oblique photography is a selective process, involving archaeological judgment, in contrast to the unselective view obtained by vertical survey.
[ترجمه ترگمان]چنین photography مورب، یک فرآیند انتخابی است که شامل قضاوت باستان شناسی، در مقایسه با دیدگاه unselective بدست آمده از مطالعه عمودی است
[ترجمه گوگل]چنین عکس عجیب و غریب یک فرایند انتخابی است که قضاوت باستان شناسی را در بر می گیرد، در مقایسه با دیدگاه غیرمستقیم حاصل از نظرسنجی عمودی

18. This week she has devised the Oblique Crunch, to strengthen abdominal muscles.
[ترجمه ترگمان]این هفته او the Crunch را برای تقویت ماهیچه های شکمی طراحی کرده است
[ترجمه گوگل]این هفته او کریو اسلیکی را برای تقویت عضلات شکم طراحی کرده است

19. The story of Aphrodite does include an oblique reference to Demeter.
[ترجمه ترگمان]داستان آفرودیت از یک اشاره مورب به Demeter برخوردار است
[ترجمه گوگل]داستان آفرودیت شامل یک مرجع تقلیدی برای Demeter است

an oblique line

خط اریب


oblique coordinants

آراینده‌های کج


oblique results

نتایج غیرمستقیم


oblique glances

نگاه‌هایی از گوشه‌ی چشم (کج)


his oblique remarks

اظهارات پرایما و اشاره‌ی او


obligue accusations

اتهامات مبهم


پیشنهاد کاربران

oblique "نارُک" برابر نهاد فارسی درست برای آن در نوشتارهای زبان شناسی می باشد .
oblique به معنی : " اُریب"، "مایل" و غیر مستقیم هست. ولی در ترجمه اگر بنویسیم "مفعول مایل" خواننده درک درستی از بند و یا عبارت نخواهد داشت.

مفعول متممی


کلمات دیگر: