کلمه جو
صفحه اصلی

naive


معنی : ساده، ساده لوح، ساده دل، ساده طبع، بی ریا، خام، بی تجربه، ساده و بی تکلف
معانی دیگر : naif ساده و بی تکلف

انگلیسی به فارسی

ساده لوح، ساده و بی تکلف، بیریا، ساده، بی تجربه، خام


آدم ساده، ساده، ساده و بی تکلف، ساده لوح، خام، ساده دل، بی تجربه، بی ریا، ساده طبع


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: na�vely (adv.), naively (adv.)
(1) تعریف: simple, natural, and unsophisticated; lacking in suspicion.
مترادف: simple-hearted, unsophisticated, unworldly
متضاد: cagey, canny, savvy, sophisticated, wary, worldly
مشابه: childlike, gullible, ingenuous, innocent, natural, simple, trusting, unaffected, unassuming

- Because children are naive, it is both easy and wrong to take advantage of them.
[ترجمه ترگمان] از آنجا که کودکان ساده لوح هستند، استفاده از آن ها آسان و نادرست است
[ترجمه گوگل] از آنجا که بچه ها ساده لوحانه هستند، هر دو آسان و غلط می توانند از آنها استفاده کنند

(2) تعریف: lacking or marked by a lack of knowledge, experience, or realistic judgment.
مترادف: callow, green, raw, unsophisticated, unwise
متضاد: calculating, canny, savvy, smart, sophisticated, worldly
مشابه: foolish, immature, simple, unrefined, unworldly, young

- It was naive to think that the war could be won in just a few months.
[ترجمه ترگمان] ساده بود که فکر کند جنگ تنها ظرف چند ماه برنده خواهد شد
[ترجمه گوگل] ساده لوح بود که فکر می کردم جنگ تنها چند ماه طول کشید
- I was naive when I entered this business, but I learned quickly how fierce the people in it can be.
[ترجمه ترگمان] وقتی وارد این کار شدم خیلی ساده بودم، اما سریع یاد گرفتم که چقدر مردم در این کار با خشونت رفتار می کنند
[ترجمه گوگل] وقتی وارد این کسب و کار شدم، ساده لوح بودم، اما به سرعت متوجه شدم که مردم در آن چقدر شدید هستند

• lacking worldly wisdom, unsuspecting, gullible; childish, innocent, simple, unsophisticated
a naive person believes that things are much simpler and less complex than they really are.
if something such as an offer or plan is naive, it has little chance of success because it does not take into consideration the complexity of a situation.

مترادف و متضاد

childlike, trusting


ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

ساده لوح (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted

ساده دل (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

ساده طبع (صفت)
naive, artless, unsophisticated, dewy-eyed, simple-hearted, onefold

بی ریا (صفت)
naive, sincere, candid, heartfelt, unaffected, naif, single-hearted, true-hearted

خام (صفت)
rude, simple, naive, rare, green, unripe, crude, naif, raw, unfeasible, half-baked, undone, unequipped, unprepared

بی تجربه (صفت)
naive, immature, green, unskilled, naif, raw, half-baked, unskillful, gun-shy, inexpert, verdant

ساده و بی تکلف (صفت)
naive, naif

Synonyms: aboveboard, artless, callow, candid, confiding, countrified, credulous, forthright, frank, fresh, green, guileless, gullible, harmless, ignorant, impulsive, ingenuous, innocent, innocuous, instinctive, jejune, lamb, like a babe in the woods, natural, open, original, patsy, plain, simple, simple-minded, sincere, spontaneous, square, sucker, unaffected, unjaded, unpretentious, unschooled, unsophisticated, unsuspecting, unsuspicious, untaught, unworldly, virgin, wide-eyed


Antonyms: experienced, leery, skeptical, wise


جملات نمونه

1. he was naive enough to believe that the emperor was a god
او آنقدر ساده لوح بود که باور می کرد امپراطور خداست.

2. he was a naive child who gradually learned to dissemble
او کودک ساده لوحی بود که کم کم تدلیس آموخت.

3. they termed him naive but he did not care
او را ساده دل خواندند ولی او توجهی به این حرف ها نداشت.

4. they laughed at him for his naive remarks
به خاطر حرف های ساده لوحانه اش به او خندیدند.

5. It's naive of you to believe he'll do what he says.
[ترجمه زینب زرمسلک ] ساده لوحانه است باور کنی هر چه می گوید را انجام می دهد.
[ترجمه ترگمان]ساده است که تو باور کنی او هر کاری که می گوید انجام می دهد
[ترجمه گوگل]این ساده لوحانه است که شما باور داشته باشید او آنچه را که می گوید انجام خواهد داد

6. It's naive to think that teachers are always tolerant.
[ترجمه ترگمان]این ساده لوحانه است که فکر کنیم معلمان همیشه صبور هستند
[ترجمه گوگل]ساده لوحانه فکر می کنم که معلمان همیشه تحمل می کنند

7. It would be naive of us to think that football is only a game.
[ترجمه ترگمان]این ساده لوحانه است که فکر کنیم فوتبال فقط یک بازی است
[ترجمه گوگل]ما ساده لوحانه فکر می کنیم فوتبال فقط یک بازی است

8. I can't believe you were so naive as to trust him!
[ترجمه ترگمان]باورم نمی شه تو انقدر ساده لوح بودی که بهش اعتماد کردی!
[ترجمه گوگل]من نمی توانم باور کنم که خیلی ساده لوحانه به او اعتماد کردید!

9. She was very naive to believe that he'd stay with her.
[ترجمه ترگمان]او خیلی ساده بود که باور کند با او خواهد ماند
[ترجمه گوگل]او بسیار ساده لوح بود و معتقد بود که می خواهد با او بماند

10. Her paintings have a naive, dreamlike quality.
[ترجمه ترگمان]نقاشی های او دارای کیفیت naive و dreamlike هستند
[ترجمه گوگل]نقاشی های او یک کیفیت ساده و روان است

11. I know I was a naive fool to trust him but he is a real charmer who totally took me in.
[ترجمه مسعود دهقان] می دانم که اعتماد کردن به او بسیار احمقانه بود، اما او با جذابیتش مرا مسخ کرد.
[ترجمه ترگمان]من می دانم که من یک احمق ساده لوح بودم که به او اعتماد کردم، اما او واقعا آدم جذابی است که مرا به داخل دعوت کرده است
[ترجمه گوگل]من می دانم که من یک احمق ساده ای بودم که به او اعتماد کنم، اما او یک جذاب واقعی است که من را به طور کامل برداشت

12. He regarded the move as politically naive.
[ترجمه ترگمان]او این حرکت را از لحاظ سیاسی ساده تلقی کرد
[ترجمه گوگل]او این حرکت را به لحاظ سیاسی بیرحمانه در نظر گرفت

13. Don't be so naive as to be taken in by their lies.
[ترجمه ترگمان]انقدر خام نباش که با دروغ های خودشون دستگیر بشن
[ترجمه گوگل]نباشید که به دروغ هایشان برسد

14. Their view was that he had been politically naive.
[ترجمه ترگمان]نظرشان این بود که از نظر سیاسی ساده لوح بوده است
[ترجمه گوگل]دیدگاه آنها این بود که او از لحاظ سیاسی بیکار بوده است

15. They were naive and easily misled.
[ترجمه ترگمان]آن ها ساده لوح بودند و به راحتی گمراه شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها ساده لوحانه بودند و به راحتی گمراه شدند

16. The drama takes an idealistic, even a naive view of the subject.
[ترجمه ترگمان]درام، حتی یک دیدگاه ساده از این موضوع، یک idealistic را به خود می گیرد
[ترجمه گوگل]نمایشنامه ایدهآلیست، حتی یک نگاه ساده به موضوع

17. Her naive attitude provoked their derision.
[ترجمه ترگمان]رفتار ساده لوحانه او ریشخند آنان را تحریک می کرد
[ترجمه گوگل]نگرش ساده و بی تکلف آنها باعث تحریک آنها شد

They make the naive assumption that because it's popular it must be good.

آنها فرض ساده لوحانه‌ای داشتند که چون محبوب است، باید خوب باشد.


they termed him naive but he did not care.

او را ساده لوح خواندند ولی او توجهی به این حرف‌ها نداشت.


پیشنهاد کاربران

به نظرم ساده دل واژه ی مناسبی هست چون ساده لوح بار معنایی منفی داره و بیشتر نزدیک به حماقت هست

بی تجربگی

Simple

ساده لوح ( انه )

# He was a naive young man
# It's naive of you to believe that he'll do it
# She was very naive to believe that he'd stay with her
# They laughed at him for his naive remarks

مبتدی

زودباور/ ببو/ صاف و ساده/ کودک وار/هالو

adjective. صفت
( of a person or action ) showing a lack of experience, wisdom, or judgement )
( یک شخص یا عمل ) کمبود تجربه، حکمت یا قضاوت نشان می دهد.
"the rather naive young man had been totally misled""مرد جوان نسبتا ساده لوح کاملا گمراه شده بود"

awkwardness

در ایمنی شناسی به معنی بکر
لنفوسیت هایی که با آنتی ژن برخورد نداشته

سطحی نگر

ناوارد، بی مهارت

پخمه، ببوگلابی

این واژه صفت هست
زود باور و ساده لوح - پَپه - خام

فکر می کنم در زمینه سلول های بنیادینِ پُرتوان �پَرَند� برابر پارسی خوبی برای na�ve باشد، و در برابر آن �مُهیا� برای واژه primed.

در علوم دامی: حیواناتی که با چالش رو به رو نشده اند.


کلمات دیگر: