کلمه جو
صفحه اصلی

earn


معنی : تحصیل کردن، بدست اوردن، پیدا کردن، کسب کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن
معانی دیگر : به دست آوردن (مزد و پاداش و غیره)، امرار معاش کردن، (در اثر کوشش و سزاواری) تحصیل کردن، نایل شدن، استحقاق داشتن، (بهره و سود و غیره) تعلق گرفتن، عاید کردن یا شدن، سود دادن

انگلیسی به فارسی

تحصیل کردن، کسب معاش کردن، به‌دست آوردن، دخل کردن، درآمد داشتن


بدست آوردن، کسب کردن، بدست اوردن، تحصیل کردن، کسب معاش کردن، دخل کردن، درامد داشتن، پیدا کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: earns, earning, earned
(1) تعریف: to receive in return for work or service.
مترادف: draw, make, receive
مشابه: clear, collect, gain, gross, net, pocket, realize, reap, win

- We earn a salary.
[ترجمه *] ما دستمزد دریافت میکنیم
[ترجمه هستی] ما حقوق دریافت میکنیم.
[ترجمه مهسا] ما دستمزد میگیریم.
[ترجمه ترگمان] ما حقوقی دریافت می کنیم
[ترجمه گوگل] ما حقوق و دستمزد می گیریم

(2) تعریف: to gain through merit.
مترادف: achieve, attain, deserve, merit, win
مشابه: acquire, gain, get, realize, secure

- They must earn his respect.
[ترجمه ترگمان] باید احترام او را به دست آورند
[ترجمه گوگل] آنها باید احترام خود را کسب کنند

(3) تعریف: to receive as profit or return.
مترادف: clear, draw, gain
مشابه: gross, make, net, pocket, profit, realize, reap

- She is earning interest on her investments.
[ترجمه ترگمان] او به سرمایه گذاری خود علاقه دارد
[ترجمه گوگل] او به سرمایه گذاری های خود علاقه مند است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: earner (n.)
• : تعریف: to gain or yield income.
مترادف: produce, yield
مشابه: profit

• receive as a result of work or other service performed, profit; be eligible, be worthy
if you earn money, you receive it in return for work that you do.
if something earns money, it produces money as profit.
if you earn something such as praise, you get it because you deserve it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] شبکه پژوهشی آکادمیک

مترادف و متضاد

تحصیل کردن (فعل)
win, achieve, get, study, earn, procure

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

پیدا کردن (فعل)
gain, acquire, earn, find, detect, discover

کسب کردن (فعل)
get, gain, earn

کسب معاش کردن (فعل)
earn

دخل کردن (فعل)
earn

درامد داشتن (فعل)
earn

make money


Synonyms: acquire, attain, be gainfully employed, be in line for, bring home, bring home the bacon, bring home the groceries, bring in, clean up, clear, collect, consummate, cop, derive, draw, effect, gain, gather, get, gross, hustle, make, make fast buck, make it big, net, obtain, pay one’s dues, perform, pick up, procure, profit, pull, pull down, rate, realize, reap, receive, scare up, score, scrape together, secure, snag, sock, turn, win, wrangle


Antonyms: cost, lose, spend, throw away


deserve a reward


Synonyms: acquire, attain, bag, be entitled to, be worthy of, come by, gain, harvest, merit, net, rate, reap, score, warrant, win


جملات نمونه

Mahmood earns a good income.

محمود درآمد خوبی دارد.


1. to earn a clear $ 30,000
به طور خالص سی هزار دلار کسب کردن

2. to earn a living, i had to drudge all day
برای امرار معاش مجبور بودم تمام روز خرکاری کنم.

3. to earn one's bread
امرار معاش کردن،کسب روزی کردن

4. to earn one's keep
به اندازه ی مخارج خود (خورد و خوراک خود) کار کردن

5. struggle to earn a living
تلاش معاش

6. your savings earn an interest of five percent
به پس انداز شما سود پنج درصد تعلق می گیرد.

7. the necessity to earn a living
نیاز به امرارمعاش

8. he was endeavoring both to study and to earn a living
تلاش می کرد هم درس بخواند و هم امرار معاش کند.

9. Businesswomen can earn high salaries in Los.
[ترجمه فاطمه] زنان تاجر میتوانند حقوق بالایی را در لس آنجلس به دست بیاورند
[ترجمه ترگمان]تاجران زن می توانند در لس آنجلس حقوق بالایی کسب کنند
[ترجمه گوگل]خانم های تجاری می توانند حقوق بالا در Los

10. High-flyers in the industry typically earn 25% more than their colleagues.
[ترجمه ترگمان]به طور معمول flyers در این صنعت ۲۵ درصد بیشتر از همکاران خود درآمد دارند
[ترجمه گوگل]پرچمداران این صنعت معمولا 25 درصد بیشتر از همکاران خود کسب می کنند

11. What a lovely way to earn a living.
[ترجمه ترگمان]چه راه دوست داشتنی برای امرار معاش
[ترجمه گوگل]یک راه دوست داشتنی برای به دست آوردن زندگی

12. It's time you did a job to earn your keep.
[ترجمه ترگمان]وقتشه که تو کاری رو انجام بدی که بتونی ادامه بدی
[ترجمه گوگل]وقت آن رسیده که بتوانید درآمد خود را حفظ کنید

13. Schools may earn extra money by renting out their premises.
[ترجمه ترگمان]مدارس می توانند با اجاره دادن محل خود پول بیشتری به دست آورند
[ترجمه گوگل]مدارس ممکن است با اجاره محل های خود پول اضافی را دریافت کنند

14. Bob's one aim in life is to earn a lot of money.
[ترجمه ترگمان]هدف \"باب\" در زندگی این است که پول زیادی به دست آورد
[ترجمه گوگل]یکی از اهداف باب در زندگی، کسب درآمد بسیار است

15. There's nothing immoral about wanting to earn more money.
[ترجمه ترگمان]هیچ کار خلافی در کار نیست که پول بیشتری بدست بیاره
[ترجمه گوگل]در مورد تمایل به کسب پول بیشتر هیچ چیز غیرمعمول نیست

16. Balances of £000 and above will earn 11 per cent gross, 25 per cent net.
[ترجمه ترگمان]Balances پوند و بالاتر از آن ۱۱ درصد خالص و ۲۵ درصد خالص خواهد بود
[ترجمه گوگل]تعادل £ 000 و بالاتر از 11 درصد خالص، 25 درصد خالص خواهد بود

17. She is reported to earn over $10 million a year.
[ترجمه ترگمان]گزارش شده است که او سالانه بیش از ۱۰ میلیون دلار درآمد دارد
[ترجمه گوگل]گزارش شده است که او بیش از 10 میلیون دلار در سال به دست آورده است

He is a wage earner.

او مزد بگیر است.


The money which he earned.

پول‌هایی که او به دست آورد.


Gradually he earned a good reputation.

کم‌کم شهرت خوبی به دست آورد.


John and David earned everyone's respect.

جان و دیوید مورد احترام همه شدند.


He has earned his promotion, but we can't give it to him now.

او شایسته‌ی ترفیع است؛ ولی اکنون دادن ترفیع برایمان میسر نیست.


Your savings earn an interest of five percent.

به پس‌انداز شما سود پنج درصد تعلق می‌گیرد.


پیشنهاد کاربران

درآمد

کسب درامد

به بار آوردن

حقوق

خرج چیزی رو درآوردن. گردوندن
Look at the example :
He earns his living as a chef

To get money by working
حقوقی که از کار کردن به دست میاد
گرفتن پول برای انجام کاری

he could earn a lot of money by working
او تونست پول زیادی را با کار کردن کسب کنه 🗑

I felt like introducing you to a earning platform. . . . where you can earn double money of your investment in everyday

کسب درآمد

A whole mony that you get in a/one year

=income

بدست آوردن ( پول و غیره ) ،
( پول ) درآوردن

If he needs money, let him ( = he should ) earn it!

کاسبی کردن
کسب درآمد کردن

به دست آوردن ( مزد و پاداش و غیره ) _ کسب کردن_ امرار و معاش _ درآمد

مثال : Ali earns a good income
ترجمه : علی درآمد خوبی دارد

Receive money for the work that you do

دستمز
حقوق
درآمد


کلمات دیگر: