1. obedience can be compelled, but not love
اطاعت را می شود تحمیل کرد ولی عشق را نمی شود.
2. obedience is obligatory for a soldier
اطلاعات برای سرباز الزامی است.
3. instant obedience
اطاعت فوری (بی معطلی)
4. slavish obedience was required
اطاعت برده وار الزام آور بود.
5. spontaneous obedience
اطاعت بی چون و چرا
6. unquestioning obedience
اطاعت بی چون و چرا
7. to render obedience
فرمانبرداری کردن
8. the law demands obedience
قانون اطاعت می طلبد.
9. a dog well schooled in obedience
سگی که به او خوب فرمانبرداری یاد داده بودند
10. nuns take oaths of poverty, chastity, and obedience
راهبه ها در مورد فقیرماندن و تجرد و اطاعت سوگند می خورند.
11. their speeches were intended to bamboozle the workers into obedience
منظور از نطق های آنها این بود که با فریب کارگران را وادار به اطاعت کنند.
12. the leader of the cult was a charismatic man who enjoyed the complete obedience of his followers
رهبر آن فرقه مرد پرجذبه ای بود که از اطاعت کامل پیروانش برخوردار بود.
13. Love makes obedience easy.
[ترجمه ترگمان]عشق اطاعت را آسان می کند
[ترجمه گوگل]عشق، اطاعت را آسان می کند
14. Do you think you can compel obedience from me?
[ترجمه ترگمان]فکر می کنی بتونی از من اطاعت کنی؟
[ترجمه گوگل]آیا فکر می کنید که می توانید مطیع را از من متصور شوید؟
15. You must fatten them into obedience.
[ترجمه ترگمان]تو باید آن ها را از اطاعت و اطاعت پروار کنی
[ترجمه گوگل]شما باید آنها را به اطاعت کنید
16. He demands unquestioning obedience from his soldiers.
[ترجمه ترگمان]از سربازان خود اطاعت بی چون و چرا را می طلبد
[ترجمه گوگل]او از سربازانش اطاعت بی قید و شرطی می خواهد
17. The boy was frightened into obedience.
[ترجمه ترگمان]پسر از اطاعت امر به وحشت افتاد
[ترجمه گوگل]پسر به اطاعت ترسید
18. With blind obedience, I allowed my father to organize my life.
[ترجمه ترگمان]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم که زندگی مرا سازماندهی کند
[ترجمه گوگل]با اطاعت کور، اجازه دادم که پدرم زندگی من را سازمان دهد