کلمه جو
صفحه اصلی

tackle


معنی : اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، دارای اسباب و لوازم کردن، بعهده گرفتن، نگاه داشتن، افسار کردن، از عهده برامدن
معانی دیگر : ابزار، وسیله، (فوتبال امریکایی) هریک از دو بازیکن مجاور گوشه، (اسب) مهارکردن، زین و برگ کردن، به عهده گرفتن، از عهده برآمدن، از پس چیزی بر آمدن، (فوتبال امریکایی و غیره) تکل کردن، گلاویز شدن، برآویختن، (به ویژه در کشتی) طناب و قرقره، (دستگاه) بالاکش، بالابر، (فوتبال امریکایی و راگبی و غیره) تکل، گلاویزی، بر آویزی، طناب و بادبان ها و قرقره های کشتی، با طناب و قرقره بستن، گرفتن، محکم چسبیدن

انگلیسی به فارسی

اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، گلاویز شدن با، نگاه داشتن، از عهده برآمدن، دارای اسباب و لوازم کردن،بعهده گرفتن، افسار کردن


برخورد با، اسباب، لوازم کار، طناب وقرقره، از عهده برامدن، گلاویز شدن با، نگاه داشتن، بعهده گرفتن، افسار کردن، دارای اسباب و لوازم کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: equipment or gear used in a sport or hobby such as fishing.
مترادف: rig
مشابه: accouterments, appointments, equipment, furnishings, gear, outfit, paraphernalia

(2) تعریف: a rope and pulley or system of pulleys, used to increase efficiency in lifting or moving weights.
مترادف: block and tackle
مشابه: crane, hoist, pulley, winch

(3) تعریف: the act of seizing and throwing a person down.
مشابه: knockdown

- He made a great tackle to stop the other team's player from scoring a touchdown.
[ترجمه ترگمان] او با ضربه زدن ضربه محکمی به بازیکن دیگر زد
[ترجمه گوگل] او یک گل بزرگی برای متوقف کردن بازیکن دیگر تیم از گلزنی به دست آورد

(4) تعریف: in football, a player stationed one position inward from either end of the offensive or defensive line.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tackles, tackling, tackled
(1) تعریف: to seize and throw a person to the ground, as in football.
مشابه: blindside, fell

- The police officer tackled the suspect as he tried to make his escape.
[ترجمه ترجمه پارمیس] افسر پلیس در حین تلاش برای فرار مظنون، به او حمله کرد
[ترجمه ترگمان] افسر پلیس به محض اینکه سعی کرد فرار کند به مظنون حمله کرد
[ترجمه گوگل] افسر پلیس وقتی که تلاش کرد فرار کند، مظنون را مورد انتقاد قرار داد

(2) تعریف: to try to master or solve (something difficult).
مشابه: attack, attempt, undertake, venture
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tackler (n.)
• : تعریف: in football, to knock or throw down a member of the opposing team who is carrying the ball.

• equipment, gear (especially for fishing); device for lifting and lowering objects; tools, implements; instance of wrestling another player to the ground (football)
deal with; stop, bring down (as in football); undertake; set about
if you tackle a problem, you start dealing with it in a determined way.
if you tackle someone in a game such as football, you try to take the ball away from them. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the tackle looked fair but a free kick was awarded.
if you tackle someone about a matter, you talk to them frankly about it, usually in order to get something changed or done.
tackle is the equipment that you need for an activity, especially fishing.

دیکشنری تخصصی

[فوتبال] تکل

مترادف و متضاد

اسباب (اسم)
article, gear, apparatus, thing, implement, tool, tackle, instrument, apparel, utensil, trap, paraphernalia, appurtenance, device, engine, rigging, rig, furniture, gadget, appliance, contraption, contrivance, layout, doodad, gizmo, whigmaleerie, gismo, mounting

لوازم کار (اسم)
tackle

طناب و قرقره (اسم)
tackle

گلاویز شدن با (فعل)
tackle

دارای اسباب و لوازم کردن (فعل)
tackle

بعهده گرفتن (فعل)
tackle, assume, undertake

نگاه داشتن (فعل)
stop, stay, tackle, hold, keep, guard, withhold, commemorate, refrain, retain, save, preserve

افسار کردن (فعل)
tackle, halter, rein, tether, picket

از عهده برامدن (فعل)
afford, acquit, cope, tackle, answer

equipment for activity


Synonyms: accouterment, apparatus, appliance, gear, goods, habiliments, hook, impedimenta, implements, line, machinery, materiel, outfit, paraphernalia, rig, rigging, tools, trappings


make an effort


Synonyms: accept, apply oneself, attack, attempt, bang away at, begin, come to grips with, deal with, devote oneself to, embark upon, engage in, essay, give a try, give a whirl, go for it, launch, make a run at, pitch into, set about, square off, start the ball rolling, take a shot at, take in hand, take on, take up, try, try on for size, turn one’s hand to, turn to, undertake, work on


Antonyms: avoid, dodge, forget, idle, neglect


jump on and grab


Synonyms: attack, block, bring down, bring to the ground, catch, challenge, clutch, confront, down, grapple, grasp, halt, intercept, nail, put the freeze on, sack, seize, smear, stop, take, take hold of, throw, throw down, upset


Antonyms: avoid, dodge


جملات نمونه

1. tackle about (or over) something
درباره ی موضوع ناخوشایند (یا جدی و غیره) با کسی صحبت کردن

2. fishing tackle
ابزار ماهی گیری

3. left tackle
بازیکن مجاور گوشه ی چپ

4. right tackle
بازیکن مجاور گوشه ی راست

5. to tackle a horse for plowing
اسب را برای شخم زدن مهار کردن

6. to tackle a job
از عهده ی کاری بر آمدن

7. i am going to tackle my boss for a raise
خیال دارم درباره ی اضافه حقوق با رییسم صحبت کنم.

8. she was not able to tackle that problem
او قادر نبود که به آن مسئله رسیدگی کند.

9. There is more than one way to tackle the problem.
[ترجمه M.k] بیش از یک راه برای زسیدگی به این مشکل وجود دارد
[ترجمه ترگمان]بیش از یک راه برای حل این مشکل وجود دارد
[ترجمه گوگل]بیش از یک راه برای مقابله با این مشکل وجود دارد

10. There are several different ways we can tackle this problem.
[ترجمه M.k] راه های مختلفی برای رسیدگی به این مشکل وجود دارد
[ترجمه ترگمان]راه های مختلفی برای مقابله با این مشکل وجود دارد
[ترجمه گوگل]راه های مختلفی برای حل این مشکل وجود دارد

11. Before trying to tackle his homework he read up the notes he had taken at the lecture.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه سعی کند تکالیفش را حل کند، یادداشت ها را که در جلسه درس گرفته بود، خواند
[ترجمه گوگل]قبل از تلاش برای رفع تکالیف خود، یادداشت های او را در سخنرانی خواند

12. Their captain was sent off for a high tackle on Cooper.
[ترجمه ترگمان]فرمانده آن ها را به طرف کوپر فرستاده بودند
[ترجمه گوگل]کاپیتان آنها در مورد کوپر با مسائل بالا فرستاده شد

13. They will tackle the committee about this matter.
[ترجمه ترگمان]آن ها در مورد این موضوع با کمیته بحث خواهند کرد
[ترجمه گوگل]آنها با این کمیته در مورد این موضوع مقابله خواهند کرد

14. Are there any suggestions about how best to tackle the problem?
[ترجمه ترگمان]آیا پیشنهادی در مورد چگونگی رفع این مشکل وجود دارد؟
[ترجمه گوگل]آیا پیشنهاداتی در مورد چگونگی مقابله با این مشکل وجود دارد؟

15. I don't know how to tackle this problem.
[ترجمه ترگمان]من نمی دونم چطور این مشکل رو حل کنم
[ترجمه گوگل]من نمی دانم چگونه با این مشکل مقابله کنم

16. I think I'll tackle the repairs next weekend.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم آخر هفته آینده به تعمیرات می پردازم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که بعد از تعطیلات آخر هفته تعمیرات رو انجام خواهم داد

17. We have to tackle the fundamental cause of the problem.
[ترجمه ترگمان]ما باید دلیل اصلی این مشکل را رفع کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید علت اساسی این مشکل را حل کنیم

18. We have gained sufficient experience to tackle this problem.
[ترجمه ترگمان]ما تجربه کافی برای مقابله با این مشکل به دست آوردیم
[ترجمه گوگل]ما برای مقابله با این مشکل، تجربه کافی را به دست آورده ایم

19. We will tackle this difficult problem.
[ترجمه ترگمان]ما با این مشکل دشوار مقابله خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما این مشکل را برطرف خواهیم کرد

fishing tackle

ابزار ماهی‌گیری


right tackle

بازیکن مجاور گوشه‌ی راست


left tackle

بازیکن مجاور گوشه‌ی چپ


to tackle a horse for plowing

اسب را برای شخم زدن مهار کردن


to tackle a job

از عهده‌ی کاری بر آمدن


She was not able to tackle that problem.

او قادر نبود که به آن مسئله رسیدگی کند.


As soon as he got the ball, he was tackled.

به مجرد اینکه توپ را گرفت او را تکل کردند.


I am going to tackle my boss for a raise.

خیال دارم درباره‌ی اضافه حقوق با رئیسم صحبت کنم.


اصطلاحات

tackle about (or over) something

درباره‌ی موضوع ناخوشایند (یا جدی و غیره) با کسی صحبت کردن


پیشنهاد کاربران

مرتفع کردن، مقابله کردن

حل کردن

استفاده نادرست عمدی

تلاش سازمان یافته و مصمم برای حل یک مشکل بویژه یک مشکل اجتماعی مانند جنایت یا بیکاری

بررسی و رسیدگی کردن

دست به گریبان شدن با کسی یا چیزی

مورد بررسی قرار گرفتن

دست و پنجه نرم کردن

از عهده برامدن
وقتی هم باwith می آید میشود: موفق شدن در. .

پرداختن به کاری یا موضوعی، مورد بررسی/رسیدگی قرار دادن، سعی در رسیدن ( رسیدگی ) به کاری یا موضوعی

مهار کردن

به حل چیزی پرداختن، پرداختن به، حل وفصل کردن، رتق وفتق کردن

از پس کسی/چیزی برآمدن

برخورد کردن با، مواجه شدن با،
مثل:
. . . The question is not whether they controlled the disease or not, but how we tackle it . . .
که می تواند این طور ترجمه شود:
. . . مسئله این نیست که آیا آنها بیماری را مهار کردند یا نه، بلکه مسئله نحوه برخود ما با آن است. . .

مورد بررسی قرار دادن

گلاویز شدن ٬ آویزان شدن. .


دست و پنجه نرم کردن
Tackle a problem
دست و پنجه نرم کردن با مسأله، اقدام به حل مسأله

برطرف کرد

deal with
سر و کار داشتن، سر و کله زدن

Tackle someone
با زور کسی رو زمین انداختن

◾ مهار کردن ( مسئله و مشکل ) ،
برخورد کردن با ( مسئله/مشکل/موضوع )

E. g. a problem as serious as the torture of tens of billions of animals a year ought to be tackled from as many angles as possible

با کسی گلاویز شدن

حل کردن ( مشکل ) , سر و کله زدن ؛ تکل زدن ؛ لوازم

– She was not able to tackle that problem
– We must tackle environmental problems
– How do you tackle a task like that?
– I tackled him about his careless work
– He was tackled outside the penalty area
– We need some fishing tackle

فائق آمدن

tackle ( ورزش )
واژه مصوب: تک 2
تعریف: در فوتبال، اقدام برای سلب مالکیت توپ از حریف یا گرفتن آن با استفاده از پا


کلمات دیگر: