کلمه جو
صفحه اصلی

rack


معنی : شکنجه، عذاب، قفسه، طاقچه، چرخ دندهدار، چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن، دندانه دار کردن
معانی دیگر : جا ...، (با چرخ یا غلتک) شکنجه کردن، عذاب دادن، زجر دادن، (مثلا در اثر توفان) زیر و رویی، ویران سازی، شدت، حدت، ستهمی، شکنجه ی روحی، الم، رنج، (سخت) درد کردن، آزردن، متالم کردن، رنج دادن، (سقف اتوبوس و ماشین سواری و غیره) باربند، رف، رفه، آخور، (آلت شکنجه برای کشیدن بدن و پاره کردن مفصل ها) چرخ شکنجه، غلتک شکنجه، (در بیلیارد و غیره) رک، آسانسور اتومبیل ها، (چاپخانه) جعبه ی حروف، سینی حروف، (مکانیک) میله ی دنده دار، میل دنده، صفحه دنده، چرخ دنده با شعاع بی نهایت، چرخ دنده ی شانه ای (رجوع شود به: تصویر: gear)، (جانور) دو شاخ، یک جفت شاخ، ( به ویژه در مورد کرایه ی منزل) اجحاف کردن، (شرایط) تحمیل کردن، (غیر منصفانه اجاره را) بالا بردن، رجوع شود به: single-foot، ویرانی، خرابی، نابودی، توده ی ابر باد آورده، (ابر) بادآورد، (شراب یا آب میوه و غیره را) از درده جدا کردن، (گوسفند) گوشت دنده، (به ویژه گوسفند یا خوک) گوشت گردن، پشت مازو، نوعی الت شکنجه مرکب از چند سی  یا میله نوک تیز، چر دنده دار، رنج بردن، روی چنگک گذاردن لباس و غیره

انگلیسی به فارسی

دندانه دار کردن، قفسه، چنگک جا لباسی، طاقچه، بار بند، جا کلاهی، شکنجه، چرخ دندهدار، عذاب، سخت بازپرسی کردن از، روی چنگک گذاردن، بشدت کشیدن


چنگک جا لباسی، بار بند، جا کلاهی، نوعی الت شکنجهمرکب از چند سیخ یا میله نوک تیز، شکنجه، چرخدنده دار، عذاب دادن، رنج بردن، بشدت کشیدن، دندانه دار کردن، روی چنگک گذاردن لباس و غیره


طاقچه، قفسه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a frame or structure used to hold or display various items.
مترادف: stand
مشابه: frame, framework, holder, shelves, skeleton, stretcher, tree, trestle, valet

- a wine rack
[ترجمه ترگمان] یک قفسه شراب
[ترجمه گوگل] قفسه ی شراب
- a dress rack
[ترجمه ترگمان] یک قفسه لباس ها
[ترجمه گوگل] یک قفسه لباس

(2) تعریف: in the game of pool or billiards, a triangular frame used to position the balls, or the balls themselves after being placed in such a position.

(3) تعریف: a machine bar with teeth that engage another toothed part such as a gearwheel.
مشابه: cog, cogwheel, gear, gearwheel

(4) تعریف: formerly, an instrument of torture on which the victim's limbs were pinned and slowly stretched.
مشابه: stretcher

(5) تعریف: something that causes great mental or physical agony, or the agony it causes; extreme stress.
مترادف: agony, anguish, hell, torment, torture
مشابه: affliction, distress, fire, ordeal, pain, plague, scourge, suffering, tribulation, woe
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: racks, racking, racked
(1) تعریف: to torture or torment, esp. by means of interrogation or on a rack.
مترادف: agonize, torment, torture
مشابه: agonize, anguish, crucify, grill, harrow, interrogate, outrage, persecute

- The heretic was racked.
[ترجمه ترگمان] بدعتگذاران تحت فشار بودند
[ترجمه گوگل] کتک خوردن بود
- Pain racked his body.
[ترجمه ترگمان] درد بدنش را عذاب می داد
[ترجمه گوگل] درد بدن او را چسبانده است

(2) تعریف: to cause stress or strain to.
مترادف: agonize, harrow, rend, strain, wrench
مشابه: afflict, distress, sprain, stress, stretch, twist, wring

- She racked her brains trying to remember.
[ترجمه ترگمان] سعی کرد مغزش را به خاطر بیاورد
[ترجمه گوگل] او مغزهای خود را در تلاش برای به یاد داشته است

(3) تعریف: to place in or on a rack.

(4) تعریف: in pool or billiards, to collect and position (the balls) in a triangular frame.
اسم ( noun )
عبارات: go to rack and ruin
• : تعریف: destruction; ruin.
مترادف: destruction, devastation, havoc, ravages, ruin, ruination, wrack
مشابه: demolition, desolation, dissolution, holocaust, waste, wreckage

• shelf; frame or pole on which items are hung; trough for animal feed
torment, torture
a rack is a piece of equipment, usually with bars, hooks, or pegs, used for holding things or hanging things on.
if someone is racked by something, it causes them great suffering or pain; a literary use.
to rack your brains: see brain.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] آشغالگیر - توری مشبک آشغالگیر - میله دندانه دار
[کامپیوتر] قفسه .
[برق و الکترونیک] رک، میله دنده 1. کابینت فلزی استاندارد شده ای که صفحه های فرمان 19 اینچی ( 48/24 سانتی متر ) را با ارتفاعهای مختلف نگه می دارد . گیرنده های رادیویی، تقویت کننده ها وواحد های تجهیزات آزمایشگحاهی الکترونیکی روی این صفحه ها نصب می شود . سوراخهای نصب روی صفحه های فرمان معمولاً با مته های 32 - 10 سوراخکاری می شوند و با مضربهای یک دوم و پنج هشتم اینچ ( 1/27 و 1/587 سانتی متر ) از یکدیگر فاصفه دارند تا با فاصله گذاریهای متناظر با صفحه های فرمان استاندارد شده منطبق باشند . اولین بار برای نگهداشتن صفحه های فرمان رله ای در مزکز تلفن ساخته شدند. 2. میله مستقیم با دندانه های چرخ دنده ای که با چرخ دنده راه انداز یا پینیون درگیر می شود تا حرکت مستقیم خطی به وجود آورد. - قفسه
[صنعت] قفسه، طاقچه
[نساجی] رک - برابر با 480 رج بافته شده - خط کش در ماشین فلایر
[ریاضیات] قفسه، طبقه، دنده ی شاخه ای، میله ی دنده دار، میله ی مدرج، دنده ی یکطرفه
[] ترمز نردبانی
[نفت] میله ی دنده

مترادف و متضاد

شکنجه (اسم)
affliction, torture, persecution, torment, excruciation, rack

عذاب (اسم)
agony, tribulation, suffering, torture, torment, excruciation, rack, anguish, inquisition

قفسه (اسم)
rack, cupboard, cabinet, encasement, wardrobe

طاقچه (اسم)
recess, rack, console, ledge, shelf, niche

چرخ دنده دار (اسم)
gear, rack

چنگک جالباسی (اسم)
rack

بار بند (اسم)
rack

جا کلاهی (اسم)
rack

سخت بازپرسی کردن از (فعل)
rack

روی چنگک گذاردن (فعل)
rack

بشدت کشیدن (فعل)
rack

دندانه دار کردن (فعل)
rack, indenture, cog, tooth, chine, indent, jag

frame, framework


Synonyms: arbor, bed, box, bracket, counter, furniture, holder, ledge, perch, receptacle, shelf, stand, structure, trestle


torture; strain


Synonyms: afflict, agonize, crucify, distress, excruciate, force, harass, harrow, martyr, oppress, pain, persecute, pull, shake, stress, stretch, tear, torment, try, wrench, wring


Antonyms: please, pleasure, soothe


جملات نمونه

1. rack one's brains
فکر خود را سخت به کار انداختن

2. rack up
(خودمانی) 1- به دست آوردن،( در مسابقه - امتیاز) کسب کردن،نایل شدن،دست یافتن 2- (سخت) شکست دادن،چیره شدن 3- (مثلابا مشت) فرو افکندن،نقش زمین کردن 4- ( مثلا در تصادف رانندگی ) داغان کردن،خرد کردن

3. a rack of lamb
شقه ی گوشت دنده

4. clothes rack
جالباسی،رخت آویز

5. dish rack
جاظرفی

6. magazine rack
جا مجله ای

7. the rack of old age
رنج پیری

8. to rack up a victory
به پیروزی رسیدن

9. roof rack
(اتومبیل) باربند

10. a ski rack
باربند ویژه ی اسکی

11. beat (or rack or cudgel) one's brains
برای به یاد آوردن یا اندیشیدن درباره ی چیزی سخت کوشیدن

12. go to rack and ruin
کاملا ویران شدن

13. go to rack and ruin
دچار خرابی و فلاکت شدن،نابنوا شدن

14. off the rack
(لباس) پیش دوخته

15. on the rack
در موقعیت دشوار یا دردناک،مورد شکنجه

16. a tree which was twisted by the rack of storms
درختی که شدت توفان آن را در هم پیچانده بود.

17. I looked through a rack of clothes at the back of the shop.
[ترجمه ترگمان]از میان قفسه لباس ها به پشت مغازه نگاه کردم
[ترجمه گوگل]من از پشت صندلی لباسهای پشت در مغازه نگاه کردم

18. This country is going to rack and ruin; we need a change of government.
[ترجمه ترگمان]این کشور به سوی ورشکستگی و ویرانی می رود؛ ما به تغییر دولت نیاز داریم
[ترجمه گوگل]این کشور در حال چرخش و خراب شدن است؛ ما نیاز به تغییر دولت داریم

19. The old empty house soon went to rack and ruin.
[ترجمه ترگمان]خانه خالی کهنه به زودی به قفسه و ویرانه رسید
[ترجمه گوگل]خانه خالی قدیمی به زودی به قفسه رفته و خراب شد

20. He replaced the CD in the rack.
[ترجمه ترگمان]سی دی را در قفسه جای داد
[ترجمه گوگل]او سی دی را در قفسه جایگزین کرد

21. She heaved her case down from the luggage rack.
[ترجمه ترگمان]چمدان ربرتا را از روی پیشخوان بار بالا کشید
[ترجمه گوگل]او پرونده خود را از قفسه چمدان بریده بود

22. Hang your coat and hat on the rack over there.
[ترجمه ترگمان]کت و کلاه و کلاه هات رو بذار اونجا
[ترجمه گوگل]کلاه و کلاه خود را روی دندانه دار کردن بگذارید

23. The house had been left to go to rack and ruin.
[ترجمه ترگمان]خانه را ترک کرده و خراب کرده بودند
[ترجمه گوگل]خانه برای رفتن به قفسه و خراب شده بود

dish rack

جاظرفی


magazine rack

جامجله‌ای


clothes rack

جالباسی، رخت آویز


hatrack

جا کلاهی


They whipped and racked prisoners.

زندانیان را شلاق می‌زدند و بدنشان را می‌کشیدند.


A tree which was twisted by the rack of storms.

درختی که شدت توفان آن را در هم پیچانده بود.


the rack of old age

رنج پیری


a body racked by pain

بدنی که درد آن را شکنجه می‌دهد


She was racked by jealousy.

حسادت او را رنج می‌داد.


a ski rack

باربند ویژه‌ی اسکی


to rack up a victory

به پیروزی رسیدن


She racked up my car.

ماشینم را خرد کرد.


a rack of lamb

شقه‌ی گوشت دنده


اصطلاحات

off the rack

(لباس) پیش دوخته


on the rack

در موقعیت دشوار یا دردناک، مورد شکنجه


rack one's brains

فکر خود را سخت به کار انداختن


rack up

(عامیانه) 1- به دست آوردن، ( در مسابقه - امتیاز) کسب کردن، نایل شدن، دست یافتن 2- (سخت) شکست دادن، چیره شدن 3- (مثلاً با مشت) فرو افکندن، نقش زمین کردن 4- ( مثلاً در تصادف رانندگی ) داغان کردن، خرد کردن


go to rack and ruin

کاملاً ویران شدن


پیشنهاد کاربران

سنگ

چرخ شکنجه

ساختار
چارچوب

قفـسه، طآقچـه: )

جا لباسی

( آزمایشگاه ) tube rack جا لوله ای

سختی و عذاب

رگال

racks of horns
یک جفت شاخ
در توضیحات سایت هم اومده

قفسه
There was a rack by the door presumably meant for umbrellas

صاف کردن با توری مشبک

محفظه نگه دارنده سرورها در دیتا سنتر

dish rack: آبچکان، جا ظرفی، وسیله ای ظروف شسته شده را قرار میدهیم تا خشک شوند.

Racking my brain
به مغزم فشار آوردم.

rack
هَمریشه با واژه هایِ پارسیِ زیر :
رَج ، رَجه = دَر بَرخی گویِش هایِ ایران زَمین : تَناب یا ریسمان یا بَندِ آویزان کَردَنِ رَخت وُ لِباس
رِژه = گام بَرداشتَنِ اَرتِشی وار دَر یِک رَده یا خَت
رَگ ، رَگه = چون مانَندِ خَت راست و سِرات اَست


کلمات دیگر: