کلمه جو
صفحه اصلی

abdicate


معنی : ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن
معانی دیگر : (از سلطنت) کناره گیری کردن، دست برداشتن، صرفنظر کردن، عاق کردن، از ارث محروم کردن، استعفا کردن یا دادن، (مسئولیت) سلب کردن، از عهده ی خود برداشتن، تفوی­ کردن، محروم کردن ازارک

انگلیسی به فارسی

واگذار کردن، تفویض کردن، ترک گفتن، محروم کردن (از‌)، کناره‌گیری کردن، استعفا دادن


از بین بردن، ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: abdicates, abdicating, abdicated
• : تعریف: to formally relinquish a position of power, a claim, or a right.
متضاد: accede
مشابه: resign

- The ailing king was advised to abdicate.
[ترجمه بهناز] به پادشاه بیمار توصیه شد که از پادشاهی کناره گیری کند
[ترجمه ترگمان] به پادشاه بیمار توصیه شد که استعفا کند
[ترجمه گوگل] پادشاه بیمار توصیه شد که ازدواج کند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: abdication (n.), abdicator (n.)
(1) تعریف: to relinquish or renounce (a position of power or the like).
مترادف: relinquish, renounce
متضاد: accede, assume
مشابه: abnegate, cede, forsake, resign, yield

- The king announced he would abdicate the throne.
[ترجمه بهناز] پادشاه اعلام کرد از سلطنت کناره گیری میکند
[ترجمه ترگمان] پادشاه اعلام کرد که از تخت سلطنت استعفا خواهد داد
[ترجمه گوگل] پادشاه اعلام کرد که از تخت سلطنت برمی آید

(2) تعریف: to refuse to fulfill (a responsibility or the like).
مترادف: refuse, repudiate
متضاد: accept
مشابه: disown, reject

- By refusing to carry out the order, the soldier abdicated his duty.
[ترجمه Mehdi] با امتناع از اجرای دستور ، سرباز از وظیفه خود کناره گیری کرد.
[ترجمه ترگمان] سرباز وظیفه خود را از انجام دادن دستور منع می کرد
[ترجمه گوگل] با امتناع از انجام نظم، سرباز وظیفه خود را رد کرد

• relinquish office or power, resign; renounce, give up
if a monarch abdicates or abdicates the throne, they formally announce that they are giving up their position as monarch.
if you abdicate responsibility for something, you refuse to accept responsibility for it any longer.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] استعفا دادن_کناره گیری کردن از سمت

مترادف و متضاد

ترک گفتن (فعل)
abandon, abdicate, walk out

واگذار کردن (فعل)
abandon, surrender, concede, cede, assign, relegate, give, transfer, abdicate, admit, quitclaim, title, make over, remise, vest, entrust, intrust, give over, yield

تفویض کردن (فعل)
abdicate, confer, devolve, resign, vouchsafe

محروم شدن (فعل)
abdicate

کناره گیری کردن (فعل)
abdicate, secede, retire

استعفا دادن (فعل)
abdicate

give up a right, position, or power


Synonyms: abandon, abjure, abnegate, bag it, bail out, cede, demit, drop, forgo, give up, leave, leave high and dry, leave holding the bag, leave in the lurch, opt out, quit, quitclaim, relinquish, renounce, resign, retire, sell out, step down, surrender, vacate, waive, withdraw, yield


Antonyms: assert, assume, challenge, claim, defend, defy, hold, maintain, remain, retain, treasure, usurp


جملات نمونه

1. to abdicate an opinion
از عقیده ای صرفنظر کردن

2. mohammad alishah was forced to abdicate
محمد علی شاه وادار به استعفا شد.

3. Many parents simply abdicate all responsibility for their children.
[ترجمه مهدی] بسیاری از والدین براحتی از تمامی مسؤلیت های خود نسبت به فرزندان شان شانه خالی میکنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از والدین به سادگی از همه مسئولیت ها برای فرزندان خود استعفا می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از والدین به سادگی تمام مسئولیت فرزندان خود را رد می کنند

4. She was forced to abdicate the throne of Spain.
[ترجمه مهدی] او مجبور به کناره گیری از سلطنت اسپانیا ، شد
[ترجمه ترگمان]وی مجبور به استعفا از تاج و تخت اسپانیا شد
[ترجمه گوگل]او مجبور شد از تخت اسپانیا فرار کند

5. The aging founder of the university decided to abdicate.
[ترجمه ترگمان]بنیانگذار این دانشگاه تصمیم به استعفا گرفت
[ترجمه گوگل]بنیانگذار سالخورده دانشگاه تصمیم گرفت از بین برود

6. The king was forced to abdicate the throne .
[ترجمه ترگمان]پادشاه مجبور شده تاج و تخت رو ترک کنه
[ترجمه گوگل]پادشاه مجبور شد از تخت افتاد

7. Yuan Shikai forced the emperor to abdicate and hand over power to him.
[ترجمه ترگمان]یوان Shikai امپراطور را مجبور کرد که استعفا کند و قدرت را به او تحویل دهد
[ترجمه گوگل]یوان شیکی امپراتور را مجبور کرد که از او قدرت بگیرد

8. Whether Edward would abdicate in favour of his brother became the question of the hour.
[ترجمه ترگمان]اینکه آیا ادوارد به نفع برادرش استعفا می کرد یا نه، سوال ساعت بود
[ترجمه گوگل]آیا ادوارد به نفع برادرش رد می شود یا نه؟

9. He retired and abdicate the position to a young man in summer.
[ترجمه Nm] او بازنشسته شد و جایگاه خود را در تابستان به یک مرد جوان وگذار میکند
[ترجمه ترگمان]او بازنشسته شد و در تابستان مقام یک مرد جوان را ترک کرد
[ترجمه گوگل]او در تابستان بازنشسته و موقعیت خود را به یک مرد جوان واگذار می کند

10. But abdicate all responsibility for investing and monitoring their hard - earned savings.
[ترجمه ترگمان]اما واگذار کردن همه مسئولیت ها برای سرمایه گذاری و نظارت بر پس انداز دشوار آن ها
[ترجمه گوگل]اما تمام مسئولیت را برای سرمایه گذاری و نظارت بر صرفه جویی های سخت خود از دست بدهد

11. Yuan Shikai forced emperor to abdicate and hand over power to him.
[ترجمه ترگمان]یوآن امپراطور را وادار به استعفا کرد و قدرت را به او واگذار کرد
[ترجمه گوگل]یوان شیکی امپراتور را مجبور کرد که از او قدرت بگیرد

12. One is abdicate gives Baoermo, this is nodded very difficult.
[ترجمه ترگمان]یکی استعفا می دهد، این کار بسیار دشوار است
[ترجمه گوگل]یکی از سربازان به Baermo می گوید، این بسیار دشوار است

13. In February Qingdi was forced to abdicate.
[ترجمه ترگمان]در فوریه Qingdi مجبور به استعفا شد
[ترجمه گوگل]در 12 فوریه، چینگدی مجبور شد ازدواج کند

14. If the King does not abdicate, he will have to be dethroned.
[ترجمه ترگمان]اگر پادشاه استعفا نکند، باید خلع شود
[ترجمه گوگل]اگر پادشاه نفی نمی شود، او مجبور خواهد شد از بین برود

Mohammad Alishah was forced to abdicate.

محمد علی‌شاه وادار به استعفا شد.


to abdicate an opinion

از عقیده‌ای صرف‌نظر کردن


A father who abdicates his son.

پدری که پسر خود را عاق می‌کند.


پیشنهاد کاربران

سلب و کناره گیری کردن


کلمات دیگر: