کلمه جو
صفحه اصلی

radiance


معنی : پرتو، درخشندگی، تشعشع، تابندگی، پرتو افکنی، شید
معانی دیگر : درخشش، رخشندگی، تابش، radiancy شید

انگلیسی به فارسی

( radiancy ) شید، تابندگی، تشعشع، درخشندگی، پرتو


تابش آفتاب، درخشندگی، تشعشع، پرتو، پرتو افکنی، تابندگی، شید


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: radiancy (n.)
(1) تعریف: the quality of being radiant or bright.
مترادف: brightness, glow, luster, refulgence, resplendence
مشابه: blaze, splendor

(2) تعریف: warmth; cheerfulness.
مترادف: cheerfulness, glow, warmth

- the radiance of her smile
[ترجمه ترگمان] نور لبخند او،
[ترجمه گوگل] خیره شدن لبخندش

• brilliance, glowing quality; warmth, joy, happiness; amount of radiation per unit solid angle (optics)
radiance is great happiness which is shown in someone's face.
radiance is also a glowing light shining from something.

مترادف و متضاد

پرتو (اسم)
light, beam, shaft, ray, radiance, shine, radiancy, rayon

درخشندگی (اسم)
brilliance, radiance, sheen, blaze, luster, irradiance, irradiancy, effulgence, glitter, coruscation, resplendence, resplendency, radiancy, glim, refulgence

تشعشع (اسم)
ray, radiance, radiation, flash, glare, radiancy, refulgence

تابندگی (اسم)
radiance, irradiance, irradiancy, radiancy

پرتو افکنی (اسم)
radiance, radiancy, irradiation

شید (اسم)
radiance, radiancy

brightness, luminescence


Synonyms: brilliance, effulgence, glare, gleam, glitter, glow, incandescence, light, luminosity, luster, resplendence, shine


Antonyms: cloudiness, dark, dimness, dullness


happiness


Synonyms: delight, gaiety, joy, pleasure, rapture, warmth


Antonyms: sadness


جملات نمونه

1. a sunny radiance
درخشش آفتابسان

2. She has the vigour and radiance of someone young enough to be her grand-daughter.
[ترجمه ترگمان]او قدرت و درخشندگی یک فرد جوان را دارد که دختر بزرگ او باشد
[ترجمه گوگل]او دارای قدرت و شفافیت فردی است که به اندازه کافی جوان است تا دختر بزرگش باشد

3. His study is perfused with radiance.
[ترجمه ترگمان]اتاق مطالعه اش در پرتو نور است
[ترجمه گوگل]مطالعه او با نور خورشید پر شده است

4. He was struck by the radiance of her smile.
[ترجمه ترگمان]از پرتو لبخند او یکه خورد
[ترجمه گوگل]او از شدت لبخند او زده شد

5. She seemed to shine with an inner radiance.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که با نوری درونی می درخشد
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسید با درخشش درونی می درخشید

6. Every leaf was picked out in golden radiance.
[ترجمه ترگمان]هر برگی در پرتو طلایی انتخاب می شد
[ترجمه گوگل]هر برگ در تابش طلایی برداشته شد

7. It was true that her early radiance was gone.
[ترجمه ترگمان]حقیقت داشت که درخشندگی اولیه او از بین رفته بود
[ترجمه گوگل]درست بود که زودرس زودرسش رفته بود

8. Grapefruit, marjoram, peach and camomile for radiance and freshness.
[ترجمه ترگمان]Grapefruit، marjoram، هلو و camomile برای روشنایی و طراوت
[ترجمه گوگل]گریپ فروت، میرجان، هلو و بابونه برای نور و طراوت

9. But the radiance and exuberance have never abandoned her.
[ترجمه ترگمان]اما آن درخشندگی و exuberance هرگز او را ترک نکرده است
[ترجمه گوگل]اما تابش و انعطاف پذیری هرگز او را رها نکرده است

10. A sudden radiance from on high fell on the two and made them look up.
[ترجمه ترگمان]درخششی ناگهانی از بالا بر روی آن دو افتاد و به بالا نگاه کرد
[ترجمه گوگل]درخشش ناگهانی از بالا به دو سقوط کرد و آنها را نگاه کرد

11. When she returned, she had a kind of radiance about her.
[ترجمه ترگمان]وقتی برگشت، او نوعی درخشندگی در او دیده بود
[ترجمه گوگل]هنگامی که او بازگشت، او نوعی تابش در مورد او بود

12. He gazed at an ineffable, agonizing radiance which only he could perceive, banishing whatever throwback emotions the brew had triggered.
[ترجمه ترگمان]او به نوری وصف ناپذیر و دردناک می نگریست که فقط از آن می توانست درک کند، و هر احساسی را که the فعال کرده بود، دفع کند
[ترجمه گوگل]او در یک تابش غیر قابل توصیف و تلخ، که فقط او می تواند درک کند، از بین بردن هر گونه احساسات پرتاب که brew منجر شده است

13. There is a warmth and a radiance about her; her movements are measured, self-assured.
[ترجمه ترگمان]گرما و تشعشع در او وجود دارد؛ حرکاتش سنجیده و متکی به نفس است
[ترجمه گوگل]گرما و تابش در مورد او وجود دارد؛ جنبش های او اندازه گیری می شود، خود اطمینان

14. The radiance of power hangs around him.
[ترجمه ترگمان]نور قدرت در اطراف او اویزان است
[ترجمه گوگل]تابش قدرت در اطرافش آویزان است

پیشنهاد کاربران

نورانیت

radiance ( noun ) = درخشش، تابندگی/شادمانی، شعف، سرور، بشاشی، نشاط، طراوت/روشنایی، تابش، پرتو/شعله، حرارت

the radiance of her expression = درخشش چهره او

examples:
1 - the radiance of the fire prevented the firefighters from entering the house.
شعله آتش مانع از ورود آتش نشانان به خانه شد.
2 - He was struck by the radiance of her smile.
او از بشاشی لبخندش متاثر شد ( جا خورد ) .
3 - We basked in the radiance of the African sun.
ما از روشنایی خورشید آفریقا حمام آفتاب گرفتیم.
4 - There was something about her eyes that went beyond radiance.
چیزی در چشمان او وجود داشت که فراتر از شادمانی ( سرور ) بود.

radiance ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: تابندگی
تعریف: چگالی شار یا انرژی تابشی یک سطح تابشی در واحد سطح


کلمات دیگر: