کلمه جو
صفحه اصلی

haggard


معنی : نحیف، دارای چشمان فرو رفته، رام نشده
معانی دیگر : (به واسطه ی بیماری یا بی خوابی یا غم و غیره) دارای قیافه ی خسته و داغان، زرد و رنجور، نحیف و رنگ پریده، نزار، باز شکاری (که تا هنگام بلوغ وحشی بوده و بعد از آن دستگیر و رام شده است)، نارام، سرکش، (دارای چشمانی که دو دو می زند و سبع می نمایند) چموش چشم، گودافتاده و سبع

انگلیسی به فارسی

هیگارد، نحیف، دارای چشمان فرو رفته، رام نشده


نحیف، دارای چشمان فرو رفته، رام نشده


انگلیسی به انگلیسی

• wild untamed hawk (falconry)
tired, worn, gaunt
a haggard person looks very tired and worried.

صفت ( adjective )
مشتقات: haggardly (adv.), haggardness (n.)
• : تعریف: wasted, exhausted, or wild in appearance, as from hunger, deprivation, or anxiety.
مترادف: drained, drawn, gaunt, spent, wasted
مشابه: beat, cadaverous, emaciated, exhausted, hollow-eyed, wan, weary, worn-out

- He looked thin and haggard after his long and punishing voyage at sea.
[ترجمه ترگمان] بعد از سفر طولانی و punishing در دریا لاغر و لاغر به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] او پس از سفر طولانی و تنبیهی خود در دریا، نازک و محکم به نظر می رسید

مترادف و متضاد

نحیف (صفت)
slight, gaunt, lean, feeble, thin, frail, scrimp, spare, skimp, scant, meager, haggard, skimpy, lank, wonky, slimpsy, slimsy

دارای چشمان فرو رفته (صفت)
haggard

رام نشده (صفت)
wild, savage, undaunted, haggard, unbroken, unbacked

worn, weakened


Synonyms: ashen, careworn, drawn, emaciated, exhausted, faded, fagged, fatigued, fretted, gaunt, ghastly, lank, lean, pale, pallid, pinched, scraggy, scrawny, shrunken, skinny, spare, starved, thin, tired, wan, wasted, weak, wearied, worn-down, wrinkled


Antonyms: fresh, healthy, hearty, strong, unworn


جملات نمونه

1. defeated soldiers with bare feet and haggard faces
سربازان شکست خورده با پاهای برهنه و چهره های نزار

2. He was pale and a bit haggard.
[ترجمه ترگمان]رنگش پریده بود و کمی خسته بود
[ترجمه گوگل]او کم رنگ و کمی تیز بود

3. She was looking very haggard and worn.
[ترجمه ترگمان]خیلی خسته و خسته به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به شدت لجوج و فرسوده بود

4. She looked haggard after a sleepless night.
[ترجمه ترگمان]پس از یک شب بی خوابی چشمانش گود افتاده بود
[ترجمه گوگل]بعد از یک شب بی خوابی، او را به سمت چپ نگاه کرد

5. I recognized those haggard lineaments, those eroded temples.
[ترجمه ترگمان]خطوط چهره اش را شناختم و آن خطوط فرسوده را که ساییده شده بود شناختم
[ترجمه گوگل]من آنها را تشخیص دادم که معابد را فرسوده کرده اند

6. Quaid plays Frank as an obsessed man, haggard with the burden of his job and with personal worries.
[ترجمه ترگمان]قائد اعظم، فرانک را به عنوان یک مرد شیفته بازی می کند، با بار کار و نگرانی های شخصی خود را خسته می کند
[ترجمه گوگل]Quaid فرانک را به عنوان یک مرد وسواس فکری، با بار مسئولیت خود و با نگرانی های شخصی مواجه می کند

7. He barely recognized her wizened face and haggard features.
[ترجمه ترگمان]به زحمت صورت و چهره پرچین و چروک او را تشخیص داد
[ترجمه گوگل]او به سختی چهره عجیب و غریب و ویژگی های تیز خود را به رسمیت می شناسد

8. He looked pale and haggard.
[ترجمه ترگمان]رنگ پریده و خسته به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او زشت و بی رحم بود

9. He looked haggard and could no longer go through a full day of work without showing fatigue.
[ترجمه ترگمان]خسته به نظر می رسید و دیگر نمی توانست یک روز کامل کار کند بدون اینکه خستگی خود را نشان دهد
[ترجمه گوگل]او بی رحمانه نگاه کرد و دیگر نمی توانست بدون خستگی، یک روز کامل کار کند

10. Thelma, haggard and overly lipsticked, gave me a refill.
[ترجمه ترگمان]سلما، خسته و بیش از حد مست کردن یه لیوان دیگه بهم داد
[ترجمه گوگل]تلما، مبهوت و بیش از حد رژ لب، به من یک پر کردن مجدد داد

11. He looked haggard, he'd lost weight.
[ترجمه ترگمان]به نظر خسته می امد، وزن کم کرده بود
[ترجمه گوگل]او نگاه کرد و وزنش را از دست داد

12. The face he saw was tired and haggard.
[ترجمه ترگمان]چهره ای که دیده بود خسته و فرسوده بود
[ترجمه گوگل]چهره ای که او دید، خسته و خسته بود

13. The jurors looked haggard on their tenth day of deliberations.
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه در دهمین روز مشورت های خود خسته به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]جلسات هیئت منصفه در روز دهم دسامبر هیجان زده شدند

14. A night without sleep found him red-eyed and haggard.
[ترجمه ترگمان]یک شب بدون خواب او را با چشمانی قرمز و گود رفته اش پیدا کرد
[ترجمه گوگل]یک شب بدون خواب او را قرمز و چشمهایش دید

defeated soldiers with bare feet and haggard faces

سربازان شکست‌خورده با پاهای برهنه و چهره‌های نزار


پیشنهاد کاربران

داغون و رنگ پریده

adjective
[more haggard; most haggard] : looking very thin and tired especially from great hunger, worry, or pain
◀️She looked tired and haggard
◀️We were shocked by his haggard appearance
◀️ 29 or 45…? You look haggard as fuck


کلمات دیگر: