کلمه جو
صفحه اصلی

gain


معنی : افزایش، حصول، استفاده، سود، منفعت، فایده، صرفه، نفع، بهره تقویت، غرض، فایده دیدن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، تسخیر کردن، سود بردن، کسب کردن، پیش رفتن، رسیدن، نائل شدن، نائل شدن به، بدست اوردن، پیدا کردن
معانی دیگر : به دست آوردن، بردن، نایل شدن، جلب کردن، حاصل دادن، وارد شدن، وزن زیاد کردن، سنگین شدن، افزایش (ثروت یا درآمد و غیره)، مبلغ برده شده در بازی، بهبود، مزیت، دستاورد، به دست آوری، دستیابی، گردآوری، (الکترونیک) افزایش نیروی پیام ارسال شده هنگام انتقال از یک مرکز به مرکزی دیگر، (برق) بهره، یابش، تنظیم کننده ی بازده تقویت، بهبود یافتن، پیشرفت کردن، رونق یافتن، (در مورد ساعت) تند کار کردن، جلو رفتن، (نجاری) کام (که زبانه در آن قرار می گیرد)، تو رفتگی، فاق، باز یافتن

انگلیسی به فارسی

سود، منفعت، نفع، صرفه، استفاده، افزایش، بدست آوردن، سود بردن، فایده بردن، پیدا کردن، کسب کردن،باز یافتن، نائل شدن، پیش رفتن، بهبودی یافتن، رسیدن، زیاد شدن


سود، بهره تقویت، حصول


کسب کردن، افزایش، سود، منفعت، نفع، فایده، استفاده، حصول، بهره تقویت، صرفه، غرض، رسیدن، سود بردن، نائل شدن، بدست اوردن، پیدا کردن، نائل شدن به، فایده دیدن، فایده بردن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، تسخیر کردن، پیش رفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gains, gaining, gained
(1) تعریف: to acquire.
مترادف: acquire, obtain
متضاد: lose
مشابه: achieve, attain, clear, earn, gather, get, procure, reap, secure, win

- He eventually gained great wealth from his invention.
[ترجمه ترگمان] سرانجام ثروت هنگفتی از اختراع خود بدست آورد
[ترجمه گوگل] او در نهایت از اختراعش ثروت زیادی دریافت کرد

(2) تعریف: to win, as in a competition.
مترادف: win
متضاد: lose
مشابه: achieve, attain, score, take

- He gained the title of grand master in last year's competition.
[ترجمه Arshi-a] او سال گذشته عنوان استاد بزرگ را بدست اورده بود
[ترجمه ترگمان] او عنوان استاد بزرگ سال پیش را به دست اورده بود
[ترجمه گوگل] او در سال گذشته مسابقات قهرمانی را به دست آورد

(3) تعریف: to arrive at or reach.
مترادف: arrive at, attain, reach
مشابه: achieve

- The sea explorers gained the ocean floor.
[ترجمه ترگمان] The دریایی کف اقیانوس را به خود گرفتند
[ترجمه گوگل] اکتشافات دریایی کف اقیانوس را به دست آوردند

(4) تعریف: to take on as an increase.
متضاد: lose
مشابه: add

- I gained some weight during the holidays.
[ترجمه Yasaman] در طول تعطیلات، وزن اضافه کردم
[ترجمه ترگمان] در طول تعطیلات مقداری وزن به دست آوردم
[ترجمه گوگل] من در طول تعطیلات برخی از وزن ها را به دست آوردم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to increase or improve.
مترادف: improve, progress
متضاد: lose
مشابه: advance, benefit, increase

- She gained in confidence during this school year.
[ترجمه ترگمان] او در طول سال تحصیلی اعتماد به نفس پیدا کرد
[ترجمه گوگل] او در طول این سال تحصیلی با اطمینان به دست آورد

(2) تعریف: to get closer or move nearer (usu. fol. by on).
مترادف: approach, close in on
مشابه: catch up

- Go faster; they're gaining on us!
[ترجمه نعیم] سریعتر برو ؛آنها درحال گرفتن ما هستند
[ترجمه ترگمان] تندتر برو، دارن به ما میرسن!
[ترجمه گوگل] سریعتر برو؛ آنها در حال به دست آوردن ما هستند!
اسم ( noun )
مشتقات: gainable (adj.)
(1) تعریف: something gained; benefit.
مترادف: advantage, benefit, profit
متضاد: loss
مشابه: acquisition, avail, behoof, convenience, good, use

(2) تعریف: an improvement or increase.
مترادف: improvement
متضاد: loss
مشابه: achievement, advancement, boost, breakthrough, increase, progress, rise

- Your writing is showing a gain in clarity.
[ترجمه ترگمان] نوشتاری شما به وضوح در وضوح نشان می دهد
[ترجمه گوگل] نوشتن شما نشان دهنده افزایش وضوح است
- He was disappointed by his gain of ten pounds since the summer.
[ترجمه ترگمان] از این که از تابستان ده پوند به دست آورده بود ناامید شده بود
[ترجمه گوگل] او از تابستان به دلیل افزایش ده پوند خود ناامید شد

(3) تعریف: (pl.) profits.
مترادف: profits, return
مشابه: earnings, proceeds, profit, revenue, winnings, yield

- The company saw huge gains last year.
[ترجمه ترگمان] این شرکت دستاوردهای بزرگی در سال گذشته داشته است
[ترجمه گوگل] این شرکت در سال گذشته سود زیادی به دست آورد

• profit; asset; achievement; addition, increase
acquire; earn; add; purchase
if you gain a quality, you get it gradually.
if you gain from something, you get some advantage from it.
a gain is an improvement or increase.
if you do something for gain, you do it in order to get some profit for yourself; a formal use.
if a clock or watch gains, the hands move round slightly faster than they should.
if you gain on someone or something, you gradually catch them up.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] سود غیر عملیاتی، سود غیر عملیاتی ناشی از فروش دارائیهای بلند مدت
[سینما] بهره
[کامپیوتر] بهره، تقویت - مقدار تقویت در تقویت کننده ای یا مواردی مانند آن . تنظیم میزان تقویت، یکی از روشهای کنرل اندازه ی صدا از کارت صوتی است . - تقویت
[برق و الکترونیک] بهره 1. میزان افزایش یا کاهش دامنه ی سیگنال بعد از تقویت . 2. افزایش یا کاهش توان مؤثر تابیده شده از آنتن در جهت مشخص . به افزایش یا کاهش قدر سیگنال دریافتی در جهت معین نیز اطلاق می شود. نوعاً بر حسب دسی بل بیان می شود . عدد مثبت نشانه ی افزایش و عدد منفی نشانه ی کاهش است . - بهره
[مهندسی گاز] بدست آوردن، بهره بردن
[ریاضیات] سود

مترادف و متضاد

افزایش (اسم)
amplification, augmentation, increase, addition, gain, intensification, accession, increment, growth, addendum, accretion, summation, enhancement, adjunction, auxesis, multiplication, scale-up

حصول (اسم)
reach, gain, attainment, acquisition, recovery, procuration

استفاده (اسم)
gain, acquisition, use, usage, utilization, application, benefit, avail, beneficiary

سود (اسم)
gain, increment, use, benefit, advantage, profit, interest, dividend, avail, utility, behoof, fruit, lucre

منفعت (اسم)
gain, use, benefit, advantage, profit

فایده (اسم)
gain, use, advantage, profit, avail, usefulness, utility, fruit

صرفه (اسم)
gain, advantage, behoof

نفع (اسم)
gain, profit

بهره تقویت (اسم)
gain

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

فایده دیدن (فعل)
gain

بهبودی یافتن (فعل)
gain, improve, ameliorate, better, amend, recover, recuperate, pick up, convalesce, mend, pull round

زیاد شدن (فعل)
increase, gain, augment, grow, mount, proliferate, wax

فایده بردن (فعل)
gain, benefit, profit, make a profit

تسخیر کردن (فعل)
win, gain, import, conquer

سود بردن (فعل)
gain, profit, derive a benefit

کسب کردن (فعل)
get, gain, earn

پیش رفتن (فعل)
gain, advance, progress, get on, go forward, jut, proceed, precess, antecede, set on, butt, forego, get by, make way

رسیدن (فعل)
accede, achieve, attain, get, arrive, come, gain, receive, land, aim, amount, maturate, pull up, strand, run up, ripen

نائل شدن (فعل)
accede, attain, reach, gain, fetch up

نائل شدن به (فعل)
achieve, reach, gain

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

پیدا کردن (فعل)
gain, acquire, earn, find, detect, discover

acquisition, winnings


Synonyms: accretion, accrual, accumulation, achievement, addition, advance, advancement, advantage, attainment, benefit, boost, buildup, cut, dividend, earnings, emolument, gravy, growth, headway, hike, improvement, income, increase, increment, lucre, payoff, proceeds, produce, profit, progress, receipts, return, rise, share, take, up, upping, velvet, yield


Antonyms: expenditure, forfeit, forfeiture, loss, waste


acquire, win


Synonyms: accomplish, achieve, advance, ameliorate, annex, attain, augment, benefit, boost, bring in, build up, capture, clear, collect, complete, consummate, earn, enlarge, enlist, expand, fulfill, gather, get, glean, grow, harvest, have, improve, increase, land, make, make a killing, move forward, net, obtain, overtake, parlay, perfect, pick up, procure, produce, profit, progress, promote, rack up, reach, realize, reap, score, secure, succeed, win over


Antonyms: exhaust, forfeit, lose, miss, pass, spend, waste


جملات نمونه

1. gain (or put on) weight
وزن زیاد کردن،چاق شدن

2. gain a leg (on)
یک مرحله جلو زدن (از)

3. gain a point
نکته ای را اثبات کردن،حرف خود را به کرسی نشاندن

4. gain access (to)
دسترسی پیدا کردن

5. gain control
سلطه یا اختیار کسب کردن،مهار کردن،تحت فرمان گرفتن

6. gain face
آبرو و حیثیت کسب کردن

7. gain ground
ترقی کردن،پیشرفت کردن،بهتر شدن

8. gain ground
پیشرفت کردن،موفق شدن،قوی شدن

9. gain height
بالا رفتن،اوج گرفتن،ارتفاع به دست آوردن،فرازیدن

10. gain on
(در مسابقه یا کشمکش و غیره) به حریف نزدیک شدن (از نظر امتیاز)

11. gain over
به عضویت دسته یا حزب خود در آوردن،هم مرام کردن،در سلک خود وارد کردن

12. gain time
1- (ساعت و غیره) تند کار کردن،جلو رفتن 2- (در جستجوی فرصت و غیره) وقت تلف

13. to gain admittance to . . .
راه یافتن به . . .

14. to gain altitude
فرازا رفتن

15. to gain knowledge
تحصیل دانش کردن

16. to gain speed
سرعت گرفتن

17. to gain the upper hand
چیره شدن،مستولی شدن

18. a substantial gain
سود کلان

19. once they gain power, they become corrupt
وقتی که به قدرت می رسند فاسد می شوند.

20. a contest to gain the people's good will
پیکار برای به دست آوردن حسن نیت مردم

21. he did not gain his objective
او به هدف خود نرسید.

22. he managed to gain entry into the club
او موفق شد که به باشگاه وارد شود.

23. he wanted to gain mastery over all of asia
او می خواست بر همه ی آسیا فرمانروایی کند.

24. no pain; no gain
نابرده رنج گنج میسر نمی شود

25. he did it for personal gain and aggrandizement
آن کار را برای سود شخصی و خود بزرگ سازی انجام داد.

26. her new teacher helped her gain freedom from ignorance and illiteracy
معلم جدیدش به او کمک کرد تا از نادانی و بیسوادی نجات یابد.

27. she stops at nothing to gain her goals
برای رسیدن به هدف های خود از هیچ کاری روگردان نیست.

28. a sedentary job can lead to weight gain
یک شغل پشت میزی می تواند منجر به اضافه شدن وزن بشود.

29. he did it without thought of personal gain
بدون نیت سود شخصی آن کار را کرد.

30. what does it profit a man to gain the whole world and lose his soul?
(انجیل) چه فایده دارد اگر انسان همه ی دنیا را به دست آورد ولی وجدان و روح خود را از دست بدهد؟

31. each of them received a portion of the gain
هریک از آنها سهمی از سود را دریافت کرد.

32. these documents are monuments of our ancestors' efforts to gain freedom
این مدارک،شواهد کوشش های نیاکان ما در راه کسب آزادی است.

Nasser Khan gained the fortune that he was seeking.

ناصرخان ثروتی را که در پی آن بود به دست آورد.


to gain knowledge

دانش کسب‌کردن


It gained everyone's interest.

توجه همه را جلب کرد.


Money gains interest.

پول بهره می‌دهد (به پول بهره تعلق می‌گیرد).


the profit gained

سود حاصله


to gain speed

سرعت گرفتن


He gained entry through the window.

از پنجره وارد شد.


He gained five kilos.

پنج کیلو وزنش زیاد شد.


The patient gained ground daily.

بیمار روزبه‌روز بهتر می‌شد.


اصطلاحات

gain a point

نکته‌ای را اثبات کردن، حرف خود را به کرسی نشاندن


gain face

آبرو و حیثیت کسب کردن


gain ground

ترقی کردن، پیشرفت کردن، بهتر شدن


gain on

(در مسابقه یا کشمکش و غیره) به حریف نزدیک شدن (از نظر امتیاز)


gain over

به عضویت دسته یا حزب خود در آوردن، هم‌مرام کردن، در سلک خود وارد کردن


پیشنهاد کاربران

اضافه کردن. به دست اوردن

1 ) کسب کردن 2 ) سود

جذب کردن نیروی کار. استخدام کردن

( Get ( something positive

سود

The only way to gain
تنها راه به دست آوردن


No pain no gain
نابرده رنج گنج میسر نمیشود

Increase in something

امروزه هر کس هر جور دلش خواست لغات را معنی وترجمه می کند حتی طراحان سوال کنکور یک لغات که معنی اصلی دارد. با لغتی که کمتر کاربرد بکار می بردنند مانند ومثال بدست آوردن یکی win ینعنی بردن پیروز شدن. . را بدست آوردن می نویسند get گرفتن . را معنی بدست آوردن receive دریافت کردن. . . بدست آوردن . . reapدروکردن . . . . . رابدست آوردن وearn کسب کردن مال وپول را بدست آوردن . . . acquire اندوختن . . بدست آوردن. catch دستگیر کردن قاپیدن چنگ زدن را بدست آوردن. . . وآخرین کهobtain بدست آوردن . این کلمه درحقیقت معنی بدست آوردن می دهد دیگر ا

ضمیمه و دنباله موضوع بالا است gain تقریبا نزدیک به کلمه profit. می با شد. . . فرق ان دو2این است که gainسود بدست آوردن profit سود . اسم . . سودبردن فعل . . . . . . benefit منفعت . اسم . . منفعت کردن فعل عامیانه منفعت بردن یامنعفت بدست آوردن فعل . منفعت . اسم . . . . . . . . . gain لازم به ذکراست هبچ وقت از کلمه بدست آوردن یا فراهم کردن استفاده نشود جمله غلط است $

get more of sth


I've gained a lot of weight this winter
من در این زمستان وزن زیادی بدست آوردم

به دست آوردن، کسب کردن

بهره مند شدن

کسب کردن

سود و بهره

No pine, no gine
نابرد رنج گنج میسر نمی شود

بهره بردن

فزونی

به تدریج به دست آوردن

get more of sth

چاق شدن


Noun:

profit
benefit
advantage
percentage
return
cut
take


Verb:
To get
To obtain
To achieve
To recieve
To net
To win

To be given
گیر آوردن
عاید کسی شدن
به کسی رسیدن
نصیب کسی شدن

What I do I gain here?
چی عاید من میشه؟
چی به من میرسه؟




The factor by which power or voltage is increased in an amplifier or other electronic device, usually expressed as a logarithm.

بدست آوردن
get

گنج
مثل:No Pain No Gain

مزیت


gain ( verb ) = obtain ( verb )
به معناهای: به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن

gain ( verb ) = به دست آوردن، جمع کردن، کسب کردن، نفع بردن، منفعت بردن، وزن زیاد کردن

مترادف دیگر >>>>gain ( verb ) = attain

to gain something = چیزی را بدست آوردن

examples:
1 - After you've gained some experience teaching abroad you can come home and get a job.
بعد از اینکه تجربه تدریس در خارج از کشور را کسب کردید ، می توانید به میهن برگردید و استخدام شوید.
2 - The party gained over 50% of the vote.
این حزب بیش از 50٪ آرا را به دست آورد.
3 - ?What do you hope to gain from the course
امیدوارید چه چیزی از این دوره بدست آورید؟
4 - I’ve gained weight recently.
من اخیراً وزن اضافه کردم ( چاق شدم )

gain ( noun ) = دستاورد، حصول، کسب، افزایش، اضافه، سود، منفعت، بهره

examples:
1 - His gain in knowledge was impressive.
دستاورد او در دانش تحسین برانگیز بود.
2 - Side effects of the medication may include tiredness, headaches or weight gain.
عوارض جانبی دارو ممکن است شامل خستگی ، سردرد یا افزایش وزن باشد.
3 - He only seems to be interested in personal gain.
به نظر می رسد او فقط به منفعت شخصی علاقه مند است.





تحقق، دستیابی

پیشرفت
مثال: technology gains : پیشرفت های تکنولوژی

1. to obtain or achieve something you want or need
2. an increase in the amount or level of something
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎

gain : سود بردن ، فایده بردن

We all gained from the lesson : همه ما از درس سود بردیم.

عایدی
( در متون حسابداری و مالی ، به نقل از فرهنک لغات دکتر عبدو تبریزی )

یه کالوکیشن با gain برحسب کتاب Collocation in use :
Gain better marks = نمرات خوبی گرفتن, نمرات خوبی بدست آوردن

سود کردن

gain ( فیزیک )
واژه مصوب: بهره 1
تعریف: معیاری که میزان افزایش دامنۀ نشانک/ سیگنال تولیدشده را در تقویت‏کننده نشان می‏دهد و به صورت نسبت دامنۀ خروجی به دامنۀ ورودی بیان می‏شود


کلمات دیگر: