کلمه جو
صفحه اصلی

taboo


معنی : حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده
معانی دیگر : (در اصل - در میان بومیان جزایر اقیانوس آرام) تحریم برخی اشخاص و اشیا، حرام انگاری، تحریم، حرام سازی، ممنوع سازی، نهی شده، منع شده، تحریم شده، (زبان شناسی - جانشین سازی واژه یا عبارت حرام یا ناخوشایند با واژه یا عبارت دیگر) جانشین سازی، گردانش، واژه ی حرام، الفاظ حرام

انگلیسی به فارسی

( tabu ) تابو، حرام، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده


تابو، حرام، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: untouchable, unmentionable, or otherwise forbidden by social mandate.
مترادف: prohibited, unmentionable, untouchable, verboten
مشابه: banned, hush-hush, unspeakable

- Marrying one's sister is generally taboo.
[ترجمه ترگمان] ازدواج با خواهر شوهر به طور کلی ممنوع است
[ترجمه گوگل] ازدواج با خواهر خود عموما تابو است
- For women of that time, smoking was a taboo behavior.
[ترجمه Amir _dezhavu] در آن زمان سیگار کشیدن برای زنان یک رفتار تابو ( ناشایست یا نا مناسب ) بود.
[ترجمه ترگمان] برای زنان در آن زمان، سیگار کشیدن یک رفتار تابو بود
[ترجمه گوگل] برای زنان آن زمان، سیگار کشیدن یک رفتار تابو بود
اسم ( noun )
حالات: taboos, tabus
• : تعریف: a ban on a subject, action, behavior, or the like, imposed by societal or religious custom.
مترادف: ban, prohibition, proscription
مشابه: anathema, injunction

- In some religions, there is a taboo on eating certain foods.
[ترجمه ترگمان] در برخی از ادیان، خوردن غذاهای خاص یک تابو است
[ترجمه گوگل] در بعضی از ادیان، غذای خاصی برای غذا خوردن وجود دارد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: taboos, tabus, tabooing, tabuing, tabooed, tabued
• : تعریف: to forbid because of social convention or tradition.
مترادف: ban, forbid, interdict, prohibit, proscribe, veto

• prohibition, ban
forbid, prohibit, ban
forbidden to use, forbidden to say, prohibited, banned
a taboo is a social rule that some words, subjects, or actions must be avoided because they are embarrassing or offensive. count noun here but can also be used as an adjective. e.g. in 1958, even the mention of his name was taboo. money is no longer a taboo subject.
a taboo is also a religious rule forbidding people to do something.

مترادف و متضاد

حرام (اسم)
taboo, tabu

تابو (اسم)
taboo, tabu

منع یا نهی مذهبی (اسم)
taboo, tabu

حرام شمرده (اسم)
taboo, tabu

not allowed, permitted


Synonyms: anathema, banned, beyond the pale, disapproved, forbidden, frowned on, illegal, off limits, outlawed, out of bounds, prohibited, proscribed, reserved, restricted, ruled out, unacceptable, unmentionable, unthinkable


Antonyms: acceptable, allowed, mentionable, ok


something not allowed, permitted


Synonyms: anathema, ban, disapproval, don’t, forbiddance, inhibition, interdict, law, limitation, no-no, prohibition, proscription, regulation, religious convention, reservation, restraint, restriction, sanction, social convention, stricture, superstition, thou-shalt-not


Antonyms: allowance, mentionable


جملات نمونه

1. amongst them it is taboo to eat pork
در میان آنان خوردن گوشت خوک حرام است.

2. Is there a taboo against sex before marriage in your society?
[ترجمه vahid] آیا رابطه داشتن قبل از ازدواج در جامع شما حرام است
[ترجمه ترگمان]قبل از ازدواج در اجتماع در برابر ازدواج تحریم شده است؟
[ترجمه گوگل]آیا جنسیت قبل از ازدواج در جامعه شما وجود دارد؟

3. A taboo against sex before marriage.
[ترجمه وحید] حرام بودن رابطه جنسی قبل از ازدواج
[ترجمه ترگمان]یک تابو در برابر سکس قبل از ازدواج
[ترجمه گوگل]تابو علیه جنسیت قبل از ازدواج

4. Sex is considered taboo as a topic for discussion.
[ترجمه ترگمان]سکس بعنوان موضوعی برای بحث تابو تلقی می شود
[ترجمه گوگل]جنسیت به عنوان یک موضوع برای بحث در نظر گرفته شده است

5. The topic of addiction remains something of a taboo.
[ترجمه ترگمان]موضوع اعتیاد چیزی از یک تابو است
[ترجمه گوگل]موضوع اعتیاد چیزی جز تابو نیست

6. There's a taboo on smoking in this office.
[ترجمه ترگمان]سیگار کشیدن در این دفتر یک تابو هست
[ترجمه گوگل]در این دفتر، سیگار کشیدن تابو است

7. Sometimes taboo words are written with asterisks to avoid causing offence.
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات کلمات تابو با asterisks نوشته می شوند تا از ایجاد جرم جلوگیری کنند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات کلمات تابو با ستارگان نوشته می شوند تا از ایجاد مجازات جلوگیری کنند

8. Sex is no longer the taboo subject it used to be.
[ترجمه ترگمان]سکس دیگر موضوع تابو نیست
[ترجمه گوگل]سکس دیگر موضوع تابو نیست

9. The Celtic word "geis" is usually translated as "taboo".
[ترجمه ترگمان]واژه سلتیک \"نفرین\" معمولا به عنوان \"تابو\" ترجمه می شود
[ترجمه گوگل]کلمه سلتیک 'geis' معمولا به عنوان 'تابو' ترجمه می شود

10. Such work was taboo to women.
[ترجمه ترگمان]این کار برای زن ها ممنوع بود
[ترجمه گوگل]چنین کاری برای زنان تابو بود

11. The topic is taboo.
[ترجمه ترگمان]موضوع تابو است
[ترجمه گوگل]موضوع تابو است

12. Mental illness is still a taboo subject.
[ترجمه ترگمان]بیماری روانی هنوز یک موضوع تابو است
[ترجمه گوگل]بیماری روانی هنوز موضوع تابو است

13. Even the most taboo subjects were up for discussion.
[ترجمه ترگمان]حتی the موضوعات برای بحث و جدل وجود داشتند
[ترجمه گوگل]حتی اکثر افراد تابو در بحث قرار داشتند

14. Cancer is a taboo subject and people are frightened or embarrassed to talk openly about it.
[ترجمه ترگمان]سرطان یک موضوع تابو است و مردم ترسیده یا دست پاچه می شوند تا آزادانه درباره آن صحبت کنند
[ترجمه گوگل]سرطان یک موضوع تابو است و مردم از آن می ترسند یا خجالت می کشند تا به طور آشکار درباره آن صحبت کنند

15. Any mention of politics is taboo in his house.
[ترجمه ترگمان]هر گونه اشاره ای از سیاست در خانه او ممنوع است
[ترجمه گوگل]هر گونه اشاره ای به سیاست در خانه اش تابو است

Amongst them it is taboo to eat pork.

در میان آنان خوردن گوشت خوک حرام است.


پیشنهاد کاربران

Not allowed because of very strong cultural or religious rules

ممنوع

ممنوعیات - محرمات

هر چیزی از لحاظ فرهنگی، شرعی و مذهبی ممنوع باشد = حرام

خط قرمز

Some rude that you shouldn't do it
For example eating fork meat

موضوعات ممنوعه


کلمات دیگر: