کلمه جو
صفحه اصلی

dabble


معنی : نم زدن، تر کردن، رنگ پاشیدن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن
معانی دیگر : (با پاشیدن یا فرو کردن) نم زدن، (به ویژه با دست) با آب بازی کردن، شلپ شلوپ کردن، (با: at یا in) ور رفتن، (به طور سطحی و تفننی) کار کردن، (از روی بلهوسی) به کاری پرداختن، (دست یا انگشت خود را کمی در آب) فرو کردن و درآوردن، (کمی) خیس کردن، (کمی) آغشتن، کم کم تر کردن

انگلیسی به فارسی

رنگ پاشیدن، نم زدن، (کمکم) تر کردن، دراب شلپ شلپ کردن، سرسری کارکردن، بطور تفریحی کاری راکردن


پریدن، رنگ پاشیدن، نم زدن، تر کردن، سرسری کارکردن، در اب شلپ شلپ کردن، بطور تفریحی کاری را کردن


انگلیسی به انگلیسی

• play in water; be superficially involved or interested; wet slightly, splash
if you dabble in an activity, you take part in it but are not seriously involved.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: dabbles, dabbling, dabbled
• : تعریف: to wet by splashing or dipping.
مترادف: dip
مشابه: dampen, moisten, slosh, splash, wet

- The child dabbled his hands in the pool.
[ترجمه ترگمان] کودک دست خود را در استخر به دست گرفته بود
[ترجمه گوگل] کودک دستش را در استخر جا داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: dabbler (n.)
(1) تعریف: to splash liquid lightly.
مشابه: slosh, splash, splatter, swash

(2) تعریف: of ducks or other birds, to feed at the bottom in shallow water by dipping the head.
مشابه: dip

(3) تعریف: to work at or be involved in some activity in a shallow or intermittent manner.
مترادف: dip, toy
مشابه: fiddle, flirt, fool around, putter, tinker, trifle

- He dabbles in art, but he rarely attempts to exhibit his work.
[ترجمه ترگمان] او عاشق هنر است، اما به ندرت تلاش می کند کارش را به نمایش بگذارد
[ترجمه گوگل] او به هنر علاقه مند است، اما به ندرت تلاش می کند تا کار خود را به نمایش بگذارد
- With all her money, she could afford to dabble in the restaurant business.
[ترجمه ترگمان] با این همه پول، می توانست در تجارت رستوران دخالت کند
[ترجمه گوگل] با تمام پولش، می توانست در رستوران کار کند

دیکشنری تخصصی

[نساجی] نم زدن - رطوبت زدن - رنگ پاشیدن

مترادف و متضاد

نم زدن (فعل)
baste, bedew, dabble, sauce

تر کردن (فعل)
imbrue, bedew, dabble, moisten, wet, dab

رنگ پاشیدن (فعل)
dabble

سرسری کارکردن (فعل)
dabble

در اب شلپ شلپ کردن (فعل)
dabble

بطور تفریحی کاری را کردن (فعل)
dabble

play at; tinker


Synonyms: amuse oneself with, be amateur, dally, dilly-dally, fiddle with, flirt with, horse around, idle, kid around, mess around, monkey, monkey around, muck around, not be serious, play, play around, play games with, toy with, trifle, trifle with, work superficially


Antonyms: take seriously


جملات نمونه

1. A duck will not always dabble in the same gutter.
[ترجمه ترگمان]یک اردک همیشه در یک جوب نیست
[ترجمه گوگل]یک اردک همواره در یک قطره ی ماهیانه شل نخواهد شد

2. They dabble in the stock market.
[ترجمه ترگمان]آن ها در بازار سهام بازی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در بازار سهام جاذبه می گیرند

3. Children like to dabble in water.
[ترجمه ترگمان]بچه ها دوست دارند در آب بازی کنند
[ترجمه گوگل]بچه ها دوست دارند در آب بشورند

4. Magicians do not dabble, they work hard.
[ترجمه ترگمان]جادوگران بازی نمی کنند، سخت کار می کنند
[ترجمه گوگل]جادوگران نمیکنند، سخت کار میکنند

5. The four witches dabble in the supernatural to get back at their enemies and fix a few personal-appearance problems.
[ترجمه ترگمان]چهار جادوگر در مافوق طبیعی بازی می کنند تا به دشمنانشان برگردند و چند تا از مشکلات شخصی را حل کنند
[ترجمه گوگل]چهار جادوگر در ظاهر فوقالعاده ظاهر می شوند تا به دشمنان خود بازگردند و چند مشکل ظاهر شخصی را حل کنند

6. I sort of dabble my foot in it like it's a puddle. I never knew Marie was married.
[ترجمه ترگمان]من تقریبا پایم را در آن بازی می کنم، انگار که یک گودال است من هیچوقت نمیدونستم که \"ماری\" ازدواج کرده
[ترجمه گوگل]من به طرز شگفت انگیزی پا را در آن می بینم که مانند یک گودال است من هرگز نمی دانستم ماری ازدواج کرده است

7. Some lawyers dabble in charity cases, which, I suspect, is whitewash for their chicanery more often than not.
[ترجمه ترگمان]بعضی از وکلا در موارد خیریه دخالت می کنند، که من گمان می کنم، اغلب به خاطر chicanery ها، سفید پوستان است
[ترجمه گوگل]برخی از وکلا در پرونده های خیرخواهانه مشغول به کار هستند، که، من فکر می کنم، اغلب برای غلبه بر خشونت استفاده می شود

8. It enable us to dabble in vicarious vice and to sit in smug judgement on the result.
[ترجمه ترگمان]این کار ما را قادر می سازد تا در جانشین جانشین خود بازی کنیم و در نتیجه در قضاوت خود قضاوت کنیم
[ترجمه گوگل]این امر ما را قادر میسازد تا در معاون انحصارطلبانه و در نتیجه قضاوت در مورد محکومیت شرکت کنند

9. At he started to dabble with heroin and within 12 months he was using it daily.
[ترجمه ترگمان]در مدت ۱۲ ماه او شروع به بازی کردن با هروئین کرد و در عرض ۱۲ ماه از آن استفاده کرد
[ترجمه گوگل]او با هروئین شروع به پریدن کرد و طی 12 ماه از هر روز استفاده کرد

10. They dabble in composites, and keep a weather eye on the developments made by the small specialists.
[ترجمه ترگمان]آن ها در کامپوزیتها بازی می کنند و به پیشرفته ای انجام شده توسط متخصصان کوچک نگاه می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در کامپوزیت ها ریختند و چشم انداز آب و هوایی را در مورد پیشرفت های متخصصین کوچک حفظ کردند

11. I sort of dabble my foot in it like it's a puddle.
[ترجمه ترگمان]من تقریبا پایم را در آن بازی می کنم، انگار که یک گودال است
[ترجمه گوگل]من به طرز شگفت انگیزی پا را در آن می بینم که مانند یک گودال است

12. Even professional men, it seems, would dabble in a bit of commerce if it helped pay the bills.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که حتی مردان حرفه ای هم اگر به پرداخت قبوض خود کمک کنند، در یک تکه از بازرگانی بازی خواهند کرد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد حتی حرفه ای ها، در صورت کمی کمک به پرداخت صورتحساب، در کمی از تجارت شگفت زده خواهند شد

13. The rest of us just dabble in it.
[ترجمه ترگمان]بقیه ما فقط توش دخالت می کنیم
[ترجمه گوگل]بقیه ما فقط در آن بیدار میشویم

14. The financial squeeze has tempted many more to dabble in fraud.
[ترجمه ترگمان]فشار مالی بسیاری را وسوسه کرده است که به fraud بپردازند
[ترجمه گوگل]فشار مالی بسیاری دیگر را وسوسه می کند که در تقلب ایجاد شوند

The moon hung over the harbor dabbling the waves with gold.

ماه بر فراز بندرگاه آویخته بود و امواج را طلاپاش می‌کرد.


Her boots were dabbled with mud.

پوتین‌های او به گل آغشته شده بود.


The children sat dabbling their fingers in the water.

بچه‌ها نشسته بودند و با انگشتان خود در آب بازی می‌کردند.


For a while, the millionnaire dabbled at painting.

مرد میلیونر چند صباحی با نقاشی خود را سرگرم کرد.


He only dabbles in politics.

علاقه‌ی او به سیاست سرسری است.


He is not a dedicated painter, just a dabbler.

او یک نقاش جدی نیست و فقط از روی هوس کار می‌کند.


پیشنهاد کاربران

فعل: شل گرفتن کاری

سَرَک کشیدن

کارها را سرسری انجام دادن

دستی در کاری داشتن.


کلمات دیگر: