کلمه جو
صفحه اصلی

abash


معنی : دست پاچه کردن، شرمنده کردن، دست پاچه نمودن، خجالت دادن
معانی دیگر : شرمسار کردن، خجل کردن

انگلیسی به فارسی

شرمنده کردن، خجالت دادن، دست پاچه نمودن


abash، دست پاچه کردن، شرمنده کردن، دست پاچه نمودن، خجالت دادن


انگلیسی به انگلیسی

• disconcert, make someone feel ashamed, embarrass

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: abashes, abashing, abashed
مشتقات: abashed (adj.), abashedly (adv.), abashedness (n.), abashment (n.)
• : تعریف: to cause to feel embarrassed, uneasy, or ashamed.
متضاد: embolden, encourage
مشابه: embarrass, put to shame, shame, wither

- He was abashed by his drunken behavior of the night before.
[ترجمه ترگمان] شب پیش از رفتار مستی او شرمنده شده بود
[ترجمه گوگل] او رفتارهای مستی او شب قبل از آن خسته شده بود
- One disapproving glance from her father was enough to abash her.
[ترجمه ترگمان] یک نگاه حاکی از ناراحتی پدرش برای abash کافی بود
[ترجمه گوگل] یک نگاه نادرست از پدرش برای کتک زدنش کافی بود

مترادف و متضاد

Synonyms: disconcert, rattle


دست پاچه کردن (فعل)
abash, overwhelm, baffle, fluster, confuse, incommode, embarrass, disconcert

شرمنده کردن (فعل)
abash, shame

دست پاچه نمودن (فعل)
abash, bash

خجالت دادن (فعل)
abash, shame, embarrass, put to shame

جملات نمونه

1. The girl was abashed by the laughter of her classmates.
[ترجمه ترگمان]دختر از خنده همکلاسی خود شرمنده شد
[ترجمه گوگل]این دختر با خنده یکی از همکلاسی هایش خشمگین شد

2. He said nothing but looked abashed.
[ترجمه ترگمان]او چیزی نگفت، اما شرمنده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او گفت: چیزی جز خستگی ندید

3. His boss's criticism left him feeling rather abashed.
[ترجمه ترگمان]انتقاد رئیسش او را کمی شرمنده کرد
[ترجمه گوگل]انتقاد رئیس او باعث شد که او احساس ناراحتی کند

4. If so, I am not abashed.
[ترجمه ترگمان]اگر این طور باشد، من خجالت نمی کشم
[ترجمه گوگل]اگر چنین است، من خسته نمی شوم

5. Amazed and abashed she stole back to her chamber.
[ترجمه ترگمان]مات و مبهوت به اتاق خود برگشت
[ترجمه گوگل]شگفت زده و خجالت زده به اتاقش برگشت

6. Let us not, however, stand abashed in wonderment at what the estate agents achieved.
[ترجمه ترگمان]با این حال، بگذارید تعجب کنیم که عوامل املاک چگونه به دست آورده اند
[ترجمه گوگل]با این حال، ما نباید در شگفتی در آنچه که عوامل املاک بدست آورده اند، خسته شده باشند

7. He looked abashed, uncomfortable.
[ترجمه ترگمان]ناراحت و ناراحت به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او ناراحت شد، ناراحت شد

8. They sat around and listened with abashed smiles as Carlo Marx read them his apocalyptic, mad poetry.
[ترجمه ترگمان]آن ها نشسته بودند و با لبخنده ای کم و apocalyptic گوش می دادند
[ترجمه گوگل]آنها در اطراف نشسته و با لبخند های خفیف به گوش می رسند، زیرا کارلو مارکس اشعار آخرالزمانی و دیوانه اش را خوانده است

9. Your kindness quite abashed me.
[ترجمه ترگمان]مهربانی تو مرا خیلی ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]مهربانی شما به من لطمه زد

10. She looked rather abashed.
[ترجمه ترگمان]او کمی خجالت زده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او نگاه کرد و خجالت کشید

11. Both girls fixed their eyes on the ground, abashed.
[ترجمه ترگمان]هر دو دختر خود را به زمین دوخته بودند
[ترجمه گوگل]هر دو دختر چشمان خود را بر روی زمین چسبانده بودند

12. Her kindness quite abashed me.
[ترجمه ترگمان]مهربانی او مرا شرمنده کرد
[ترجمه گوگل]مهربانی او به من خم شد

13. The young men were happy, but a little abashed by all the magnificence.
[ترجمه ترگمان]جوان ها شاد بودند، اما از همه شکوه و جلال بیشتر شرمنده بود
[ترجمه گوگل]مردان جوان خوشحال بودند، اما با کمال شگفتی کوچک شدند

14. Nothing can abash him.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند او را شرمنده کند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند او را خراب کند

15. He mumbled unintelligibly and looked abashed.
[ترجمه ترگمان]او زیر لب من من کرد و شرمنده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او غیر قابل تشخیص و خجالت زده نگاه کرد

She said abashedly ...

او با کم‌رویی گفت ...


She was easily abashed.

او زود خجالتی می‌شد.


His mistake abashed him.

اشتباهش او را شرمسار کرد.


پیشنهاد کاربران

embarrass


کلمات دیگر: