کلمه جو
صفحه اصلی

babble


معنی : یاوه، سخن بیهوده، من من، سخن نامفهوم گفتن، پر حرفی کردن، ور ور کردن، فاش کردن، یاوه گفتن
معانی دیگر : بچه، کودک، طفل، نوزاد، (امریکا - خودمانی) زن یا دختر جوان، تیکه، مه پاره، (در خطاب به همسر یا معشوقه) عزیزم، جون دلم، آدم زودباور، ساده دل، ببو، بی عرضه، بی تجربه (babe in the woods و babe in arms هم می گویند)، (در مورد کودکان بی زبان) قات و قوت کردن، ب ب کردن، حرف بی معنی یا احمقانه، ورور، وراجی، حرف بی معنی یا احمقانه زدن، زر زدن، وراجی کردن، نسنجیده حرف زدن، صدای قلقل آب، شرشر، صدای لغزش آب جویبار بر روی قلوه سنگ، شرشر کردن، قلقل کردن، صداهایی که کودکان قبل از زبان باز کردن از خود در می آورند، غان و غون کردن، من ومن

انگلیسی به فارسی

ور ور کردن، سخن نامفهوم گفتن، فاش کردن، یاوه گفتن، یاوه، سخن بیهوده، من ومن


لگد زدن، یاوه، سخن بیهوده، من من، سخن نامفهوم گفتن، پر حرفی کردن، ور ور کردن، فاش کردن، یاوه گفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: babbles, babbling, babbled
(1) تعریف: to speak incoherently or with meaningless sounds.
مترادف: jabber
مشابه: gabble, gibber, maunder, mumble, mutter, rave, stutter

(2) تعریف: to speak without thought or direction; chatter.
مترادف: blab, blather, chatter, chipper, gab, maunder, prattle
مشابه: chitchat, drivel, gas, gibber, gossip, palaver, patter, prate, ramble, rap

- She babbled endlessly about her travels.
[ترجمه ترگمان] او پیوسته درباره مسافرتش حرف می زد
[ترجمه گوگل] او به طور بی وقفه در مورد سفرهای او صحبت کرد

(3) تعریف: to make a soft, continuous sound, as of murmuring.
مترادف: murmur, purl, sough
مشابه: drone, hum, purr, sigh, whisper

- The stream babbles.
[ترجمه ترگمان] نهر جریان داشت
[ترجمه گوگل] جریان بیگانه است
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to say in an incoherent or meaningless way.
مترادف: jabber
مشابه: gabble, mumble, murmur, mutter, stutter

(2) تعریف: to speak of without thought or impulsively.
مترادف: blurt
مشابه: bandy about, blab, blather, chatter, drivel, gush, prate, prattle
اسم ( noun )
مشتقات: babbler (n.)
(1) تعریف: imperfectly articulated utterances.
مترادف: jabber, jabbering
مشابه: gibberish, mumbling, muttering

(2) تعریف: thoughtless or directionless utterances; chatter.
مترادف: blather, chatter, gab, gossip, prattle
مشابه: chitchat, drivel, nonsense, palaver, patter, small talk, twaddle, wind

(3) تعریف: a soft, continuous sound, as of murmuring.
مترادف: murmur, murmuring, purl, purling, sough, soughing
مشابه: drone, droning, hum, humming, purr, purring, whisper, whispering

• chatter, prattle; muttering; gushing, bubbling
chatter; mumble; gush, bubble
if you babble, you talk in a confused or excited way that makes it difficult for others to understand you. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. ...the babble of women's voices.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] تداخل سیگنالها در تعداد زیادی از کانالهای یک سیستم .

مترادف و متضاد

یاوه (اسم)
nonsense, hooey, froth, babble, balderdash, idle talk, gammon, tattle

سخن بیهوده (اسم)
babble, sputter

من من (اسم)
babble, muttering

سخن نامفهوم گفتن (فعل)
babble

پر حرفی کردن (فعل)
babble, chat, palaver

ور ور کردن (فعل)
buzz, babble

فاش کردن (فعل)
utter, give away, tell, unfold, reveal, disclose, manifest, descry, babble, divulge, betray, squeal, tattle, peach, uncloak

یاوه گفتن (فعل)
babble, tittle-tattle

trivial talk, often incessant


Synonyms: blubbering, burble, chatter, clamor, drivel, gab, gabble, gibberish, gossip, gushing, idle talk, jabber, jabbering, jargon, murmur, muttering, prattle, ranting, tattling


Antonyms: quiet, sense, wisdom


talk trivially, often incessantly


Synonyms: blab, blubber, blurt, burble, cackle, chat, chatter, gibber, go on, gossip, gush, jabber, mumble, murmur, mutter, patter, prate, prattle, rant, rave, run off at the mouth, run on, spill the beans, squeal, talk foolishly, talk incoherently, talk nonsensically, tattle, trivialize, yak, yakkety yak


Antonyms: be quiet


جملات نمونه

1. i could hear the distant babble of women's voices
از دور صدای همهمه ی زن ها را می شنیدم.

2. The babble of voices in the next compartment annoyed all of us.
[ترجمه ترگمان]همهمه صداهایی که در کوپه مجاور به گوش می رسید، از همه ما عصبانی بود
[ترجمه گوگل]صدای شنیده شدن در بخش بعدی باعث ناراحتی همه ما شد

3. There was a babble of languages in the commentary box when the race began.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که مسابقه شروع شد، در این جعبه تفسیری چندین زبان وجود داشت
[ترجمه گوگل]وقتی در مسابقه شروع شد، در جعبه تفسیر، زبانهای مختلف صحبت می شد

4. The crowd babble of the traffic accident.
[ترجمه ترگمان]ازدحام جمعیت در جریان ترافیک قرار گرفته بود
[ترجمه گوگل]مردم از حادثه ترافیکی شکایت دارند

5. They could hear a loud babble of voices coming from the crowded bar.
[ترجمه ترگمان]صدای همهمه مبهمی از بار جمعیت به گوش رسید
[ترجمه گوگل]آنها می توانستند با صدای بلند صدایی از نوار شلوغ بشنوند

6. I heard the babble of many voices.
[ترجمه ترگمان]صدای بسیاری از صداها را شنیدم
[ترجمه گوگل]من صدای بسیاری از صدای زنگ شنیدم

7. I can't listen to his constant babble.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم به حرفای مداوم اون گوش بدم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به سخنان دائمی او گوش کنم

8. Have you heard the babble of running water?
[ترجمه ترگمان]صدای شرشر آب را شنیده اید؟
[ترجمه گوگل]آیا شنیده اید که آب در حال اجرا است؟

9. Migrants came in waves with their babble of tongues.
[ترجمه ترگمان]migrants با زبانی که از زبانشان می گذشت در امواج موج می زد
[ترجمه گوگل]مهاجران با امواج زبان خود وارد شدند

10. Babble of voices below - a man's voice calling for quiet.
[ترجمه ترگمان]صدای مردی در پایین - صدای مردی که برای ساکت شدن صدا می کرد
[ترجمه گوگل]آواز صدای زیر - صدای مرد آرام است

11. The reforms deserve something better than the babble that has followed them from birth.
[ترجمه ترگمان]این اصلاحات مستحق چیزی بهتر از the است که از بدو تولد به دنبال آن ها بوده است
[ترجمه گوگل]این اصلاحات شایسته چیزی بهتر از لعنتی است که آنها را از تولد دنبال کرده است

12. The babble of conversation was punctuated by the chink of bottles against glasses.
[ترجمه ترگمان]صدای گفتگو با شکستن بطری ها به گوش می رسید
[ترجمه گوگل]سخن گفتن با شکاف بطری ها بر روی عینک ها متوقف شد

13. I crashed into a babble of baby talk.
[ترجمه ترگمان]من در یک گفتگوی بچگانه صحبت کردم
[ترجمه گوگل]من به حرف زدن بچه صحبت کردم

14. I know I have been reduced to a babble of disconnected comments, which don't really say much.
[ترجمه ترگمان]می دانم که به صحبت های بی ربط و نامربوط، که واقعا زیاد اهمیت نمی دهند، تنزل پیدا کرده ام
[ترجمه گوگل]من می دانم که من به یک سخنرانی از نظرات قطع شده، که واقعا نمی گویند بسیار، کاهش یافته است

15. They were strange words, syllables in an animal babble.
[ترجمه ترگمان]کلمات عجیب و غریبی بود که در صدای زوزه حیوانات به گوش می رسید
[ترجمه گوگل]آنها کلمات عجیب و غریب، هجا در حشرات حیوانات بودند

The baby was babbling away in his crib all morning.

کودک تمام صبح در گهواره‌ی خود غان‌و‌غون می‌کرد.


I could hear the distant babble of women's voices.

از دور صدای همهمه‌ی زنها را می‌شنیدم.


He babbled on and on about his trips.

او مرتب راجع به سفرهای خود ور زد.


Nearby, the stream babbled softly.

در آن نزدیکی، جویبار با صدای آرامی جریان داشت.


پیشنهاد کاربران

دری وری گفتن

Forget what I said, I was babbling

اد اد کردن نوزادان

وِروِریدَن.


کلمات دیگر: