1. face the camera, please
لطفا روی خود را به طرف دوربین برگردانید.
2. face down
از رو بردن،از جلو کسی درآمدن
3. face off
(ورزش هاکی) بازی را آغاز کردن (یا ادامه دادن پس از مکث)
4. face stone
سنگ نمای ساختمان،سنگ روکار
5. face the music
(عامیانه) عاقبت اعمال خود را چشیدن،نتیجه ی ناخوشایند عملی را تحمل کردن
6. face to face
1- روبرو،مقابل،رو در رو 2- (با : with) نزدیک،در برابر،در جلو،در حضور
7. face up to
1- با شجاعت روبرو شدن با 2- آگاه شدن و مقابله کردن با،همت کردن
8. a face contorted by pain
صورتی که از درد به هم چلانده شده بود.
9. a face deformed by burns
چهره ای که در اثر سوختگی شکل طبیعی خود را از دست داده است
10. a face frozen in a rictus of terror
چهره ای که از وحشت به حال دهان گشودگی باقیمانده است
11. a face furrowed by old age
چهره ای که در اثر کهولت چروکیده شده بود
12. a face ravaged by smallpox
چهره ای که آبله آن را خراب کرده است
13. a face wreathed in smiles
چهره ای که لبخند برآن نقش بسته است
14. her face beamed with a smile
لبخندی بر صورتش درخشید.
15. her face lit up at the sight of her child
با دیدن فرزندش چهره اش روشن تر شد.
16. her face relaxed into a smile
لبخندی به چهره اش آرامش بخشید.
17. her face turned crimson
صورتش سرخ شد.
18. her face was ablaze with excitement
از شدت هیجان چهره اش برافروخته شده بود.
19. her face was distorted by pain
صورتش از درد درهم پیچیده بود.
20. her face was pitted by smallpox
صورتش در اثر آبله پر از چاله چوله شده بود.
21. her face was the very picture of grief
چهره اش نمادی از اندوه بود.
22. her face was white with fear
از ترس رنگش پریده بود.
23. her face went blank
سیمایش بی حالت شد.
24. her face worked as she stared at him in terror
وقتی که با وحشت به او نگاه می کرد صورتش (بلااراده) تکان می خورد.
25. his face became gaunter and more hollow with each passing year
هر سال چهره اش نزارتر و لاغرتر می شد.
26. his face became intent as he examined the pictures
عکس ها را که بررسی می کرد قیافه اش حالت مشتاقی داشت.
27. his face betrays his fear
صورتش ترسش را نشان می دهد.
28. his face crinkled into a smile
چهره اش از لبخند چروکیده شد.
29. his face darkened with anger
چهره اش از خشم تیره شد.
30. his face expressed sorrow
حزن از چهره اش می بارید.
31. his face glowed with pride
صورتش از احساس غرور تابناک شد.
32. his face had gone doughy
صورتش رنگ پریده و پف کرده بود.
33. his face radiated courage and confidance
شجاعت و اعتماد در چهره اش تجلی می کرد.
34. his face showed sorrow
اندوه از ناصیه اش هویدا بود.
35. his face turned dead white
رنگش مثل مرده پرید (سفید شد).
36. his face was completely expressionless
چهره اش بیانگر هیچ احساسی نبود.
37. his face was covered with pockmarks
صورت او پر از جای آبله بود.
38. his face was flaming with anger
چهره اش از خشم قرمز شده بود (خشم از سیمایش می بارید. )
39. his face was pitted by pockmarks
جای آبله صورتش را چاله چوله دار کرده بود.
40. his face was really bunged up in the fist fight
صورتش حسابی در کتک کاری آسیب دید.
41. his face was smeared with blood
صورتش آغشته به خون بود.
42. his face was sunburnt
صورت او آفتاب زده (آفتاب سوخته) بود.
43. morteza's face was pockmarked
مرتضی آبله رو بود.
44. policemen face many risks
افراد پلیس با مخاطرات فراوانی روبرو هستند.
45. the face imaged in a mirror
چهره ای که در آینه منعکس شد
46. the face of a watch
صفحه ی ساعت
47. the face of this leather is soft but its back is rough
روی این چرم نرم است ولی پشت آن زبر است.
48. to face about
عقب گرد کردن
49. to face life's problems with equanimity
با مسایل زندگی با شکیبایی روبرو شدن
50. to face the enemy
با دشمن روبرو شدن
51. coal face
(انگلیس - معدن) رگه ی زغالسنگ
52. gain face
آبرو و حیثیت کسب کردن
53. let's face it
اگر راستش را بخواهی،رک و پوست کنده می گویم
54. a familiar face
چهره ی آشنا
55. a full face
صورت گرد و گوشتالو
56. a grim face
قیافه ی در هم (آشفته)
57. a laughing face
چهره ی خندان
58. a long face
صورت دراز
59. a pale face
چهره ی رنگ پریده
60. a patient face
سیمای پرشکیبا
61. a stern face
قیافه ی عبوس
62. a tear-stained face
چهره ی لک شده با اشک
63. an honest face
قیافه ی نجیب
64. an unfamiliar face
قیافه ی نا آشنا
65. foreign students face problems of adjustment
دانشجویان خارجی در سازگاری (با محیط) با مشکل روبرو می شوند.
66. her beautiful face mantled with emotion
چهره ی زیبای او از شدت احساسات گلگون شد.
67. her innocent-looking face prepossessed me to believe her words
چهره ی ظاهرا معصوم او مرا متمایل کرد که حرف هایش را باور کنم.
68. her oiled face glistened under the sunlight
صوت چربش زیر نور خورشید برق می زد.
69. her wrinkled face revealed no remnant of her former beauty
چهره ی پر چین و چروک او اثری از زیبایی گذشته ی او را نشان نمی داد.