کلمه جو
صفحه اصلی

dampen


معنی : تعدیل کردن، مرطوب شدن، افسرده شدن، رطوبت پیدا کردن
معانی دیگر : نم دار کردن، نم زدن، نمناک شدن یا کردن، آغار کردن یا شدن، مرطوب کردن یا شدن، ژفیدن، (از شدت و حدت یا حرارت یا نیروی چیزی) کاستن، فرو نشاندن، میراندن

انگلیسی به فارسی

دمیدن، مرطوب شدن، تعدیل کردن، افسرده شدن، رطوبت پیدا کردن


خفه کردن، خفه شدن، تعدیل کردن


رطوبت پیدا کردن، مرطوب کردن، افسرده شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: dampens, dampening, dampened
(1) تعریف: to make moist.
مترادف: damp, moisten
متضاد: dry
مشابه: bedew, humidify, wet

(2) تعریف: to restrain or depress.
مترادف: curb, depress, restrain, weaken
متضاد: heighten, ignite, raise, whip up
مشابه: abate, chill, deaden, deter, diminish, dull, quench, retard, slacken, slow, stifle

- A major defeat dampened his eagerness.
[ترجمه ترگمان] یک شکست بزرگ با اشتیاق او را از بین برد
[ترجمه گوگل] شکست بزرگی او را تسخیر کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: dampener (n.)
• : تعریف: to become moist.
مترادف: moisten
متضاد: dry

• make damp, moisten, wet; become damp; moderate, depress, discourage, dull; diminish vigor, deaden; soundproof
to dampen something means to make it less lively or intense.
if you dampen something, you make it slightly wet.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] رطوبت پیداکردن، مرطوب کردن
[نساجی] رطوبت یافتن - مرطوب کردن - نم زدن - نم کشیدن

مترادف و متضاد

تعدیل کردن (فعل)
modify, adapt, adjust, moderate, dampen, modulate, regulate, collimate, coordinate

مرطوب شدن (فعل)
dampen, moisten

افسرده شدن (فعل)
dampen, sadden, gloom, despond, languish

رطوبت پیدا کردن (فعل)
dampen

make wet


Synonyms: bedew, besprinkle, dabble, humidify, moisten, rinse, spray, sprinkle, water, wet


Antonyms: dry


spoil spirits


Synonyms: allay, check, chill, cloud, cool, curb, dash, deaden, deject, depress, diminish, discourage, dismay, dispirit, dull, humble, inhibit, moderate, muffle, mute, restrain, stifle


Antonyms: brighten, encourage, hearten, inspirit, uplift


جملات نمونه

1. first dampen the sponge
اول اسفنج را نم دار بکن.

2. the rain didn't even dampen the ground
باران زمین را حتی نم دار هم نکرد.

3. a rise in production costs could dampen our sales
بالا رفتن هزینه ی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.

4. The very things that in the moment dampen our moods can later be sources of intense gratification and delight.
[ترجمه ترگمان]خیلی چیزها که در آن لحظه، روحیه ما را سست می کنند، بعدا می توانند منبع خشنودی و لذت شدید باشند
[ترجمه گوگل]چیزهایی که در آن لحظه روحیه ما را خنثی می کنند، بعدها می تواند منبع رضایت و لذت شدید باشد

5. Nothing seems to dampen his perpetual enthusiasm.
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که هیچ چیز از شور و شوق ابدی او dampen
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد چیزی به شور و شوق دائمی او نرسید

6. A string of defeats has failed to dampen the team's spirits.
[ترجمه ترگمان]رشته ای از شکست ها نتوانسته است روحیه تیم را تضعیف کند
[ترجمه گوگل]یک رشته از شکست ها موجب تضعیف روحیه تیم شده است

7. I always dampen shirts before ironing them.
[ترجمه ترگمان]من همیشه قبل از اتو کردن لباس ها dampen
[ترجمه گوگل]من همیشه پیراهن ها را قبل از اتو کردن خیس می کنم

8. None of the setbacks could dampen his enthusiasm for the project.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از آن ها نتوانستند شور و شوق او را برای این پروژه کاهش دهند
[ترجمه گوگل]هیچ یک از این مشکلات نمی تواند شور و شوق خود را برای این پروژه کاهش دهد

9. The spaceship's jets were fired periodically to dampen a side-to-side pendulum motion that had developed.
[ترجمه ترگمان]جت فضایی سفینه فضایی به طور دوره ای مورد شلیک قرار گرفت تا یک حرکت به سمت چپ آونگ را تعدیل کند که توسعه داده شده بود
[ترجمه گوگل]جت های سفینه فضایی به صورت دوره ای اخراج شدند تا حرکت آونگ جانبی به سمت آن را کاهش دهد

10. She took the time to dampen a washcloth and do her face.
[ترجمه ترگمان]اون زمان رو گرفت تا از a ناراحت بشه و صورتش رو پاک کنه
[ترجمه گوگل]او زمان را برای پاک کردن دستشویی و چهره اش گرفت

11. She wasn't going to let anything dampen her spirits today.
[ترجمه ترگمان]او به هیچ چیز اجازه نمی داد که امروز روحیه خود را از دست بدهد
[ترجمه گوگل]او قصد نداشت چیزی را به حال خود رها کند

12. I didn't want to dampen his spirits.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواستم روح او را ناراحت کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواستم روح او را خنثی کند

13. A delay of two hours did not dampen their enthusiasm .
[ترجمه ترگمان]پس از گذشت دو ساعت، شور و شوق خود را dampen
[ترجمه گوگل]تأخیر دو ساعت باعث شور و اشتیاق آنها نشد

14. His equivocal response has done nothing to dampen the speculation.
[ترجمه ترگمان]واکنش دوپهلو او هیچ کاری نکرده است که این شایعات را تعدیل کند
[ترجمه گوگل]پاسخ مبهم او هیچ کاری برای تحقق این حدس و گمان انجام نداده است

15. This weather would dampen anyone's enthusiasm for swimming.
[ترجمه ترگمان]این آب و هوا شور و شوق هر فرد برای شنا را کاهش خواهد داد
[ترجمه گوگل]این آب و هوای شور و شوق هر کسی برای شنا است

The rain didn't even dampen the ground.

باران زمین را حتی نم‌دار هم نکرد.


First dampen the sponge.

اول اسفنج را نم‌دار بکن.


His reluctance dampened our enthusiasm.

بی‌میلی او شوق و ذوق ما را کم کرد.


A rise in production costs could dampen our sales.

بالا رفتن هزینه‌ی تولید ممکن است فروش ما را کساد کند.


پیشنهاد کاربران

فروکش کردن

خفه کردن. رطوبت پیداکردن

کاهش دادن


کلمات دیگر: