کلمه جو
صفحه اصلی

habituate


معنی : مانوس شدن، خو دادن، عادت دادن، عادی کردن، معتاد کردن
معانی دیگر : (با: to - معمولا به صورت انعکاسی یعنی با -self ) خو دادن، (قدیمی) مرتب (به محلی) رفتن، سکونت کردن

انگلیسی به فارسی

خو دادن، عادت دادن، سکونت کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: habituates, habituating, habituated
مشتقات: habituation (n.)
• : تعریف: to make accustomed to.
مشابه: acclimate, accommodate, addict, condition

- He habituated himself to the idea of moving again.
[ترجمه ترگمان] به فکر حرکت مجدد افتاد
[ترجمه گوگل] او خود را به ایده حرکت مجدد عادت داد

• make one accustomed to, familiarize
if you are habituated to something, you have got used to it; a formal word.

مترادف و متضاد

مانوس شدن (فعل)
acclimate, habituate

خو دادن (فعل)
addict, habituate, acclimatize, cultivate a habit, familiarize, wont

عادت دادن (فعل)
habituate, accustom, familiarize, inure

عادی کردن (فعل)
habituate, accustom

معتاد کردن (فعل)
habituate, inure, customize

prepare, accustom


Synonyms: acclimate, acclimatize, addict, adjust, break in, condition, confirm, devote, discipline, endure, familiarize, harden, inure, make used to, school, season, take to, tolerate, train


Antonyms: ignore, neglect


جملات نمونه

1. to habituate oneself to swimming in cold water
خود را به شنا در آب سرد عادت دادن

2. In my opinion you won't go, you're habituated to luxury.
[ترجمه ترگمان]به نظر من شما نخواهید رفت، شما به تجملات عادت می کنید
[ترجمه گوگل]به نظر من شما نخواهید رفت، شما به لوکس عادت دارید

3. One can habituate oneself to living alone, though rarely with any pleasure.
[ترجمه ترگمان]می توان گفت که در زندگی تنها زندگی می کند، هر چند که بندرت اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]یکی می تواند خود را به تنهایی زندگی کند، هر چند به ندرت با هر لذتی که دارد

4. By the end of winter, he was habituated to cold.
[ترجمه ترگمان]در پایان زمستان، او به سرما عادت کرده بود
[ترجمه گوگل]تا پایان زمستان او به سردی عادت کرد

5. He used to habituate the dirty bars during those days in Europe.
[ترجمه ترگمان]او عادت داشت در طی آن روزها در اروپا میله های کثیف را باز کند
[ترجمه گوگل]او در آن روزها در اروپا مجبور شد تا میله های کثیف را عادت دهد

6. From his childhood, Jack has habituated himself to getting up early.
[ترجمه ترگمان]از دوران کودکی، جک خودش را عادت داده که زود بیدار شود
[ترجمه گوگل]از دوران کودکی خود، جک خود را عادت کرده است تا زود بیدار شود

7. Over the centuries, these animals have become habituated to living in a dry environment.
[ترجمه ترگمان]در طول قرن ها، این حیوانات عادت کرده اند که در محیط خشک زندگی کنند
[ترجمه گوگل]در طول قرن ها، این حیوانات عادت کرده اند که در محیط خشک زندگی کنند

8. People in the area are habituated to the idea of learning from the person above how to do the work.
[ترجمه ترگمان]افراد در این منطقه به ایده یادگیری از فرد بالای نحوه انجام کار عادت دارند
[ترجمه گوگل]افراد در منطقه به ایده یادگیری از شخص بالاتر از نحوه انجام کار عادت کرده اند

9. They are habituated to hard work.
[ترجمه ترگمان]آن ها به کار سخت عادت کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها به سختی عادت می کنند

10. Wealth habituated him to luxury.
[ترجمه ترگمان]ثروت او را به تجمل و تجمل می دهد
[ترجمه گوگل]ثروت او را به لوکس عادت داد

11. Some patients with severe headache problems become habituated to ergotamines and other non-narcotic drugs.
[ترجمه ترگمان]برخی از بیماران مبتلا به سردرد شدید، به ergotamines و دیگر داروهای غیر مخدر عادت کرده اند
[ترجمه گوگل]برخی از بیماران مبتلا به مشکلات شدید سردرد به ارگوتامین ها و سایر مواد مخدر غیر دارویی تبدیل شده اند

12. Walking is the best possible exercise. Habituate yourself to walk very far. Thomas Jefferson
[ترجمه ترگمان]پیاده روی بهترین ورزش ممکن است خودت را وادار کن تا خیلی راه بروی توماس جفرسون
[ترجمه گوگل]پیاده روی بهترین ورزش ممکن است خودت را حیرت زده کن تا خیلی دور بمانیم توماس جفرسون

13. We humans have inherited a remarkable capacity to habituate to, or become accustomed to, the status quo.
[ترجمه ترگمان]ما انسان ها توانایی قابل توجهی را به ارث برده ایم تا به آن عادت کنیم و یا به وضع موجود عادت کنیم
[ترجمه گوگل]ما انسانها یک ظرفیت قابل توجهی را برای به دست آوردن وضعیت موجود یا عادت به آن به ارث برده ایم

14. According to my ancient love manual, I habituate to a extraordinary and humor man.
[ترجمه ترگمان]با توجه به کتاب راهنمای قدیمی من، من دارم به یک مرد عجیب و غریب نگاه می کنم
[ترجمه گوگل]با توجه به کتاب عشق عاشقانه من، من به یک مرد فوق العاده و طنز عادت دارم

to habituate oneself to swimming in cold water

خود را به شنا در آب سرد عادت دادن



کلمات دیگر: