کلمه جو
صفحه اصلی

lack


معنی : عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن
معانی دیگر : کمبود، کمداشت، کمبود داشتن، کسرداشتن، ناداشت، نایابی، (با: in یا for یا of) نیاز داشتن، بی بهره بودن، پیشوند: کم دار، دارای کمبود، ندار، بی - [lackluster]

انگلیسی به فارسی

نبودن، نداشتن


فاقد بودن، ناقص بودن، کم داشتن


احتیاج، فقدان، کسری


عدم، فقدان، نبودن، کسری، احتیاج، نداشتن، ناقص بودن، فاقد بودن، کم داشتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or condition of being without something that is needed or desired; absence; deficiency.
مترادف: absence, dearth, deficiency, want
متضاد: abundance, excess, surfeit
مشابه: deprivation, inadequacy, need, scarcity, shortage, shortcoming, void

- Lack of clean water is one of the worst problems that humans face.
[ترجمه ترگمان] فقدان آب تمیز یکی از بدترین مشکلاتی است که انسان ها با آن مواجه هستند
[ترجمه گوگل] کمبود آب پاک یکی از بدترین مشکلات موجود در انسان است
- They suffer from a lack of food and medicine.
[ترجمه ترگمان] آن ها از کمبود غذا و دارو رنج می برند
[ترجمه گوگل] آنها از کمبود غذا و دارو رنج می برند
- They showed a lack of enthusiasm for his suggestion.
[ترجمه ترگمان] آن ها عدم اشتیاق به پیشنهاد او را نشان دادند
[ترجمه گوگل] آنها نشان دادند که شور و شوق برای پیشنهاد او کم است

(2) تعریف: that which is missing, or the nonexistence or absence of a particular thing.
مترادف: deficiency, need, want
مشابه: absence, dearth, deficit, deprivation, omission

- We didn't have enough chairs for all the guests, but our neighbors supplied the lack.
[ترجمه ترگمان] ما برای همه مهمون صندلی کافی نداشتیم، اما همسایه های ما نداشتن
[ترجمه گوگل] ما صندلی های کافی برای همه مهمانان نداریم، اما همسایگان ما کمبود را تامین می کردند
- Our hotel room didn't have a balcony, but we never felt the lack.
[ترجمه صبا] اتاق ما در هتل بالکن نداشت اما ما هیچگاه احساس کمبود نکردیم
[ترجمه ترگمان] اتاق هتل ما بالکن نداشت، اما ما هیچ وقت این فقدان را احساس نمی کردیم
[ترجمه گوگل] اتاق هتل ما یک بالکن نداشت، اما ما هرگز فاقد آن نبودیم
- The lack of a tail is what makes our Manx cat different from the others.
[ترجمه گلی افجه] نداشتن دم چیزی است که گربه مانکس ما را از بقیه متفاوت میسازد
[ترجمه ترگمان] فقدان دم چیزی است که گربه Manx را از دیگران متمایز می سازد
[ترجمه گوگل] فقدان دم این است که گربه مانکس ما را از دیگران جدا می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to be wanting in; be without.
مترادف: want
متضاد: enjoy, have, possess
مشابه: need

- Thousands of people lacked homes after the earthquake.
[ترجمه گلی افجه] پس از زلزله هزاران نفر کمبود مسکن داشتند
[ترجمه ترگمان] هزاران نفر از مردم پس از زلزله خانه های خود را نداشتند
[ترجمه گوگل] پس از زلزله هزاران نفر از خانه ها فاقد خانه بودند
- These children's diets lack calcium.
[ترجمه گلی افجه ] رژیم غذایی این کودکان کمبود کلسیم دارد
[ترجمه ترگمان] این رژیم غذایی کودکان فاقد کلسیم است
[ترجمه گوگل] این رژیم های غذایی کودکان دارای کلسیم هستند
- The girls lacked a mother, but their father cared for them well.
[ترجمه Farhood] دخترها مادر داشتند، ولی پدرشان خوب از آنها مراقبت میکرد
[ترجمه ترگمان] دخترها فاقد مادر بودند، ولی پدرشان برای آن ها خوب بود
[ترجمه گوگل] دختران فاقد یک مادر بودند، اما پدر آنها برای آنها خوب بود
- He lacks the energy to see the project through.
[ترجمه M] او فاقد انرژی لازم برای دیدن پروژه است
[ترجمه Farhood] او انرژی لازم برای تا پایان پیش بردن آن پروژه را نداشت
[ترجمه ترگمان] او انرژی لازم برای دیدن پروژه را ندارد
[ترجمه گوگل] او انرژی برای دیدن پروژه را از دست ندهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: lacks, lacking, lacked
• : تعریف: to be without something wanted or needed.
مترادف: need, want
مشابه: require

- The refugee camp lacks for basic necessities.
[ترجمه ترگمان] اردوگاه پناهندگان فاقد ملزومات اساسی است
[ترجمه گوگل] اردوگاه پناهندگان برای نیازهای اولیه فاقد نیاز است

• need, want; shortage; absence
be short of; be without, be missing; need, want
if there is a lack of something, there is not enough of it, or there is none at all.
if you lack something, or if something is lacking, you do not have enough of it, or you do not have any at all.
if you say that there is no lack of something, you mean that there is a great deal of it, and perhaps more than you need.
see also lacking.

مترادف و متضاد

عدم (اسم)
loss, absence, lack, deficiency, shortage, naught, nullity, inexistence, want, inexistency, nihility, non-availability, nonentity

فقدان (اسم)
loss, absence, lack, privation, forfeiture, bereavement, want

نبودن (اسم)
absence, lack

کسری (اسم)
lack, shortage, leakage

احتیاج (اسم)
lack, requirement, need, necessity, penury, requisite

نداشتن (فعل)
lack, want, miss

ناقص بودن (فعل)
lack

فاقد بودن (فعل)
lack, want, miss

کم داشتن (فعل)
lack, want

deficiency, need


Synonyms: abridgement, absence, curtailment, dearth, decrease, default, defect, deficit, depletion, deprivation, destitution, distress, exigency, exiguity, inadequacy, inferiority, insufficience, insufficiency, loss, meagerness, miss, necessity, paucity, poverty, privation, reduction, retrenchment, scantiness, scarcity, shortage, shortcoming, shortfall, shortness, shrinkage, shrinking, slightness, stint, want


Antonyms: abundance, enough, excess, extra, lot, plenty, plethora, profusion, surplus


do not have


Synonyms: be deficient in, be short of, be without, have need of, hurting for, minus, miss, need, not got, out, require, too little too late, want


Antonyms: have


جملات نمونه

1. Your daily diet should not lack fruits and vegetables.
رژیم غذایی روزانه شما نباید فاقد میوه و سبزیجات باشد

2. His problem was that he lacked a variety of talents.
مشکلش این بود که فاقد استعدادهای مختلف بود

3. As an amateur dancer, Vincent knew that he lacked the professional touch.
وین سنت به عنوان رقاصی تازه کار می دانست که مهارت کافی ندارد

4. lack of compassion is one of his greatest failures
نداشتن شفقت یکی از بزرگترین کمبودهای اوست.

5. lack of education was her greatest disability
نداشتن تحصیلات بزرگترین کمبود او بود.

6. lack of experience
کمداشت تجربه

7. lack of freedom is a big frustration
نبودن آزادی سرخوردگی بزرگی است.

8. lack of fuel immobilized the enemy
نداشتن سوخت دشمن را از حرکت بازداشت.

9. lack of money and illness further complicated her travel plans
بی پولی و بیماری،برنامه سفر او را بیش از پیش با اشکال مواجه کرد.

10. lack of money is his only grief
بی پولی یگانه غصه ی او است.

11. lack of money prohibits the completion of the project
فقدان پول مانع اتمام طرح است.

12. lack of money was her only worry
فقدان پول یگانه موجب دلهره ی او بود.

13. lack of oxygen
کمداشت اکسیژن

14. lack of parallelism in the bars
فقدان هم راستایی در میله ها

15. lack of proper care has impoverished the soil
فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.

16. lack of rain
کمبود باران

17. lack of self-confidence prejudices his chances of success
نداشتن اعتماد به نفس شانس موفقیت او را کم می کند.

18. lack of water retards a plant's growth
فقدان کمبود آب رشد گیاهان را کند می کند.

19. his lack of sufficient education and experience disqualified him for this job
نداشتن تحصیلات و تجربه ی کافی موجب سلب صلاحیت او از این شغل گردید.

20. the lack of a car embarrassed our freedom of movement
نداشتن ماشین رفت و آمد ما را مختل کرد.

21. their lack of consideration teed me off
بی ملاحظگی آنها مرا عصبانی کرد.

22. they lack the daily necessities of life
آنها فاقد ضروریات روزانه ی زندگی هستند.

23. they lack the necessary imagination to appreciate modern art
آنان فاقد ذوق لازم برای درک هنر نو می باشند.

24. we lack space
ما جا کم داریم.

25. due to lack of exercise, his english has become rusty
انگلیسی او در اثر تمرین کم ضعیف شده است.

26. encumbered by lack of funds
گرفتار کمبود پول

27. his apparent lack of a sense of responsibility
فقدان ظاهری حس مسئولیت در او

28. his thoughts lack sufficient coherence
افکار او از انسجام کافی برخوردار نیست.

29. the students' lack of discipline offended the professor
بی انضباطی دانشجویان باعث رنجش استاد شد.

30. he showed a lack of discrimination in the way he decorated the house
او در تزیین خانه از خود بدسلیقگی نشان داد.

31. plants drooping for lack of rain
گیاهانی که در اثر کمبود باران پژمرده می شدند

32. some communities still lack electricity and indoor plumbing
برخی از جوامع هنوز برق و آب لوله کشی ندارند.

33. we did not lack power at the peace table
درمذاکرات صلح از قدرت بی بهره نبودیم.

34. meaningful computer sounds still lack the ring of natural human speech
صداهای معنی دار کامپیوتر هنوز حالت صحبت طبیعی انسان را ندارند.

35. there is a total lack of democracy in that country
در آن کشور اصلا دموکراسی وجود ندارد.

36. they complained about his lack of enterprise
از بی عرضگی او شکایت می کردند.

37. too much work and lack of sleep had completely disoriented her
کار زیاد و بی خوابی او را کاملا گیج کرده بود.

38. we must allow that lack of money affects marriage
باید بپذیریم که نداشتن پول در ازدواج موثر است.

39. commerce was snagged by a lack of foreign exchange
فقدان ارز خارجی بازرگانی را مختل کرد.

40. he is always lamenting the lack of freedom
او همیشه از فقدان آزادی می نالد.

41. he is hindered by a lack of education
نداشتن تحصیلات وبال گردن او شده است.

42. his fingers were cramped for lack of movement
به واسطه ی عدم تحرک انگشتانش سفت و قولنجی شده بود.

43. his sole discontent was the lack of a job
یگانه علت ناخشنودی او نداشتن شغل بود.

44. schools were lamed by a lack of money and teachers
کمبود پول و معلم کار مدارس را لنگ کرده بود.

45. the garden is dry from lack of rain
باغ بواسطه ی کمبود باران خشکیده است.

46. he was trying to repair his lack of education
سعی می کرد که نداشتن تحصیلات خود را جبران کند.

47. the project died because of a lack of funds
به خاطر کمبود بودجه طرح از بین رفت.

48. the school had to close for lack of finance
به واسطه ی فقدان مالی،مدرسه مجبور به تعطیل شد.

49. he felt himself hobbled by his parents' lack of understanding
او احساس می کرد که عدم درک والدینش دست و بال او را بسته است.

50. he is doubly disadvantaged: old age and lack of education
او از دو نظر ضعف دارد: سالمندی و نداشتن تحصیلات.

51. that project was scrubbed due to a lack of money
به خاطر کم بودن پول از آن صرف نظر شد.

52. the malady of today's youth is the lack of faith, that's all
بیماری جوانان امروز بی ایمانی است و بس.

53. the theater has had to close for lack of support
به خاطر نداشتن خواهان،تئاتر مجبور به تعطیل شده است.

54. she used her good looks to compensate for her lack of intelligence
او از زیبایی خود برای جبران کم هوشی اش استفاده می کرد.

55. a palace ruined by the passage of time and by lack of care
کاخی که در اثر گذشت زمان و بی توجهی خراب شده است

56. she had promised to help her friend, but was forced to disoblige him for lack of time
قول داده بود که به دوستش کمک کند ولی به خاطر کمبود وقت مجبور شد روی او را زمین بیندازد.

There is a total lack of democracy in that country.

در آن کشور اصلاً دموکراسی وجود ندارد.


lack of experience

کمبود تجربه


What the company lacks is sufficient money to invest in modern machinery

آنچه که شرکت کم دارد عبارت‌است از: پول کافی برای سرمایه‌گذاری در ماشین‌آلات نوین


lack of oxygen

کمبود اکسیژن


lack of rain

کمبود باران


We lack space.

ما جا کم داریم.


They lacked nothing but water.

آنها هیچ چیزی کم نداشتند بجز آب.


Lacking two grams of being a kilo.

دو گرم مانده که یک کیلو بشود.


Faith was the only thing lacking amongst them.

یگانه چیزی که در میان آنان وجود نداشت ایمان بود.


Some communities still lack electricity and indoor plumbing.

برخی از جوامع هنوز برق و آب لوله‌کشی ندارند.


They have mastered old learning but are lacking in modern sciences.

آن‌ها علوم قدیم را یاد گرفته‌اند؛ ولی از علوم جدید بی‌بهره‌اند.


We are lacking for nothing right now.

هم اکنون به هیچ چیزی نیاز نداریم.


اصطلاحات

be lacking in (something)

کمبود داشتن، (چیزی را) کسر داشتن


پیشنهاد کاربران

کمبود، فاقد. . . . بودن

عدم

کمبود & فقدان

عدم فقدان
lack of taste
� I dive to my own taste
بد سلیقه
من به سلیقه دلخواه خودم


کم داشتن

کمبود، نبود

امکان نداشتن،
امکانِ استفاده از چیزی را نداشتن

فقدان

کمبود داشتن

کمبود

عدم، نبود ، فقدان

. have very little of or be without sth : Some streets lack trees
نبود
فقدان
عدم

فقدان
کمبود
need
Shortage

محدودیت

. . . کاستی
. . . چیزی که کمِ
. . . چیزی که کم داره

فاقد
فاقد بودن

کلمه ی lack دو معنی متفاوت داره

یکی معنی به اسم و یکی معنی به فعل

معنی به اسم ( noun ) = کمبود ( فقدان )
معنی به فعل ( verb ) = کم داشتن ( کمبود داشتن )

یک مثال با اسم ( noun ) =

The reason for the wilting of the plants is the lack of rain.
ترجمه : دلیل پژمردگی گیاهان کمبود باران است.

یک مثال با فعل ( verb ) =

Some streets lack trees
ترجمه : بعضی خیابان ها درخت کم دارن

امیدوارم براتون مفید باشه و کمک تون کرده باشه : )


lack ( verb ) = کم داشتن، نداشتن، کمبود داشتن، فاقد بودن


to lack something = کمبود چیزی را داشتن

مترادف ها : be in need of, be without, require, want

examples:
1 - As an amateur dancer, Vincent knew that he lacked the professional touch.
وینسنت به عنوان یک رقصنده آماتور می دانست که فاقد مهارت حرفه ای است.
2 - His problem was that he lacked a variety of talents.
مشکل او این بود که کمبود استعدادهای متنوعی داشت.
3 - Your daily diet should not lack fruits and vegetables.
رژیم روزانه شما نباید فاقد میوه و سبزیجات باشد.

lack ( noun ) = کمبود، فقدان، نبود، عدم، فقر

Definition = حالت کمبود چیزی/حالت تهی بودن از چیزی/نیاز فوری به چیزی/یک وضعیت فقر/نقص یا عیب/شرط ناشایسته بودن/چیزی که آرزو می شود یا مطلوب تلقی می شود/حالتی که موجود نیست/ناتوانی پذیرش برای مشارکت/عدم وجود یا عکس آن بالفعل یا مثبت/یک عمل یا بروز نقص/رنج شدید ، دشواری یا محرومیت/فقدان تخصص یا مهارت/عدم علاقه ، نگرانی یا دلسوزی/عدم انجام یک تعهد اخلاقی یا قانونی/کمبود

lack of something = کمبود چیزی، فقدان چیزی

examples :
1 - Her only problem is a lack of confidence.
تنها مشکل او عدم اعتماد به نفس است.
2 - Lack of sleep had made him irritable.
کمبود خواب او را کج خلق کرده بود.

مترادف ها:, absence, dearth, deficiency shortage

It's you that you lack

معنی همون دل لک زدن خودمونه؟:/


کلمات دیگر: