کلمه جو
صفحه اصلی

jam


معنی : فشردگی، مربا، وضع بغرنج، گنجاندن، پارازیت دادن، چپاندن، فرو کردن، منقبض کردن، متراکم کردن، بستن، مسدود کردن، شلوغ کردن
معانی دیگر : مخفف: کشور جامائیکا، به زور وارد کردن، (با فشار) تو کردن، (خوردن انگشت و غیره به چیزی و آسیب دیدن آن) ضرب خورده کردن یا شدن، دچار خون مردگی کردن یا شدن، زور دادن، تنه زدن، چپیدن، در هم فشرده کردن یا شدن، (با: on) ناگهان ترمز کردن، تنگ هم چیدن، (چمدان و ظرف و غیره را) کاملا پر کردن، (گذرگاه یا آبراه و غیره) بند آوردن، راه بندان کردن، (برای ثابت نگهداری و جلوگیری از حرکت و غیره) گوه گذاری کردن، گیر انداختن، گیر کردن، چسباندن، (رادیو و غیره - عمدا) پارازیت فرستادن، چپاندگی، چپیدگی، درهم فشردگی، انباشتگی، (راه یا لوله و غیره) گرفتگی، بند آمدگی، - بندان، (امریکا- خودمانی) مخمصه، گرفتاری، تنگنا، درد سر، هچل، (امریکا- خودمانی - موسیقی جاز) بدون نت یا تمرین قبلی نواختن، بدون آمادگی نواختن، گنجاندن با زور وفشار، شلوه کردن، شلوه کردن با امد وشد زیاد

انگلیسی به فارسی

مربا، فشردگی، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن(با زور وفشار)، ازدحام( جمعیت یا خودرو)، متراکم کردن، شلوغ کردن، شلوغ کردن(با آمد وشد زیاد)، بستن، مسدود کردن، وضع بغرنج، پارازیت دادن


مربا، فشردگی، وضع بغرنج، شلوغ کردن، بستن، چپاندن، فرو کردن، گنجاندن، متراکم کردن، مسدود کردن، پارازیت دادن، منقبض کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jams, jamming, jammed
(1) تعریف: to force or pack tightly into a small space.
مترادف: cram, ram, squeeze, wedge
مشابه: crowd, force, impact, pack, sandwich, stick, stuff

- He jammed a peg in the hole.
[ترجمه هادی] او یک چاقو را در سوراخ فرو کرد.
[ترجمه ب گنج جو] داخل سوراخه یه میخ چوبی کوبید، همین.
[ترجمه ترگمان] او یک تیر در سوراخ فرو کرد
[ترجمه گوگل] او یک چاقو را در سوراخ گرفت
- She jammed the books in a box.
[ترجمه ترگمان] او کتاب ها را در جعبه ریخت
[ترجمه گوگل] او کتاب ها را در یک جعبه مسدود کرد

(2) تعریف: to push or apply forcefully and suddenly.
مترادف: ram, slam, thrust
مشابه: force, press, push

- She jammed the accelerator down.
[ترجمه ترگمان] پدال گاز را فشار داد
[ترجمه گوگل] او شتاب دهنده را پایین انداخت
- He jammed his shoulder against the door.
[ترجمه ترگمان] او شانه اش را به در فشار داد
[ترجمه گوگل] او شانه خود را در برابر درب انداخت

(3) تعریف: to disable by causing a part to stick, catch, or slip.
مشابه: break, disable

- He jammed the gear shift.
[ترجمه ترگمان] او دنده عوض کرد
[ترجمه گوگل] او چرخ دنده را مسدود کرد

(4) تعریف: to fill up or block.
مترادف: block, obstruct
مشابه: clog, crowd, foul, plug, throng

- Ice jammed the stream.
[ترجمه ترگمان] یخ رودخانه را مسدود کرده بود
[ترجمه گوگل] یخ مسدود شد

(5) تعریف: to interfere with the reception of (radio signals or the like).
مترادف: scramble
مشابه: block, distort

- They jammed their enemy's broadcast.
[ترجمه ترگمان] آن ها اخبار دشمن را در بر گرفته بودند
[ترجمه گوگل] آنها دیمن را پخش کردند

(6) تعریف: to injure by violent pressure.
مشابه: hurt, injure, mash, sprain

- She jammed her hand in the wringer.
[ترجمه ترگمان] او دستش را به طرف wringer فشار داد
[ترجمه گوگل] او دستش را در معاشرت گرفتار کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to malfunction or be blocked.
مشابه: foul, lock, stick

- Part of the plane's landing geared jammed, but the pilot was able to crash-land safely.
[ترجمه ترگمان] قسمتی از فرود هواپیما گیر کرده بود، اما خلبان توانست به سلامت فرود بیاید
[ترجمه گوگل] بخشی از فرود این هواپیما به هم ریخته بود، اما خلبان قادر به خراب شدن با زمین بود

(2) تعریف: to force oneself into a very small or crowded place.
مترادف: cram
مشابه: squeeze, stuff, wedge

- They jammed into my car.
[ترجمه ترگمان] توی ماشینم گیر کرده بودن
[ترجمه گوگل] آنها وارد ماشین من شدند

(3) تعریف: to participate in an informal and improvisational session of music playing, esp. of jazz or rock-'n'-roll.
مشابه: improvise, play
اسم ( noun )
مشتقات: jammer (n.)
(1) تعریف: an act or instance of jamming.
مشابه: crush, jam session, squeeze

(2) تعریف: a large gathering or mass that slows or prevents movement.
مترادف: blockage
مشابه: bottleneck, mass, stoppage, throng, tie-up

- an ice jam
[ترجمه حمید فدایی] مربا یخ زده
[ترجمه ترگمان] یک مربا
[ترجمه گوگل] مربا یخ

(3) تعریف: (informal) a difficulty or embarrassment not easily resolved; trouble or predicament.
مترادف: fix, pickle, predicament, spot
مشابه: bind, difficulty, dilemma, mess, plight, tangle

- I'm in a jam at work.
[ترجمه ترگمان] من تو کار گیر افتاده ام
[ترجمه گوگل] من در جارو در محل کار هستم

• sweetened fruit preserve, jelly; state of being crowded together; large number of objects that are crowded together and unable to move freely (as in cars or people); awkward situation
crowd, cram together; pack in; become crowded together; become stuck; cause to be stuck; disrupt, block, interfere (as in radio signals); play music in a free and improvisational manner
jam is a food made by cooking fruit with sugar. you usually spread it on bread.
if you jam something somewhere, you push it there roughly.
if something jams or if you jam it, it becomes fixed in one position and cannot move freely or work properly.
if a lot of things are jammed into a place, they are packed tightly together and can hardly move.
a traffic jam is a situation where there are so many vehicles on a road that none of them can move.
if you are in a jam, you are in a difficult situation; an informal use.
to jam a radio or electronic signal means to interfere with it and prevent it being received clearly.
when musicians jam, they play jazz or rock music informally, not following parts that have been written down or planned in advance.

دیکشنری تخصصی

[صنایع غذایی] مربا : محصولی است که از میوه پخته شده در حد مناسب و شکر با آب یا بدون آب تهیه میشود.
[مهندسی گاز] مسدودکردن، گیرکردن، فشردگی
[نساجی] تراکم
[ریاضیات] گیر کردن، مسدود کردن، تراکم، فشرده شدن
[] گرفتن شکاف کوه با انگشت

مترادف و متضاد

Antonyms: benefit, boon


squeeze in; compress


فشردگی (اسم)
compression, strangulation, jam, compaction

مربا (اسم)
confection, jam, preserve

وضع بغرنج (اسم)
jam

گنجاندن (فعل)
jam

پارازیت دادن (فعل)
jam

چپاندن (فعل)
stuff, jam, thrust, cram, squeeze

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

منقبض کردن (فعل)
shrink, contract, condense, compress, jam, constrict

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

بستن (فعل)
close, truss, attach, ban, impute, bar, stick, connect, colligate, bind, hitch, seal, clog, assess, tie up, choke, shut, shut down, block, fasten, belt, bang, pen, shut off, tighten, blockade, hasp, clasp, knit, jam, wattle, plug, congeal, curdle, curd, jell, lock, coagulate, cork, spile, picket, padlock, ligate, obturate, occlude, portcullis, posset, switch on

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

شلوغ کردن (فعل)
overset, brattle, bustle, jam

troublesome situation


Synonyms: bind, box, corner, difficulty, dilemma, fix, hole, hot water, pickle, plight, predicament, problem, quandary, scrape, spot, strait, trouble


Synonyms: bear, bind, block, cease, clog, congest, cram, crowd, crush, elbow, force, halt, jam-pack, jostle, obstruct, pack, press, push, ram, squash, squish, stall, stick, stuff, tamp, throng, wad, wedge


جملات نمونه

1. jam made of pitted cherries
مربای گیلاس بی هسته

2. a jam jar
شیشه ی مربا

3. apple jam
مربای سیب

4. traffic jam
راه بندان،بند آمدن آمد و شد (وسایط نقلیه)

5. traffic jam
راه بندان

6. a log jam in the river
انباشته شدن الوار شناور در رودخانه

7. a traffic jam
راه بندان

8. if you jam one more thing into this bag it will tear
اگر چیز دیگری را در این کیسه بچپانی پاره خواهد شد.

9. the traffic jam had filled the road up completely
تراکم وسایط نقلیه راه را کاملا بسته بود.

10. a pot of jam
یک بستو مربا

11. the covers of jam jars must be tight
سر بستوهای مربا باید کیپ باشد.

12. usually, dictatorial countries jam unfriendly stations
معمولا کشورهای دیکتاتوری روی ایستگاه های مخالف را پارازیت می اندازند.

13. being late got him in a jam with his boss
تاخیر ورود،او را با رئیسش دچار درگیری کرد.

14. to soak a label off a jam jar
بر چسب شیشه مربا را با خیساندن کندن

15. no additives have been added to this jam
هیچگونه مواد افزودنی به این مربا زده نشده است.

16. he lost the pistol match due to a jam during the rapid fire
به واسطه ی گیر کردن تپانچه هنگام تیراندازی سریع،مسابقه را باخت.

17. Skim the jam and let it cool.
[ترجمه ترگمان]مربا را بردار و ولش کن
[ترجمه گوگل]مربا را بشویید و آن را سرد کنید

18. She spread the toast thinly with raspberry jam.
[ترجمه ترگمان]نان برشته را با مربای تمشک پهن کرد
[ترجمه گوگل]او توت نازک را با تمشک تمشک پخش می کند

19. The knives and forks were kept in a jam jar.
[ترجمه ترگمان]کاردها و چنگال ها در ظرف مربا نگه داشته شده بودند
[ترجمه گوگل]چاقو ها و چنگال ها در یک قالب جگر نگهداری می شد

20. Far too many football supporters tried to jam into the small ground.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از هواداران فوتبال سعی کردند در زمین کوچک مربای وارد کنند
[ترجمه گوگل]حامیان بسیاری از فوتبال در تلاش بودند تا به زمین کوچکی وارد شوند

21. Skim the scum off the jam and let it cool.
[ترجمه ترگمان]آشغال ها را جمع کن و ولش کن
[ترجمه گوگل]از بین بردن مربا خشک کن و خنک کن

22. They've eaten a whole pot of jam!
[ترجمه ترگمان]تو یه عالمه مربا خوردی!
[ترجمه گوگل]آنها یک کلم مرغ را خوردند!

23. Put the jam in the jar over there.
[ترجمه ترگمان] مربا رو بذار تو کوزه
[ترجمه گوگل]مربا را در جار قرار دهید

24. This strawberry jam is still runny: I can't get it to jell.
[ترجمه ترگمان]این مربای توت فرنگی هنوز شل است: نمی توانم آن را به ژله بخورم
[ترجمه گوگل]این مربا توت فرنگی هنوز غلیظ است: من نمی توانم آن را به ژله

25. Our coach was caught in a traffic jam and got to Heathrow forty minutes late.
[ترجمه ترگمان]کالسکه ما در ترافیک ترافیک گیر کرده بود و چهل دقیقه تاخیر داشت
[ترجمه گوگل]مربی ما در یک ترافیک گرفتار شد و به مدت 40 دقیقه به هیترو رفت

They had jammed nine people into a five- passenger car.

آنها نه نفر را در اتومبیل پنج نفری چپانده بودند.


The child jammed his finger into the bottle and could not get it out.

بچه انگشت خود را در بطری چپاند و نمی‌توانست آن را خارج کند.


He got his thumb jammed in the door.

شست دستش لای درب گیر کرد (و ضرب دید).


He jammed the brakes on and the passengers were thrown forward.

او ترمز کرد و مسافران به جلو پرتاب شدند.


Fans jammed the hall.

علاقه‌مندان سالن را پر کرده بودند.


If you jam one more thing into this bag it will tear.

اگر چیز دیگری را در این کیسه بچپانی پاره خواهد شد.


The traffic was jammed by the crowd of demonstrators.

انبوه تظاهرکنندگان رفت و آمد را بند آورده بوند.


Floating logs jammed the river.

الوار شناور، رودخانه را بند آورده بود.


The rifle is jammed.

تفنگ گیر کرده است.


He jammed his gun.

او باعث شد هفت‌تیرش گیر کند.


The typewriter keys have become jammed.

کلیدهای ماشین تحریر در هم گیر کرده‌اند.


The overheated motor jammed.

موتور داغ از کار افتاد (گیر کرد).


Usually, dictatorial countries jam unfriendly stations.

معمولاً کشورهای دیکتاتوری روی ایستگاه‌های مخالف را پارازیت می‌اندازند.


a log jam in the river

انباشته شدن الوار شناور در رودخانه


a traffic jam

راه‌بندان


He lost the pistol match due to a jam during the rapid fire.

به واسطه‌ی گیر کردن تپانچه هنگام تیراندازی سریع، مسابقه را باخت.


Being late got him in a jam with his boss.

تأخیر ورود، او را با رئیسش دچار درگیری کرد.


apple jam

مربای سیب


اصطلاحات

traffic jam

راه‌بندان، بند آمدن آمد و شد (وسایط نقلیه)


پیشنهاد کاربران

jammed up:too busy
خیلی درگیر


مربا

paper jam in the printer
گیر کردن یا مچاله شدن کاغذ در چاپگر

پُر کردن

to play an instrument: ساز زدن

this machine is jammed. it won't print any of my documents

مچاله و مربا

مایکل جکسون یه آهنگ داره به نام جم و توی ترجمش جم معنای اینو میده که متحد شوید

بداهه نوازی
بدون نت و آمادگی قبلی موزیک نواختن

هرج و مرج

دور هم جمع شدن

This morning I saw them jamming in the yard

در بحث مخابرات و امواج رادیویی، یعنی پارازیت انداختن

jam or jam up
نوعی خراب شدن در پرینتر که باعث عدم حرکت کردن کاغذ بشه و گیر کنه.


کلمات دیگر: