کلمه جو
صفحه اصلی

obliging


معنی : مهربان، اجباری، الزامی، اماده خدمت
معانی دیگر : منت گذار، مدد کار، پر لطف، بزرگوار، حاضر خدمات

انگلیسی به فارسی

اماده خدمت، حاضر خدمات، مهربان، اجباری، الزامی


موظف است، اجباری، مهربان، اماده خدمت، الزامی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: obligingly (adv.)
• : تعریف: ready to help or do favors for.
مترادف: accommodating, amenable, helpful
متضاد: disobliging
مشابه: accommodating, agreeable, amiable, benevolent, complaisant, considerate, cooperative, favorable, gracious, kind, ready, solicitous, well-disposed, willing

• courteous, helpful; friendly; accommodating
someone who is obliging is willing to do helpful things.

مترادف و متضاد

مهربان (صفت)
good, humane, compliant, tender, kind, friendly, affable, merciful, gentle, compassionate, complaisant, affectionate, mellow, meek, amiable, soft, benignant, big-hearted, charitable, benign, mild, gracious, placable, clement, condescending, couth, good-natured, kind-hearted, good-hearted, kindly, well-disposed, warm-hearted, obliging, open-armed, open-hearted, tender-hearted

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزامی (صفت)
obligatory, mandatory, obliging

اماده خدمت (صفت)
obliging

friendly, helpful


Synonyms: accommodating, agreeable, amiable, cheerful, civil, complaisant, considerate, cooperative, courteous, eager to please, easy, easygoing, good-humored, good-natured, hospitable, kind, lenient, mild, polite, willing


Antonyms: disobliging, inconsiderate, mean, uncooperative, unfriendly, unhelpful


جملات نمونه

1. He is an extremely pleasant and obliging man.
[ترجمه ترگمان]او مرد بسیار خوبی است و هم مودب است
[ترجمه گوگل]او یک مرد بسیار دلسوز و مؤمن است

2. He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed.
[ترجمه ترگمان]او دکتری را پیدا کرد که داروهایی را که به او احتیاج داشت به او داد
[ترجمه گوگل]او یک دکتر مؤثر پیدا کرد که داروهای مورد نیاز او را به او داد

3. They were very obliging and offered to wait for us.
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی لطف داشتند و به ما پیشنهاد دادند که منتظر ما باشند
[ترجمه گوگل]آنها بسیار موظف بودند و پیشنهاد می کردند برای ما صبر کنند

4. The shop assistant was very obliging.
[ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه خیلی لطف کرده بود
[ترجمه گوگل]دستیار فروشگاه بسیار موظف بود

5. In practice demand invariably outstrips supply, obliging librarians to make decisions upon priorities.
[ترجمه ترگمان]در عمل، تقاضا بدون استثنا از عرضه آن فراتر خواهد رفت و کتابداران را مجبور به تصمیم گیری در مورد اولویت ها می کند
[ترجمه گوگل]در تقاضای تقریبا همیشه عرضه بیش از حد است و کتابداران را مجبور به تصمیم گیری درمورد اولویت می کند

6. They were not as obliging as she was about disappearing before the weekly workshop.
[ترجمه ترگمان]آن ها به همان اندازه که در فکر ناپدید شدن در کارگاه هفتگی بودند، به اندازه او مودب نبودند
[ترجمه گوگل]آنها نتوانستند قبل از کارگاه هفتگی ناپدید شوند

7. Obliging, he lifted the lid and stared with spontaneous admiration at the dozen roses.
[ترجمه ترگمان]سپس در جعبه را باز کرد و با تعجب به دوازده گل سرخ خیره شد
[ترجمه گوگل]با تکیه کردن، او را بالا بردن درب و با تحسین خودبهخود در گل ده گل زد

8. The shop assistants were very obliging, and brought me at least fifteen pairs of shoes to try on.
[ترجمه ترگمان]شاگرد مغازه بسیار مودب بودند و دست کم پانزده جفت کفش برای من می آوردند
[ترجمه گوگل]دستیارهای فروشگاه بسیار موظف بودند، و من حداقل پانزده جفت کفش را برای امتحان گذاشتم

9. Philip was being obliging, feeling that yesterday he had not been.
[ترجمه ترگمان]فیلیپ احساس محبت می کرد، احساس می کرد که دیروز نبوده است
[ترجمه گوگل]فیلیپ موظف بود، احساس کند که او دیروز نبود

10. The advance notice requirement circumvents this by obliging the processors to nominate one or more of their number as an organiser.
[ترجمه ترگمان]الزامات اخطار پیشرو این امر را با استفاده از پردازنده های مورد نیاز برای معرفی یک یا تعداد بیشتری از تعداد خود به عنوان یک سازمان دهنده نشان می دهند
[ترجمه گوگل]پیش نیاز اطلاع رسانی از انجام این کار اجباری می شود که پردازنده ها یک یا چند شماره خود را به عنوان یک سازمان برگزینند

11. You'll find him most obliging.
[ترجمه ترگمان]او را بیشتر از همه راضی خواهی کرد
[ترجمه گوگل]او را ملزم خواهی یافت

12. There was an obliging clip from the awful-looking film Extreme Measures starring guest Hugh Grant.
[ترجمه ترگمان]یک کلیپ obliging از فیلم وحشتناک فیلم ترسناک با بازی هیو گرانت وجود داشت
[ترجمه گوگل]کلیپ مؤثر از فیلم های وحشتناک به نظر می رسد فیلم های شدید اقدام مهمان مهمان هیو گرانت وجود دارد

13. Rebecca was of a good - natured and obliging disposition ; and she like Amelia rather than otherwise.
[ترجمه ترگمان]ربکا با خلق و خوی خوش قلبی و مهربان بود؛ و او ترجیح می داد نقش آمل یا را بازی کند تا این که غیر از این باشد
[ترجمه گوگل]ربکا یک حالت خوب و مودبانه بود؛ و او آملیا را دوست دارد و نه در غیر این صورت

14. A kindly landlady is obliging and cheerful in her old age.
[ترجمه ترگمان]صاحب خانه با مهربانی و مهربانی در سن و سال او مودب و خندان است
[ترجمه گوگل]یک خانم مهربان مهربان در سن و سال خود مؤمن و شاد است

15. He also refused to be obliging to his fares.
[ترجمه ترگمان]او همچنین از تمایل خود نسبت به کرایه اسب امتناع ورزید
[ترجمه گوگل]او همچنین از پرداخت هزینه هایش اجتناب کرد

پیشنهاد کاربران

انسانی که همیشه آماده به خدمت است.
Ready to help

کمک حال، باملاحظه

obliging ( adj ) = کمک حال، آماده خدمت، آماده کمک، مهربان، با محبت، با ملاحضه، متعهد

examples:
1 - The shop assistant was very obliging.
دستیار فروش خیلی کمک حال بود.
2 - They were very obliging and offered to wait for us.
آنها بسیار با ملاحضه بودند و پیشنهاد کردند منتظر ما بمانند.
3 - He found an obliging doctor who gave him the drugs he needed.
او یک پزشک آماده خدمت پیدا کرد که داروهای مورد نیاز را به او داد.
4 - He is always obligaging to do good deeds.
او همیشه برای انجام کارهای خیر آماده به خدمت است.
5 - An obliging neighbor helped her shovel the snow.
یک همسایه با محبت به او کمک کرد تا برف را پارو کند.

دست به خیر


کلمات دیگر: