1. an idea flashed through his mind
اندیشه ای به ذهن او خطور کرد.
2. an idea hit him with a bang
ناگهان فکری به سرش زد.
3. an idea seized him
اندیشه ای بر او مستولی شد.
4. an idea so magnetic that he could not free himself of it
اندیشه ای آن چنان جذاب که او نمی توانست خود را از قید آن رها کند.
5. an idea struck me
اندیشه ای به فکرم رسید.
6. an idea that impinges on one's mind
عقیده ای که به فکر کسی خطور کند
7. he idea of relinquishing teaching
فکر دست کشیدن از معلمی
8. his idea of becoming a writer did not materialize
نقشه ی نویسنده شدن او تحقق نیافت.
9. that idea had never occured to me
آن اندیشه هرگز به (مغز) من خطور نکرده بود.
10. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.
11. that idea took form slowly
آن اندیشه به آهستگی شکل گرفت.
12. the idea of a world order, successive both to the pagan and the christian
اندیشه ی یک نظام جهانی که در پی آیند نظام های شرک گرایی و مسیحیت است
13. the idea of amateurism is still supported by many
این عقیده که ورزشکاران باید دوستار باشند هنوز طرفداران زیادی دارد.
14. the idea of conquering the world had possessed him
فکر تسخیر جهان هم و غم او شده بود.
15. the idea that cropped up in my mind . . .
اندیشه ای که به مغزم خطور کرد . . .
16. the idea that the world also has a creator. . .
این پنداشت که دنیا خالقی هم دارد. . .
17. one's idea of something
برداشت یا فهم (شخص) از چیزی
18. a capital idea
فکری عالی
19. a fixed idea
فکر وسواس گونه
20. a new idea for decorating a house
تدبیر جدیدی برای تزیین خانه
21. a trite idea
اندیشه ی کهنه و تکراری
22. an original idea
یک اندیشه ی تازه
23. every foolish idea which enters his bean
هر فکر احمقانه ای که به مغزش خطور می کند
24. the overarching idea of his essay
اندیشه ی اصلی مقاله ی او
25. the romantic idea of banishing greed
فکر خوش بینانه ی از میان برداری حرص و آز
26. a bright idea
عقیده یا پیشنهاد بدیع و خوب
27. get the idea
فهمیدن،درک کردن
28. get the idea that
پنداشتن،انگاشتن که،فکر کردن،حدس زدن
29. have no idea
(اصلا) ندانستن،(روح کسی) خبردار نبودن
30. how does the idea strike you?
درباره ی این عقیده چه فکر می کنی ؟
31. i had no idea he would come
اصلا گمان نمی کردم بیاید.
32. i had no idea that they are sisters
اصلا روحم خبردار نبود که آنها خواهر هستند.
33. is this your idea of friendship?
در نظر تو دوستی همین است ؟
34. to borrow an idea
اندیشه ای را عاریه کردن
35. to din an idea into one's ears
اندیشه ای را در گوش کسی چپاندن
36. to follow an idea
از آرمانی پیروی کردن
37. to hammer an idea into someone's head
عقیده ای را به زور وارد سر کسی کردن
38. to have an idea
فکری (در سر) داشتن
39. to infix an idea in a pupil's mind
اندیشه ای را در مغز شاگرد نشاندن
40. to infuse an idea
عقیده ای را القا کردن
41. do you have any idea how late it is?
هیچ می دانی چقدر دیر شده است ؟
42. flat-footed support for an idea
پشتیبانی سرسختانه از یک اندیشه
43. he dissented from the idea that universities should get involved in politics
او با این عقیده که دانشگاه ها باید در سیاست دخالت کنند مخالف بود.
44. he incubated the new idea for a few days before presenting it to the boss
پیش از ارائه ی فکر جدید به رییس،چند روزی غور کرد.
45. i haven't the vaguest idea who she is
اصلا نمی دانم او کیست.
46. i understood the general idea
معنی کلی آن را فهمیدم.
47. in those days the idea of nationality and frontiers did not exist
در آن روزها اندیشه ی هویت ملی و مرز گرایی وجود نداشت.
48. the germ of this idea
صورت اولیه ی این عقیده،نطفه ی این اندیشه
49. the pedigree of an idea
تاریخ تطور یک اندیشه
50. to flirt with an idea
با عقیده یا فکری بازی کردن
51. to subscribe to an idea
عقیده ای را تایید کردن
52. i haven't the slightest idea
اصلا نمی دانم،کوچکترین اطلاعی ندارم،روحم خبردار نیست
53. not have the faintest idea
اصلا ندانستن،کاملا بی اطلاع بودن
54. not have the first idea (about something)
(درباره ی چیزی) اصلا اطلاع نداشتن
55. he implanted in them the idea that humans are all equal
او این انگاره را به آنها تلقین کرد که انسان ها همه برابرند.
56. he was prepossessed with the idea of his own superiority
فکر برتر بودن خودش کاملا مغز او را تسخیر کرده بود.
57. i didn't have the faintest idea that he was your brother!
اصلا فکر نمی کردم برادر شما باشد!
58. i don't have the foggiest idea why she didn't come
اصلا نمی دانم چرا نیامد.
59. i don't have the remotest idea where he is
کمترین اطلاعی ندارم که او کجاست.
60. she still clings to the idea that her husband will finally make up with her
او هنوز بر این باور است که شوهرش بالاخره با او آشتی خواهد کرد.
61. the japanese took this simple idea and elaborated it
ژاپنی ها این فکر ساده را گرفتند و روی آن سخت کار کردند.
62. they could not swallow the idea of being ruled by a young woman
آنان نمی توانستند این فکر را بپذیرند که زن جوانی بر آنها حکومت کند.
63. this is a very stupid idea
این فکر بسیار احمقانه است
64. where do you get the idea that she is in love?
از کجا حدس می زنی که او عاشق است ؟
65. a complete modern who rejects the idea of patriotism
آدم کاملا متجددی که فکر وطن دوستی را مردود می شمارد.
66. at times he dallied with the idea of getting married
گاهی اوقات فکر ازدواج به سرش می زد.
67. he is an exponent of the idea of racial equality
او مروج عقیده ی تساوی نژادی است.
68. the membership is opposed to this idea
اعضا با این عقیده مخالفند.
69. in his sermon, he kept jumping from idea to idea
در موعظه ی خود مرتبا از یک شاخ به شاخ دیگری می پرید.
70. it was then that i conceived the idea of running away
در آن هنگام بود که فکر فرار به مغزم خطور کرد.