کلمه جو
صفحه اصلی

lacerate


معنی : ازردن، پاره کردن، دریدن، مجروح کردن
معانی دیگر : (به ویژه در مورد پوست و گوشت بدن) دریدن (به طور ناهموار)، لته دار کردن، لت وپار کردن، ریش کردن، پاره پاره کردن، (احساسات و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، عذاب دادن، ریش ریش، چاک چاک، زخمی (بیشتر می گویند: lacerated)، لخت

انگلیسی به فارسی

پاره کردن، مجروح کردن، ازردن، عذاب دادن، دریدن


lacerate، دریدن، مجروح کردن، ازردن، پاره کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: lacerates, lacerating, lacerated
(1) تعریف: to rip, mangle, or injure by tearing or ripping.
مترادف: mangle, tear
مشابه: deface, hurt, injure, mutilate, rend, rip, wound

(2) تعریف: to distress or deeply injure the feelings of.
مترادف: distress, rend
مشابه: agonize, cut, hurt, injure, tear, torment
صفت ( adjective )
مشتقات: lacerable (adj.), lacerative (adj.), lacerability (n.)
(1) تعریف: torn, mangled, or injured by tearing or cutting; lacerated.
مترادف: mangled
مشابه: gashed

(2) تعریف: with deeply cut, rough edges.
مشابه: jagged, ragged, serrated

- a lacerate leaf
[ترجمه ترگمان] a
[ترجمه گوگل] یک برگ لاچر

• tear, mangle, rip; injure, hurt (emotionally or physically)
torn, ripped, mangled; injured, damaged; jagged
if something lacerates your skin, it cuts it deeply.

مترادف و متضاد

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

پاره کردن (فعل)
cut, tear, shred, rip, mangle, tear up, rend, lacerate, lancinate

دریدن (فعل)
tear, slit, rip, rend, lacerate

مجروح کردن (فعل)
sore, wound, lacerate

tear, cut; wound


Synonyms: claw, gash, harm, hurt, injure, jag, lance, maim, mangle, mutilate, puncture, rend, rip, score, serrate, slash, stab, torment, torture


جملات نمونه

1. The man's face was severely lacerated in the accident.
[ترجمه ترگمان]چهره مرد به شدت جریحه دار شده بود
[ترجمه گوگل]چهره مرد در حادثه بسیار شدید بود

2. His leg was lacerated by the tiger's claws.
[ترجمه ترگمان]پای او پاره شده بود
[ترجمه گوگل]پای او با پنجه ببر لک زده بود

3. She was suffering from a badly lacerated hand.
[ترجمه ترگمان]او از دست زخمی بد رنج می برد
[ترجمه گوگل]او از یک دست خیلی ناامید شده رنج می برد

4. Its claws lacerated his thighs.
[ترجمه ترگمان]پنجه هایش را پاره کرده بود
[ترجمه گوگل]پنجه های آن ران های خود را تکان داد

5. Disputes on this matter lacerated their friendship.
[ترجمه ترگمان]در این مورد، این مساله، دوستی شان را پاره کرد
[ترجمه گوگل]اختلافات در مورد این مسئله، دوستی آنها را تضعیف کرد

6. The barbed wire had lacerated her arm.
[ترجمه ترگمان]سیم خاردار بازویش را پاره کرده بود
[ترجمه گوگل]سیم خاردار دستش را تکان داد

7. His fingers were badly lacerated by the broken glass.
[ترجمه ترگمان]انگشتانش در شیشه های شکسته سوراخ شده بود
[ترجمه گوگل]انگشتانش به شکلی شبیه شیشه های شکسته بود

8. The sharp stones lacerated his feet.
[ترجمه ترگمان]سنگ های تیز پای او را پاره می کردند
[ترجمه گوگل]سنگهای تیز، پاهای خود را تکان داد

9. His hand had been badly lacerated.
[ترجمه ترگمان]دستش پاره شده بود
[ترجمه گوگل]دستش خیلی بدتر شده بود

10. My hand was lacerated, deformed, and bulbous with pus.
[ترجمه ترگمان]دستم پاره و پاره شده بود، بد شکل و با سری از چرک
[ترجمه گوگل]دستم شلاق زده، تغییر شکل داده شده بود و با ذره بین بابونه بود

11. This can take the form of physical assault, of lacerating accidents.
[ترجمه ترگمان]این می تواند شکل حمله فیزیکی را نیز به همراه داشته باشد
[ترجمه گوگل]این می تواند به صورت آسیب فیزیکی، حوادث ناخوشایند باشد

12. The rope lacerated his forehead and scalp.
[ترجمه ترگمان]طناب روی پیشانی و پوست سرش را پاره کرد
[ترجمه گوگل]طناب پیشانی و پوست سرش را تکان داد

13. She had lacerated Lord John for his cowardice.
[ترجمه ترگمان]او جان جان را برای بزدلی خود پاره کرده بود
[ترجمه گوگل]او برای خداحافظی خود لرد جان را لک زده بود

14. Women who lacerated young feminist apprentices at conferences if they made the mistake of admitting confusion or heretical leanings.
[ترجمه ترگمان]زنانی که بعضی از کارآموزان جوان فمینیستی را در کنفرانس ها پاره می کردند، در صورتی که مرتکب اشتباه می شدند یا به تمایلات کفرآمیز اعتراف می کردند
[ترجمه گوگل]زنان که در کنفرانس های فمینیست جوان فریاد زدند، اگر اشتباهی را از پذیرش سردرگمی یا کبریت ها به وجود آوردند

As a result of falling in the mountain, his knee was lacerated in several places.

در اثر افتادن از کوه چند جای زانویش مجروح شد.


Broken glass lacerated his feet.

شیشه‌ی شکسته پایش را مجروح کرد.


He delighted in lacerating cheats and thieves.

او از عذاب دادن آدم‌های متقلب و دزد خوشش می‌آمد.


I am in love; my evidence is this lacerated heart

من عاشقم گواه من این قلب چاک‌چاک


پیشنهاد کاربران

روح و روان کسی رو نابود کردن
= distress

پاره کردن دریدن


کلمات دیگر: